ساره
((ساره )) دختر خاله حضرت ابراهيم خليل بود. از نظر شرايطى كه بايد يك زن داشته باشد نظير نداشت . از اعتدال قامت و زيبائى خيره كننده اى برخوردار بود. به همين جهت نيز همسر او نظر به غيرت مردانگى در سفرهاى خود از بين النهرين به سوريه و از آنجا به فلسطين و سرزمين كنعانيان واز آنجابه مصر، خاطرش از جانب او جمع نبود و تمام سعى خود را مبذول مى داشت تاچشم بيگانه به ساره نيفتد و دردسرى برايش به وجودنيايد.
با همه احتياطى كه به عمل مى آورد، هنگامى كه از فلسطين وارد مصر شد، مرزداران مصرى توانستند ساره را ببينند، زن و مرد را آوردند و به پادشاه مصر تحويل دادند، به اين اميد كه در قبال آن كار جايزه خوبى از پادشاه خود بگيرند.
پادشاه مصر از ابراهيم پرسيد اين زن چه نسبتى با تو دارد؟ ابراهيم گفت : او خواهر من است . به اين نيت كه اولا هر زن با ايمانى خواهر دينى شوهر خود هم هست و ثانيا اگر پادشاه مصر درباره ساره سخن بگويد، براى او كه شوهر ساره بود، مصيبت بار و دردناك نباشد و پادشاه تصور كند درباره خواهر ابراهيم كه بلامانع است سخن مى گويد نه همسر او! با اين وصف ابراهيم ساره را به خدا سپرد و در انتظار عكس العمل خدا نشست .
پادشاه كه هنوز رخسار دلفريب ساره را نديده بود دستور داد او را به حرمسرا ببرند و تحويل زنان دهند تا چنانكه بايد بيارايند و چون از هر جهت آماده شد او را خبر كنند. همينكه پادشاه مصر خواست به ساره نظر بيفكند برقى چشمش را خيره كرد و از هوش رفت و به دنبال آن به زمين خورد.وقتى به هوش آمد و باردوم خواست به وى نظركندبازچشمش خيره شدوازهوش رفت .
پس ازآنكه به هوش آمد دستور دادابراهيم رابياورند تا درباره ساره از وى توضيح بيشترى بخواهد.وقتى پرسيد:توضيح بده اين زن چه نسبتى با تو دارد؟ حضرت ابراهيم كه فرصت را مناسب ديد، فرمود: او همسر من است و اينكه گفتم خواهر من است به اين منظور بود كه احتمال مى دادم تو نظر سوئى نسبت به او داشته باشى و براى من كه شوهراو هستم بيش ازحد ناگوارباشد.
ابراهيم در آن وقت مى دانست كه شاه مصر ضربت كوبنده خود را دريافته است و از صدمه اى كه ديده است ، توضيح بيشترى مى خواهد هر چه بود اين پيشامد ممكن بود براى هر تازه واردى به مصر روى دهد. ولى ابراهيم و ساره كه محبوب خدا بودند در اين امتحان و پيشامد، پيروز شدند و از هر اتفاق سوئى بر كنار ماندند.
پادشاه مصر دستور داد ساره را با همان لباس و جواهرات به شوى خود ابراهيم تحويل دهند و گفت اجازه دارد كه آزادانه و با كمال آسايش و آرامش در كشور او به سر برند.
ابراهيم كه به واسطه قحطسالى از فلسطين به مصر آمده بود، سالها در مصر ماند. پادشاه مصر كه پى به شخصيت ممتاز ابراهيم و همسرش ساره برده بود، به علاوه دخترى كه از خاندان نجيب و محترم مصر بود به رسم آن روز به عنوان مددكار ساره به ابراهيم بخشيد. اين زن همان ((هاجر)) است كه بعدها به پيشنهاد ساره چنانكه گفتيم با حضرت ابراهيم ازدواج كرد و اسماعيل پسر نخستين وى از او متولد گرديد.
ابراهيم پس از چندين سال كه در مصر اقامت داشت ، چون آثار خشكسالى از فلسطين بر طرف شده بود به آنجا بازگشت و بار ديگر در آنجا رحل اقامت افكند و به كار هدايت خلق همت گماشت . گفتيم كه ابراهيم و ساره سالها با هم زندگى كردند ولى صاحب فرزندى نشدند كه روزنه اميدى در شبستان زندگيشان پديد آورد و يادگارى از آنان باشد. يازده سال پس از آنكه ابراهيم از هاجر صاحب پسرى شد، خداوند مهربان ساره را نيز بى نصيب نگذاشت و اجر فداكارى و گذشت او را كه حاضر شده بود براى خود هوو بياورد و همسرش از هووى او صاحب فرزندى شود، به او داد.
ابراهيم 120 سال داشت و ساره نود ساله بود. فرشتگانى كه ماءمور تنبيه قوم لوط بودند و به شهرهاى ((سدوم )) مى رفتند شب هنگام به خانه ابراهيم در آمدند تا به وى مژده دهند كه بر خلاف موازين طبيعى ، ساره در همان سن و سال از وى آبستن خواهد شد و پسرى مى آورد و اين اجر اوست كه حاضر شد نسل پاك پيامبر خدا باقى بماند ولو از زن ديگر غير از خود او باشد! خداوند، خود ماجرا را در سوره هود شرح مى دهد.
((فرستادگان آمدند وبه ابراهيم مژده دادند و گفتند: سلام ! ابراهيم گفت : سلام برشما! به دنبال آن ، چيزى نگذشت كه گوساله اى بريان براى آنان آورد. همينكه ابراهيم ديد دست آنان به طرف غذا دراز نمى شود، از آنان بد گمان شد و ترسى به دل گرفت . فرشتگان گفتند: مترس كه ما فرستادگان خدا به سوى قوم لوط هستيم .
در اين هنگام زن ابراهيم (ساره كه متوجه شد مهمان فرشتگانند) ايستاده بود و فرشتگان را مى نگريست ، خنديد! ما به ساره مژده داديم كه فرزندى به نام ((اسحاق )) خواهد آورد و پس از اسحاق هم يعقوب است . ساره گفت : واى بر من ! من مى زايم و حال آنكه پيرى فرتوت هستم و شوهرم نيز كهنسال است چه خبر شگفت انگيزى ؟! فرشتگان گفتند: آيا از اراده خدا تعجب مى كنى ؟اين موضوع رحمت وبركت خدابر شما خاندان نبوت است ، خدايى كه همه او راسپاس مى گويند و داراى مجد و عظمت است (21))).
بدينگونه خداوند جهان از ساره بانوى پيرى كه هيچ انتظار نمى رفت حامله شود، پسرى به وجود آورد كه نام او را ((اسحاق )) نهادند. اسحاق پدر حضرت يعقوب است . لقب يعقوب ((اسرائيل )) بود، پس يعقوب جد انبياى بنى اسرائيل يعنى موسى و داوود و سليمان و زكريا و عيسى و يحيى و ديگران است .
اين فقط يك معجزه بود وگرنه هيچ علمى نمى تواند بپذيرد كه زنى در سن نود سالگى آبستن مى شود. معجزه يعنى انجام كارى حيرت انگيز با اراده الهى كه قدرت بشرى از انجام آن به عجز آيد.
وقتى ابراهيم ديد در سر پيرى صاحب دو پسر زيبا شده است شكر خدا را به جاى آورد و گفت : ((خدا را سپاس مى گويم كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من موهبت كرد، آرى خداى من ، دعاى بندگان را مى شنود(22))).
آسيه همسر فرعون
((آسيه )) از زنان نام آورى است كه سرگذشت وى در قرآن مجيد آمده است . او بانوى اول مصر و همسر فرعون پادشاه مستبد و خود خواه آن مملكت باستانى بود.ظلم و بيدادگرى فرعون درتاريخ بشر ضرب المثل است و نيازى به توضيح ندارد.فرعون نيز مانند نمرود پادشاه بابل ،هم خود دعوى خدايى داشت و هم حافظ و نگهبان بتخانه ملت و مروّج بت پرستى قوم بود.
فرعون كه از كم رشدى و فرومايگى قوم ، سوء استفاده مى كرد كارش به جائى رسيد كه نه تنها خود را خداى مردم خواند بلكه گفت : ((خداى خدايان هستم (23))). ولى همسر او ((آسيه )) زنى بود كه در هاله اى از نجابت ، لياقت و پاكى قرارداشت . آسيه با اينكه زن چنان عنصر گردنكش و خطرناكى بود كه افراد ملت از بيم سطوت و بيداد وى خواب راحت نداشتند، مع الوصف او بيدى نبود كه با آن بادها بلرزد و عقيده و ايمانش متزلزل شود.
((آسيه )) ملكه نيل تا آنجا در درگاه خداوند تقرب يافته است كه پيغمبر اسلام فرمود: ((زنانى كه به تكامل رسيدند چهار تن مى باشند: آسيه همسر فرعون ، مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد)).
و فرمود: ((بهترين زنان بهشتى چهار تن هستند: آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد و برتر از همه آنان فاطمه است (24))).
رشد شخصيت و توجه به وظيفه انسانى و ايمانى به خدا، كار يك زن را به جايى مى رساند كه در خانه فرعون به سر مى برد ولى كاخ نشين بهشت و در رديف بهترين زنان عالم قرار دارد.
آسيه هرگز تحت تاءثير اعمال ناروا و ستمگريهاى شوهر خود واقع نشد. از اينكه همسر سنگدلش زنان آبستن دودمان يعقوب را شكم مى درد تا اگر جنين آنان پسر باشد نابود كند، مبادا بزرگ شوند و مزاحم ظلم و ستم وى باشند، بى نهايت رنج مى برد و هيچگاه در اين خصوص روى خوش به فرعون نشان نداد.
با همين سابقه بود كه وقتى بانوى اول مصر در كاخ خود نشسته بود و ديد كه صندوقى در رود نيل غلت مى خورد و به زير آب مى رود و بيرون مى آيد، به كاركنان كاخ دستور داد آن را از آب بگيرند و ببينند در آن چيست ؟ ماءمورين به وى اطلاع دادند كه پسر بچه اى زيباست . اين پسر بچه ، همان ((موسى بن عمران )) پيغمبر آينده بود. بچه را به نزد آسيه آوردند.
همينكه چشم آسيه به آن پسر بچه افتاد و متوجه شد كه مادر بينوايش از ترس فرعون ، نوزاد خود را بدينگونه به آب افكنده است تصميم گرفت او را به فرزندى بگيرد وزير نظر خود بزرگ كند و هرچه باداباد!
فرعون از ديدن بچه ناراحت شد و از بيم آينده دستور داد او را به قتل رسانند ولى آسيه گفت : نه ، نه ! ((او نور چشم من و تو است ، او را نكشيد، اميد است براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم (25))).
با اجازه فرعون ، موسى در دربار مصر ماندگار شد و تحت مراقبت شخص ملكه و مهر و محبت او رشد كرد. هنگامى كه موسى به مقام نبوت رسيد - و چنانكه خواهيم گفت - به مصر بازگشت و به تبليغ فرعون و قوم بت پرست او پرداخت ، آسيه به وى گرويد و به خداى جهان ايمان آورد ولى ايمانش را از فرعون پنهان داشت .
او سالها خداوند يكتا را پرستش كرد و تحت رهبرى موسى ايمان خود را نگاه داشت ولى سرانجام رازش فاش شد و شوهر ستمگرش فرعون را سخت آشفته ساخت . فرعون نخست سعى كرد ملكه را از آن كار باز دارد. براى انصراف او از هر درى وارد شد و به هر وسيله اى متوسل گرديد.
گاهى او را تهديد مى كرد و زمانى با تطميع و وعده هاى دلفريب و شيرين دلگرم مى ساخت . اما همه اين كارها بيهوده بود. آسيه دل به خدا داده بود؛ خدايى كه موسى آن كودك از آب گرفته را كه خود پرورش داده بود به مقام نبوت رسانده و با ((يَدِ بيضا)) و عصاى كذايى كه بزرگترين معجزه موسى پيغمبر خدا بود، ماءمور هدايت و راهنمايى فرعون كرده بود.
او جز ايمان به خداى خالق جهان و دارنده آسمانها و زمين و آفريننده كوهها و دشتها و درياها و جلگه ها و جنگلها و همه چيز و آنچه موسى مى گفت ، چيزى نمى شناخت . نه از فرعون هراسى به دل مى گرفت و نه از اينكه ملكه نيل است و همسر آن ستمگر جبار و بى دين مى باشد، خشنود بود.
اوفقط به يك چيز مى انديشيد،به هدايت فرعون وآدم شدن اوتا مانند خود وى سرانجام به خداى حقيقى ايمان بياوردودست ازظلم وستم وتباه ساختن مردم محروم و بى پناه برداردولى فرعون راهى درپيش گرفته بود كه بازگشت نداشت .
كسى كه دعوى خدايى ،آن هم بزرگترين خدا را دارد و ما فوقى براى خود تصورنمى كند،چگونه حاضرمى شودبه فرمان موسى گردن بنهدوخودراازمسند خدايى پائين بياورد و مانند يك فرد معمولى بگويد: خدايا! مرا بيامرز؟!
فرعون ، عاقبت آسيه را ميان ايمان به خدا و اطاعت از خود آزاد گذاشت تا يكى از آنها را برگزيند: يا دل به موسى و سخنان او بدهد و آماده هرگونه پيشامد سوء و شكنجه باشد و يا به صورت همان ملكه نيل و بانوى اول مصر باقى بماند و بت بپرستد و فرعون را خداى خدايان بداند!
آسيه ايمان به خدا و موسى را برگزيد و از اعتقاد روشن خود دست برنداشت . او كه با ديدن معجزات موسى از صميم دل ايمان به خالق جهان آورده بود و مى دانست كه فرعون مردى ستمگر و در عين حال ضعيف و خودكامه است و دعوت انبيا واقعيت دارد، سرانجام زندگى مجلل دربار مصر و كاخ پرشكوه فرعون را كه روزى مانند فرعون ، زوال پذير خواهد بود، باآنچه درنزد خداست و باقى و پايداراست ،معاوضه كرد و تن به هر گونه پيشامدى دادكه درانتظارش بود!گويى زبان دلش به مضمون اين شعر گويابود:
ما كه داديم دل و ديده به طوفان قضا
فرعون نيز كه از سعى خود نتيجه اى نگرفت ، دستور داد آسيه را به چهار ميخ بكشند. هنگامى كه آسيه را به ميخ كشيده بودند، سنگى بزرگ بر سرش كوفتند و بدينگونه به زندگيش پايان دادند. در لحظه اى كه آسيه شكنجه مى شد با خدا راز و نياز مى كرد. سخن او را در آن حالت دردناك و در زير شكنجه ، قرآن بدينگونه نقل مى كند:
گو بيا سيل غم و خيمه ز بنياد ببر
((خدا مثل مى زند براى كسانى كه ايمان كامل داشتند، به زن فرعون ، هنگامى كه گفت : خداوندا! خانه اى در نزد خود براى من بنا كن و مرا از شرّ فرعون و شكنجه او و ظلم ستمگران وى نجات ده (26))).
((آسيه ))درزيرشكنجه هاى جانكاه فرعون جان دادولى نامش درتاريخ جهان و قرآن كتاب آسمانى مابه عنوان يكى از زنان بزرگ و كم نظير عالم ،جاويدماند.
مادر و خواهر حضرت موسى (ع )
كاهنان به فرعون گفته بودند مردى از دودمان يعقوب كه در مصر پراكنده اند، سرانجام به سرنوشت تو خاتمه مى دهد و نابودى قطعى تو به دست اوست . فرعون براى جلوگيرى از اين خطر، دستور داد ماءمورين مرد و زن ، زنان و خانواده هاى بنى اسرائيل را كه آن روز خداپرستان عصر بودند زير نظر بگيرند و هرگاه اطلاع يافتند يكى از زنان آنان آبستن است شكم بدرند و اگر جنين پسر بود به قتل رسانند.
مادر موسى و زن عمران از برزگان خاندان يعقوب پيغمبر كه از زمان حضرت يوسف عليه السّلام در مصر ماندگار شده بودند و اينك جمعيت آنان تعداد قابل ملاحظه اى را تشكيل مى داد، آبستن به موسى بود. چون خدا اراده كرده بود نوزاد او را پيغمبر خود گرداند و به رهبرى خلق بگمارد تا لحظه ولادت ،كسى پى نبرد كه او حامله است . همينكه وضع حمل كرد به فكر فرو رفت كه اگر دژخيمان فرعون از ولادت بچه اطلاع يابند چه خواهد شد(27).
((درست در همان موقع خدا به مادر موسى وحى فرستاد كه بچه را شير بده و هرگاه از جانب او هراسان شدى او را به ((رودخانه نيل )) بيفكن و ديگر از بابت او بيمى به دل راه مده و محزون مباش كه ما او را به سوى تو برمى گردانيم و از پيامبران مرسل قرار مى دهيم (28))).
اين الهام غيبى كه چون پرتوى از نور در دل پريشان مادر موسى تابيدن گرفت ، او را به لطف حق اميدوار ساخت و يقين حاصل كرد كه خداوند متعال حافظ و نگهبان نوزاد او خواهد بود. مادر موسى نوزادش را در صندوقى نهاد و دَرِ آن را بست و از بيم اينكه مبادا تاءخير در كار باعث شود ماءموران سر رسند و نوزاد دچار سرنوشت وحشتناكى گردد، صندوق را به رودخانه نيل انداخت و او را به لطف خدا سپرد.
در اين هنگام ، درست اول صبح بود. مادر موسى دخترش مريم را نيز همراه داشت . در آن لحظه غم انگيز كه هوا كم كم روشن مى شد، مادر و دختر مى ديدند صندوق در ميان آبهاى نيل غلت مى خورد. گاهى به زير آب مى رود و زمانى به روى آب مى آيد. و معلوم نيست چه سرنوشتى در انتظارش باشد.
مادر موسى ديد ((ماءمورين فرعون خود را به آب افكندند و صندوق را از آب گرفتند، بدون اينكه بدانند طفل درون صندوق دشمن آنان خواهد بود و باعث اندوهشان مى باشد، آرى ((فرعون و هامان )) وزير او و سپاهيان آنان دچار اشتباه شدند!)).
وقتى مادر موسى صندوق محتواى نوزاد دلبندش را به رود نيل افكند ((دلش از همه چيز جز ياد فرزندش فارغ بود، به طورى كه مى خواست فرياد زند و به آب افكندن طفلش را اعلان كند ولى خدا دلش را آرام ساخت تا ايمانش پايدار بماند(29))).
((آسيه )) زن فرعون سالها بود كه با آن ستمگر سنگدل زندگى مى كرد و خوشبختانه از وى صاحب فرزندى نشد. او كه زنى پاكدل و نجيب بود در همان لحظه كه صندوق در آب نيل غلت مى خورد در كاخ خود شاهد اين منظره بود. كاخ فرعون در كنار نيل قرار داشت و آسيه مى توانست از اطاق مخصوص خود هرگونه آمد و رفتى بر روى نيل را زير نظر داشته باشد. او به ماءمورين كاخ دستور داد خود را به آب زنند و صندوق را در آن وقت صبح از آب گرفته به نزد وى بياورند ولى در حقيقت لطف خدا بود كه همچون سايه اى به دنبال صندوق حامل موسى روان بود.
وقتى مادر موسى ديد ماءمورين فرعون صندوق را از آب گرفتند به خواهر موسى كه با وى بود و هر دو صندوق را زير نظر داشتند گفت : ((برو و كار او را دنبال كن و ببين چه بر سر او مى آيد(30))).
خواهر موسى از مادر فاصله گرفت و به جايى آمد كه مى توانست هر گونه حركت ماءمورين را زير نظر داشته باشد ولى ماءمورين نمى دانستند در صندوق چيست و آن دختر به چه چيز مى انديشد؟
همينكه خواهر موسى ديد صندوق را به درون كاخ فرعون بردند، در صدد برآمد به هر ترتيب كه شده است وارد كاخ شود و از سرنوشت برادر آگاه گردد. ماءمورين در حضور آسيه دَرِ صندوق را گشودند و ديدند پسر بچه اى ظريف و زيباست كه نگاههاى نافذش در بيننده توليد محبت مى كند. فرعون نيزدرآن لحظه دركنارهمسرش آسيه نشسته بود و منظره را تماشامى كرد.
زن فرعون كه ديد مادرى از بيم سطوت فرعون نوزاد خود را بدينگونه به آب افكنده و او را به دست تقدير سپرده است ، سخت ناراحت شد و براى حفظ جان كودك به فرعون گفت : اين نوزاد با لطف و ظرافتى كه دارد نور چشم من و تو است ، او را نكشيد ما او را به فرزندى مى گيريم ، شايد به حال ما سودمند باشد يا ناگزير شويم او را به فرزندى بگيريم ولى هيچكدام نمى دانستند كه با آن كار چه مى كنند؟
فرعون هم با همه دعوى خدايى كه داشت از آن جايى كه بشر محدود و خطاكار است بدون اينكه بداند سرانجام خطرناكى در پيش خواهد داشت ، تسليم پيشنهاد همسرش شد و اجازه داد كه آن بچه در كاخ و تحت مراقبت خود آسيه (ملكه ) پرورش يابد!
آسيه دستور داد دايه اى بيايد و بچه را شير دهد ولى موسى پستان هيچ دايه اى را به دهان نگرفت . دايه ديگر آمد، باز بچه زبان به پستان او نزد و هكذا هر زنى را آوردند كه بچه را شير دهد، موسى پستان هيچكدام را به دهان نگرفت و شير ننوشيد!
((خدا حرام كرده بود كه از پستان زنان ديگر شير بخورد. در همين لحظه كه آسيه ناراحت بود چرا بچه پستان دايگان را به دهان نمى گيرد، خواهر موسى سر رسيد و گفت : آيا نمى خواهيد خانواده اى را به شما معرفى كنم كه بتواند بچه را شير داده و چنانكه بخواهيد از وى مراقبت كند؟(31))).
آسيه و فرعون اجازه دادند زنى كه آن دختر معرفى كرده بود هم بيايد شايد بچه پستان او را بگيرد. خواهر موسى آمد و به مادر گفت بچه را از صندوق در آورده اند ولى از پستان هيچ زنى شير نمى خورد. من تو را معرفى كرده ام و هم اكنون با هم برويم و ببينيم چه مى شود. همينكه مادر موسى پستان را در آورد و نزديك بچه گرفت ، طفل چنگ زد و پستان مادر را گرفت و شروع به شير خوردن كرد.
وقتى آسيه ديد كه بچه فقط پستان اين زن را گرفت ، به مادر موسى و خواهرش تكليف كرد كه بايد هر روز به كاخ بيايند و بچه را شير دهند و از وى كه پسر خوانده فرعون و زن اوست سرپرستى كنند!
((بدينگونه خداوند مهربان دوباره او را به آغوش مادر بازگردانيد تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده خدا حقيقت دارد ولى اكثر مردم اين را نمى دانند(32))).
موسى ، نوزادى كه مادرش از بيم قساوت فرعون او را به رود نيل افكند و به لطف خدا سپرد، در آغوش مادر و كاخ مجلل مصر شير خورد و پرورش يافت و بزرگ شد و پس از آنكه بدون عمد يكى از ماءمورين فرعون را در يك درگيرى كشت و ناگزير شد از شهر خارج شود، رو به بيابان گذاشت . موسى ((صحراى سينا)) را پيمود تا به شهر ((مَدْيَن )) آمد و به طورى كه خواهيم گفت ، داماد شعيب پيغمبر شد و پس از يازده سال كه به مقام نبوت رسيد در سن 28 سالگى از جانب خداوند ماءمور شد براى هدايت فرعون و ملت مصر روانه آن ديار گردد تا هم مادر و برادر خود هارون را ديدار كند و هم به وظيفه دينى و رسالت الهى كه داشت اهتمام ورزد.
ماجراى به آب افكندن موسى توسط مادرش به رود نيل را ((پروين اعتصامى )) شاعره نامى به بهترين وجه به شعر در آورده است . جلال الدين محمد بلخى هم داستان را در مثنوى به سلك نظم كشيده است ولى به اعتراف همه اهل فضل و ادب ((پروين )) به مراتب بهتر گفته است :
مادر موسى چو موسى را به نيل
در فكند از گفته ربّ جليل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه
گفت كاى فرزند خُرد بى گناه
گر فراموشت كند لطف خداى
چون رهى زين كشتى بى ناخداى
گرنيارد ايزد پاكت به ياد
آب ، خاكت را دهد ناگه به باد
وحى آمد كين چه فكر باطل است
رهروما اينك اندر منزل است
پرده شك را برانداز از ميان
تا ببينى سود كردى يا زيان
ما گرفتيم آنچه تو انداختى
دست حق را ديدى و نشناختى
در تو تنها عشق و مهر مادريست
شيوه ما عدل و بنده پروريست
نيست بازى كار حق ، خود را مباز
آنچه برديم از تو باز آريم باز
سطح آب از گاهوارش بهتر است
دايه اش سيلاب و موجش مادر است
نسبت نسيان به ذات حق مده
بار كفر است اين به دوش خود منه
به كه برگردى به ما بسپاريش
كى تو از ما دوست تر مى داريش ؟
ما بسى گم گشته باز آورده ايم
ما بسى بى توشه را پرورده ايم
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت هر شمعى كه سوخت
ما بخوانيم ارچه ما را رد كنند
عيب پوشيها كنيم اربد كنند
آن كه با نمرود اين احسان كند
ظلم كى با موسى عمران كند؟
اين سخن ، پروين نه از روى هواست
هر كجا نوريست زانوار خداست
بسمه تعالى
كتاب ((زن در قرآن )) كه چهره گروهى از زنان خوب و بد را در كتاب آسمانى و جاويدان ما قرآن مجيد نمايان مى سازد و پندى آموزنده براى شناختن زن از ديدگاه اسلام و قرآن و خودسازى زنان مسلمان بر اساس خواست خدا و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد، سلسله دروسى است كه چند سال پيش در يكى از جلسات مذهبى براى جمعى از بانوان و دوشيزگان ايراد شده است .
منظور نويسنده از تدريس اين درسها آگاهى دادن به دختران و زنان مسلمان بوده كه بدانند جمعا در چند مورد از آيات قرآنى و در چه سوره هايى ، از زنان خوب و بد ياد شده و آنان چه كرده بودند كه خداوند خواسته است مرد و زن مسلمان بلكه عموم مردم جهان از آن مطلع گردند؟
چنانكه در پيشگفتار يادآور شده ايم ، در اين كتاب فقط سرگذشت عده اى از زنان آمده است و حدود و حقوق و نظام زندگى زن از ديدگاه قرآن را بايد در كتب ديگر يافت .
ما براى اطلاع بيشتر خوانندگان در پايان كتاب ، قسمتى از آيات و روايات را عينا آورده ايم . سفارش مى كنيم كه براى آگاهى بيشتر به خود قرآن مجيد و تفاسير اسلامى مراجعه نموده و تفصيل مطلب و بقيه آيات را در آنجا بيابند. اميد است مطالعه اين كتاب براى عموم خوانندگان ، مفيد و سازنده باشد.
تهران : على دوانى
بهمن ماه 1360
پيشگفتار
قرآن مجيد كتاب آسمانى ما
قرآن مجيد كتاب آسمانى ما مسلمانان جهان متضمن تعاليم حياتبخشى است كه ضامن سعادت بشر در اين جهان و سراى ديگر مى باشد.
در اعتقاد ما ((قرآن )) وحى آسمانى و كلام الهى است كه به وسيله پيك وحى ، جبرئيل امين بر قلب پاك پيغمبر اسلام حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل گرديده است .
تعاليم اين كتاب آسمانى كه با شواهد و قرائن بسيار، طى چهارده قرنى كه از عمر آن مى گذرد، از دست تطاول ايّام مصون و محفوظ مانده است ، با زندگى مرد و زن و پير و جوان و دارا و ندار، كار دارد. همه را مخاطب ساخته و با آنان سخن گفته و تكاليف همه را روشن كرده است .
به همه مى گويد از جانب خداى آفريننده وظايفى دارند كه بايد آنها را بدانند و به عنوان ايفاى نقش بندگى و عبوديت انجام دهند.
مجموعه اين وظايف و تكاليف فردى و اجتماعى كه ما آنها را احكام و قوانين قرآنى مى دانيم و گفتار خداست كه در بيش از پانصد آيه قرآن آمده است ، زير بناى دين مبين اسلام است .
اسلام يعنى آنچه در قرآن آمده است يا پيغمبر توضيح داده و تشريح كرده است و بايد تسليم آن شد؛ چون صددرصد به نفع جامعه انسانى مى باشد.
گذشته از احكام و قوانينى كه آيين جهانى اسلام بر اساس آن استوار است ، قرآن مجيد بسيارى از مباحث اخلاقى و علمى و تربيتى را نيز به منظور تهذيب فرد و اجتماع بيان مى دارد كه از هر جهت جالب ، جامع و آموزنده است .
اين قسمت را قرآن مجيد در خلال سرگذشت پيغمبران پيشين و امتهاى ايشان يادآور مى شود، به طورى كه دو سوم آيات قرآنى را همين آيات تشكيل مى دهد. يعنى قص و رويدادهاى اقوام و ملل روى زمين از قديمترين ازمنه تاريخ بشر تا عصر ظهور اسلام كه بايد آن را كار بزرگ و چشمگير قرآن مجيد دانست .
قرآن ، حقايق زندگى عالم انسانى و علل و موجبات ترقى و تكامل جوامع بشرى يا انحطاط و سقوط آنها را به تفصيل شرح مى دهد. قرآن بازگو مى كند كه چگونه بعضى از اقوام به واسطه جبهه گيرى در مقابل انبياى عظام و پيغمبران راستين ، عكس العملهاى نامطلوبى نشان دادند و موجبات ذلت ، خوارى و هلاكت خود را فراهم ساختند و از اين راه نام ننگى از خود به يادگار گذاردند. همچنين شرح مى دهد برخى ديگر با اينكه مردمى اندك بودند، چسان با پذيرش تعاليم انبيا و نصايح مشفقانه آنان ، راه صحيح زندگى را برگزيدند و با افتخار و سرفرازى تحت رهبرى آن ذوات مقدس به حيات خود ادامه دادند.
قرآن بدينگونه درصدد آن است كه اقوام بعدى با آگاهى از آنچه راجع به اقوام گذشته در اين كتاب گرانقدر آسمانى آمده است ، از دسته نخست عبرت بگيرند و انديشه و كار دسته ديگر را سرمشق خود قراردهندتا به سعادت دو جهان نايل گردند و با سعى و كوشش خودبه كمال مطلوب انسانى برسند.
پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن مجيد را به عنوان وحى الهى توسط جبرئيل امين در مدت 23 سال تلقّى نمود و به صورت كنونى در اختيار پيروان خود قرارداد.
مسلمانان از همان روزگار نخستين صدراسلام با عمل به قرآن مجيد، قسمت عمده معموره دنيا را به زير پرچم درآوردند و تمدنى عظيم تشكيل دادند. در اين تمدن عظيم و قلمرو پهناور، مسلمين ، ملل مختلف جهان را از نعمت آزادى و حقوق فردى و عدالت اجتماعى و صلح عمومى و مساوات و برابرى برخوردار ساختند، چنانكه به اعتراف دوست و دشمن در هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است و خود، قرنها به عنوان ملت نمونه جهان بر آنان حكم مى راندند.
آنچه در قرآن آمده است بر اساس خير و صلاح جامعه انسانى و مصلحت نوع بشر است . از آنجا كه قرآن سخن حق و كلام الهى و از فراز آسمانها و زمان و مكان آمده است ، همگى متقن ، سنجيده و حساب شده است . آنچه درباره مرد و زن و دنيا و آخرت گفته و آن را موجب نيكبختى يا عامل بدبختى آنان دانسته است ، همگى بر اساس آخرين تجربيات علمى و جهان بينى انسان است به طورى كه هم اكنون نيز اگر مردم روى زمين آنها را مورد توجه قرار دهند و درست به مرحله عمل در آورند، خود را در هاله اى از واقعيت و معنويت و تكامل علمى و عقلى خواهند ديد و زن و مرد پير و جوان در كمال امن و امان و خوشى و خوشبختى و سلامتى و سعادت و رفاه و آسايش به سر خواهند برد.
با توجه به اين واقعيت است كه مى گوييم تعاليم قرآنى و قوانين اسلامى و مباحث اخلاقى و آنچه قرآن و اسلام در اصول و فروع گفته است بدون استثنا هماهنگ با نيازهاى جوامع بشرى در هر عصر و زمانى است و همه بر پايه تعقل ، حكمت و مصلحت است .
((قرآن )) راهنمايى مى كند و راه مى گشايد، آنگاه افراد بشر را آزاد مى گذارد تا صلاح و فساد خود را شناخته و هر كدام را كه خواستند برگزينند(1). در اين خصوص نه اجبارى در كار است و نه تحميلى بلكه حقيقت را روشن مى سازد و تنها اوست كه با اراده و اختيار بايد تصميم بگيرد و آينده خود را تعيين كند.(2)
يكى از موضوعاتى كه در قرآن مجيد از آن سخن به ميان آمده ، زنانى هستند كه در خلال قصص قرآنى و رويدادهاى تاريخى شناخته شده اند. اين زنان گروهى خوب و گروهى بد بوده اند و به همين جهت نيز در قرآن از آنان سخن رفته است .
قرآن در اين مورد مى خواهد نقش زن را در دو قطب مثبت و منفى ، با ايمان و بى ايمان روشن سازد تا سرگذشت آنان براى زنان مسلمين ، هم سرمش باشد و هم عبرت . سرمشق از زنان پارساى نام آفرينى كه منشاء دگرگونيهاى مثبت بودند و عبرت از آنان كه فكر و كارشان در قطب مخالف ، باعث انحطاط فضيلت انسانى و بدنامى خود و گرفتارى ديگران گرديدند.
قرآن در اين سنجش ، سيماى جمعى از زنان با ايمان و خداشناس را كه از عقل خدادادى بهره گرفتند و آبرويى به خود و كسان خويش و همنوعان عصر خود دادند، نشان مى دهد. همچنين نيمرخ نازيباى برخى ديگر را كه باعث ننگ محيط و دردسرهاى زيادى گشتند آشكار مى سازد تا نقل اين قسمت و شناخت آن دو دسته براى زنان مسلمان نقشى سازنده داشته باشد. مضافا به اينكه با شناخت اين دو دسته از زنان ، واقعيت زن و چهره حقيقى نيمى از اجتماع بشرى را به خوبى مى توان از لابلاى حوادث گذشته ديد و به نقش هر كدام به خوبى واقف گرديد.
بايد يادآور شويم كه قرآن مجيد در دو مورد از زن سخن گفته است : يكى از حقوق و حدود آنان به عنوان يك فرد انسان و تكاليف خاص و حقوق و حدود شرعى كه دارند كه ما به آن ((حدود و حقوق زن در قرآن )) مى گوييم و در سوره هاى عديده قرآن آمده است ، بخصوص سوره ((نساء)) يعنى سوره اى كه از حقوق زن سخن رفته است (3).
مورد ديگر، داستان بعضى از آنان است كه در ضمن داستانهاى واقعى كه در امتهاى پيشين بوده يا در زمان پيغمبرما روى داده ، آمده است . منظور ما در اينجا اين قسمت است كه از نظر اخلاقى خواستيم بازگو كنيم تا يك زن و دختر مسلمان بداند از چه زنانى در قرآن سخن به ميان آمده و آنها كيانند و چه سرگذشتى داشته اند و چه كرده بودند؟
اينك خوانندگان محترم فرصت دارند تا از ((زن در قرآن )) بدانگونه كه قرآن و تفسير آن بيان مى دارد، آگاه شوند.
حوّا (مادر ما انسانها)
((حوّا)) مادر ما انسانها و همسر حضرت آدم پدر سلسله بشر، بلافاصله پس از خلقت آدم و از بازمانده گل او آفريده شد. فرشتگان الهى گل آدم و حوّا را از چهارگوشه زمين برداشتند ولى ساختمان آنان در بهشت و عالم بالا انجام گرفت . همينكه آدم به عنوان شاهكار خلقت الهى ، خلق شد، خداوند اسامى همه اشياء يعنى تمام دانستنيها را به وى آموخت و در نتيجه اين لياقت را يافت كه خداوند به فرشتگان بفرمايد: ((... در مقابل آدم به خاك بيفتيد و سجده كنيد. فرشتگان همه سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد)).(4)
((ابليس )) و به تعبير ديگر ((شيطان )) فرشته نبود ولى در ميان فرشتگان جاى داشت . تمرّد و سركشى شيطان از سجده نمودن خدا در مقابل آدم ، موجب طرد و لعن او شد به طورى كه از نظر خدا و فرشتگان افتاد. شيطان هم در صدد برآمد كه انتقام خود را از آدم ، بهترين مخلوقات خدا بگيرد. آدم و حوّا با كمال خوشى و آسايش در بهشت به سر مى بردند و از نعمتها و ميوه هاى بهشتى استفاده مى كردند ولى غفلت جزئى آنان باعث شد كه هر دو از بهشت رانده شوند و قدم به روى زمين بگذارند.
ماجراى آن را خداوند در سه جاى قرآن بيان فرموده ، از جمله در آيات 3533 سوره بقره كه بدينگونه است :
((به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت سكونت گزينيد و از نعمتهاى آن هر طور خواستيد بدون زحمت برخوردار شويد ولى به اين درخت نزديك نگرديد كه از ستمگران خواهيد بود. شيطان آدم و حوّا را به لغزش افكند، خداوند هم آنها را از بهشت و وضعى كه داشتند بيرون آورد. سپس گفتيم در زمين فرود آييد كه خواهيد ديد بعضى نسبت به بعضى ديگر دشمن خواهيد بود. شما در زمين خواهيد ماند و از روزى آن تا روز بازپسين برخوردار خواهيد بود))(5).
مورد دوم در سوره طه است : ((به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سرپيچى نمود. پس گفتيم اى آدم ! اين ابليس ، دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشيد كه شما را از بهشت بيرون نبرد كه بدبخت خواهيد شد. اگر در بهشت بمانى نه گرسنه و نه برهنه مى باشى ، نه تشنه مى شوى و نه در آفتاب خواهى بود. پس از آن شيطان آدم را وسوسه كرد و گفت : من تو را به درختى جاويدان و سلطنتى كه پايان ناپذير است راهنمايى نكنم ؟
آدم و حوّا نيز از آن درخت ممنوع خوردند و به دنبال آن نقاط حساس بدنشان نمودار شد و ناگزير شدند آن را با برگ درخت بهشتى بپوشانند. بدينگونه آدم نافرمانى كرد و دچار لغزش شد. آنگاه خداوند آدم را مورد مرحمت قرار داد و بخشيد و هدايت نمود و گفت : اى آدم و حوّا! همه تان به اينجا فرود آييد كه بعضى نسبت به بعضى ديگر دشمن خواهيد بود. در آن وقت هر گاه از جانب من كسى آمد كه شما را هدايت كند، هر كس آن را پذيرفت ، نه گمراه مى شود و نه بدبخت مى گردد(6))).
مورد سوم در سوره اعراف است : ((اى آدم ! تو و همسرت در بهشت بمان و هر چه خواستيد بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود. شيطان آنان را وسوسه كرد تا نقاطى از بدنشان كه بايد پوشيده بماند، آشكار شد و به آنان گفت اينكه خدا شما را از خوردن اين درخت نهى كرده است براى اين است كه اگر خورديد دو فرشته خواهيد شد يا تا ابد جاويد خواهيد ماند و براى آنان قسم ياد كرد كه خيرخواه آنان است . از اين راه آنان را مغرور كرد. همينكه آدم و حوّا از آن درخت چشيدند، نقاط حساس بدنشان آشكار شد و براى پوشاندن آنها از برگ درخت بهشتى استفاده كردند.
در اين هنگام خدا آنان را مخاطب ساخت و فرمود: آيا من شما را ازنزديك شدن به اين درخت منع نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست ؟
آدم و حوّا گفتند: خدايا! ما به خود ستم نموديم . اگر تو ما را نيامرزى ، و به ما رحم نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود. خدا به آنان و شيطان فرمود: به زمين فرود آييد كه با هم دشمن خواهيد بود. زمين تا روز باز پسين براى شما (آدم ، حوّا و شيطان ) قرارگاه و جاى بهره بردارى است . در زمين زندگى مى كنيد و در آن مى ميريد و از همين زمين هم بيرون مى آييد(7))).
بدينگونه آدم و حوّا كه در بهشت جاى داشتند، چون هر دو با شيطان نافرمانى خدا كردند از بهشت رانده شدند و به زمين فرود آمدند.
شيطان واقعا مرتكب گناه شد؛ نسبت دروغ به خدا داد و به آدم و حوّا گفت : خدا درخت ممنوع را براى شما مباح و حلال گردانيد و اضافه كرد كه اگر از آن بخوريد دو فرشته خواهيد بود و براى هميشه در بهشت مى مانيد و از اين راه ، آدم و حوّا را فريب داد و او نخستين كسى بود كه دروغ گفت .
ولى آدم و حوّا معصيت نكردند. نافرمانى آنان در اعتقاد ما مسلمين مخصوصا جامعه شيعه كه همه انبيا را معصوم مى دانيم ((ترك اولى )) بود يعنى جا داشت اين كار را نكنند و اگر خوددارى مى كردند بهتر بود و به خود زيان نمى رساندند.
و اما آن درخت ممنوع چه بود؟ در روايات اسلامى از آن ياد شده است : در تفاسير جامعه شيعه ، درخت گندم ، درخت انگور، درخت حسد و درخت علم پنج نور مقدس : محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين - عليهم السلام آمده است . در هر صورت خدا به آدم و حوّا گفته بود به اين درخت (درخت صورى يا معنوى ) نزديك نشويد كه حد شما نيست و از شما انتظار نمى رود ولى چون آدم و حوّا نزديك شدند، جرقه آن ، دامن آنان را گرفت و لباس زيباى بهشتى از تنشان فروريخت ، و عريان شدند و به وضع بدى دچار گشتند. ناگزير با برگ درختان بهشتى ستر عورت نمودند تا نقاط حساس بدنشان آشكار نگردد و بدنما نباشد. در اينجا چند نكته هست كه بايد در نظر داشت :
1 - بهشتى كه آدم و حوّا در آن خلق شدند و شيطان آنان را فريب داد، بر حسب روايات اسلامى بهشت آخرت كه نيكان دنيا را پس از محاسبه روز رستاخيز در آن جاى مى دهند نبوده است بلكه بهشت برزخ است كه به اصطلاح علمى در يكى از كرات آسمانى مى باشد به همين جهت خدا مى فرمايد: ((فرود آييد)) و آدم و حوّا هم فرود آمدند و به زمين هبوط كردند.
2 - چگونگى ورود شيطان به اين بهشت در روايات معتبر اسلامى درست روشن نيست . اينكه در بعضى از روايات آمده است كه شيطان در پوست ((مار)) يا طاووس وارد بهشت شد، از تورات گرفته شده است و روايات درستى نيست .
3 - اينكه مى گويند حوّا از پهلوى چپ آدم و به طفيل وجود او آفريده شده ، حقيقت ندارد. روايات آن هم تحت تاءثير اخبار تورات ساخته شده و از ((اسرائيليات )) است .
4 - ظلمى كه آدم و حوّا نمودند، زيان به خود بود نه ستم به غير كه در رديف ستمگران باشند.
5 - عصيان و نافرمانى آنان معصيت به آن معنا نبود كه بعدها در شرايع آسمانى آمد. چون ((آدم )) معصوم و مصون از گناه و معصيت بود. مفهوم اين عصيان ، شرمنده نشدن از كار خود يا دير شرمنده شدن آنان بوده است كه از آنان انتظار نمى رفت .
6 - ((فَغَوى )) - يا گمراه شدن آدم هم به اين معناست كه نتوانست جلو خود را بگيرد و به درخت ممنوع نزديك شد و لغزش پيدا كرد.
7 - كارى كه آدم كرد اين بود كه خواست هم در بهشت يعنى مقام قرب ربوبى بماند و هم از درختى كه او را به دنيا نزديك مى كرد تناول نمايد ولى نتوانست هردوراباهم جمع كند(ازآن زرنگيهايى كه فرزندانش در دنيامى كنند)
9 - خداوند بازگشت (توبه ) آنان را به اطاعت فرمان خود پذيرفت ، اما با اين وصف ديگر اجازه نداد آنان در بهشت بمانند.
10 - بر خلاف آنچه مشهور است و در بعضى از روايات هم آمده ، قرآن نمى گويد كه شيطان نتوانست آدم را فريب دهد ولى حوّا را فريفت بلكه مى گويد شيطان آدم را وسوسه نمود:
( فَوَسْوَسَ اِلَيْهِ الشَّيْطانُ )
و به دنبال آن هر دو از درخت ممنوع خوردند:
( فَاَكَلامِنْها )
و عورتين هر دوى آنان آشكار شد:
( فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما )
و به دنبال آن آدم عصيان ورزيد:
( فَعَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى )
و بعد هم خدا توبه آدم را پذيرفت :
( فَتابَ عَلَيْه )
سوره ((طه )) با صراحت هرچه تمامتر مى گويد كه شيطان آدم را فريفت و هر دو به درخت ممنوع نزديك شدند و بعد آدم ديد كه از وى كار خوبى سر نزده از خدا پوزش خواست و خدا هم او را بخشيد.
در سوره ((بقره )) و ((اعراف )) هر دو را در اين كوتاهى يا نافرمانى شريك مى داند و همه جا عامل فعل را با لفظ مثنّى ذكر مى كند و ديگر در قرآن نيست كه شيطان نخست حوّا را فريب داد و او آدم را.
در اينكه عقل و اراده در مرد قويتر از زن است و در مقابل ، احساس و عواطف در زن بيشتر از مرد است ، ترديدى نيست . بنابراين امكان اينكه نخست شيطان حوّا را فريفته باشد، هست ولى سخن در اين است كه چنين چيزى در قرآن نيست .
اينكه ما داستان حوّا را در اينجا آورديم به خاطر اين است كه او نيز در تمام ماجرا سهيم بوده است نه اينكه تمام مسئوليت را به گردن او بگذاريم . بنابراين حوّا نخستين زنى است كه در كنار شوى خود در اين حادثه بزرگ تاريخ اديان ، نقشى داشته است .
جالب است كه هم در قرآن و هم در روايات اسلامى و هم در ادبيات پارسى و تازى ، بيشتر، آدم را مسئول دانسته اند. علت هم اين است كه وقتى بنا باشد آدم خليفة الله فريب بخورد و نتواند جلوى خود را بگيرد، ديگر چه توقعى از حوّاست كه نه مانند او نماينده خدا و معصوم بود و نه قدرت تعقل و اراده اش به اندازه او، مع الوصف صدمه اين كار به طور مساوى به هر دوى آنان رسيد. هر چه كردند هر دو كردند و هر چه ديدند هر دو ديدند! با اين فرق كه لبه تيز حمله متوجه آدم است كه هم مى بايست مواظب باشد از فرمان حق غفلت نورزد و هم جلو همسر خود را بگيرد. پس بايد اعتراف نمود كه در هر صورت بازنده و مسئول ((آدم )) بود.
به گفته حافظ:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
و به گفته جلال الدين بلخى :
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
جد تو آدم بهشتش جاى بود
قدسيان كردند بهر او سجود
يك گنه ناكرده گفتندش تمام
مجرمى مجرم برو بيرون خرام
تو طمع دارى كه با چندين گناه
و از پروين اعتصامى بشنويد:
داخل جنت شوى اى روسياه ؟!
خود راءى مى نباش كه خود راءيى
راند از بهشت آدم و حوّا را