پـيـامبر(ص ) در حضور همه سپاهيان فرمود: ((فردا پرچم جنگ را به دست كسى مى دهم كه خدا ورسول را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند, مهاجمى كه هرگز فرار را تجربه نكرده است )) آن شب را همه اصحاب با اين آرزو به سر بردند كه فردا پيامبر(ص ) احضارشان كند و پـرچم را به دستشان دهد ولى با طلوع خورشيد رسول گرامى (ص ) على (ع ) را خواست گفتند: يا رسـول اللّه ! على درد چشم دارد فرمود: او را بياوريد على را آوردند حضرت آب دهان به چشمانش مـالـيـد و پـرچم را به دستش داد و راهى ميدان كرد و آن فتح نمايان كه در تاريخ مشهور است به دست او انجام شد و مشكل حضور يهود در جزيرة العرب براى هميشه حل شد ((270)) .
آن روز سـپـر از دسـت حـضـرت افـتاد, يكى از درهاى قلعه را بر كند و تا پايان جنگ به مثابه سپر دردست داشت پس از جنگ سپاهيان آزمودند و دانستند كه براى حمل آن در, چهل نفر ((271)) و براى برگرداندن آن 8 نفر لازم بود ((272)) .
در حنين هنگامى كه همه لشكر گريختند, و رسول مكرم اسلام (ص ) را تنها گذاشتند, جز سه نفر كـسـى در مـيدان باقى نماند: عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر, ابوسفيان بن حارث پسر عموى پـيـامبر واميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) و او بود كه شجاعانه در كنار پيامبر جنگيد و از جان شريفش دفاع كرد, تا جنگ به نفع اسلام مغلوبه شد ((273)) .
پـيـش از آن نـيـز, در روز فـتح مكه , على (ع ) بود كه پا بر دوش پيامبر نهاده كعبه را از لوث وجود بت تطهير نمود ((274)) .
و خلاصه آنكه على (ع ) جز در جنگ تبوك كه به دستور پيامبر در مدينه ماند, در تمام جنگهاحضور داشت ((275)) .
ابن عباس مى گويد: ((در تمام حملات , پرچم رسول خدا بر دوش على (ع ) بود)) ((276)) .
و چنين بود كه وجود على (ع ) به عنوان تاييد وجود شريف پيامبر گرامى اسلام (ص ) به شماررفت .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
لـمـا عـرج بـى رايـت عـلـى سـاق الـعـرش مكتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ايدته بعلى نصرته بعلي , ((277)) .
آنـگـاه كـه مرا به معراج بردند, ديدم بر پايه عرش نوشته است : خدايى جز خداى يكتانيست محمد رسول خداست او را با على تاييد كردم , او را با على يارى كردم .
قـرابـت بـا رسـول خـدا(ص ) يكى از امتيازاتى است كه در طول تاريخ براى تصدى منصب خلافت مـورداسـتـناد قرار گرفته است تا آنجا كه شايد نتوان كسى را يافت كه در حال تصدى اين منصب ادعاى قرابت بارسول گرامى اسلام (ص ) را نداشته است .
ايـن امـتياز در سقيفه بنى ساعده , ملاك عمل قرار گرفت مهاجرانى كه در سقيفه حضور داشتند بـه خـويـشـاوندى خود با رسول اكرم (ص ) استدلال مى كردند و با همين دليل , انصار را از بيعت با سعدبن عباده باز داشتند
((278)).
مـا نـيـز مـعـتـقـديـم قـرابـت بـا رسـول اكـرم (ص ) شـرط خـلافـت و جـانشينى است , ولى نه خويشاوندى ظاهرى كه اهل سقيفه در نظر داشتند, هر چند اميرالمؤمنين على (ع ) از نظر ظاهرى هم نزديك ترين فردبه رسول خدا(ص ) بود او پسر عمو, داماد و برادر رسول خدا(ص ) بود و در ميان مـسـلـمـانـان هـيچ كس اين سه نسبت را يكجا نداشت على (ع ) پسر عموى پيامبر بود, پسر جناب ابـوطـالب كه نسبت به وجودمقدس پيامبر اكرم (ص ) سمت پدرى داشت , و عمر شريف خود را در راه دفـاع از اسـلام و پـيـامـبراسلام (ص ) سپرى كرده و در سخت ترين , شرايط حاضر نشد دست از حـمـايـت آن بزرگوار بردارد
((279))داماد پيامبر بود, شوهر حضرت صديقه اطهر كه نزد پيامبر اسـلام مـحبوبترين انسانها بود
((280))هركدام ازاصحاب كه او را خواستگارى مى كردند, حضرت جـواب مـنفى مى داد, تا اينكه او را به عقدعلى بن ابى طالب (ع ) در آورد
((281))و فرمود: ((خدا به من دستور داده است : فاطمه را به ازدواج على درآورم ))
((282)).
و بـرادر پـيـامـبـر اكـرم (ص ) اسـت كـه حضرتش از ميان تمام مهاجر و انصار او را به برادرى خود برگزيد
((283))و فرمود: در دنيا و آخرت تو برادر منى , انت اخى فى الدنيا و الاخرة
((284)).
و فرمود: تو برادر و همراه منى , انت اخى و صاحبى
((285)).
پـيـامـبر اكرم (ص ) گاهى او را برادر خود مى خواند گاهى خويش خود مى ناميدش و گاه او را از اهل بيت خود مى شمرد.
هـنگامى كه قرآن شريف مسلمانان را موظف كرد تا به عنوان اجر رسالت خويشان رسول اكرم (ص ) رادوست بدارند ـ و فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ,
((286))يعنى : اى رسول ما بـه مـسـلمانان بگو در مقابل رسالت خويش مزدى نمى خواهم جز آنكه با خويشان من دوستى كند پرسيدند:يا رسول اللّه خويشان تو كيانند؟
فرمود: ((على , فاطمه و دو پسر ايشان ))
((287)).
آرى عـلـى (ع ) بـا پـيـامـبـر اكـرم نسبتى بس نزديك دارد كه هم خود بدان افتخار مى كند, و هم همه اصحاب به آن اعتراف دارند در روز شورى اهل شورى را مخاطب قرار داده فرمود: ((شما را به خـدا قـسـم مـى دهم ! آيا در بين شما كسى هست كه در خويشى به رسول خدا(ص ) از من نزديكتر باشد؟ )) همه گفتند:نه به خدا
((288)).
ولـى قـرابـت عـلـى (ع ) بـا پـيـامـبر اكرم (ص ) از اين هم نزديكتر است آن حضرت نه تنها خويش رسول خدا, بلكه از اهل بيت اوست
((289)).
هـنگامى كه آيه مباهله
((290))نازل شد, حضرت , على , فاطمه و حسن و حسين را نزد خود خواند وعرض كرد: ((الهى اينان اهل منند))
((291)).
بـراى ايـنـكـه هـمه مسلمانان بدانند كه اهل بيت پيامبر چه كسانى هستند, وقتى آيه شريفه و امر اهـلـك بالصلاة واصطبر عليها
((292))(خانواده خويش را به نماز فرما و خود در اداى آن پايمردى كن نازل شد,) تاچند ماه هر روز صبح به در خانه آنها مى آمد, مى ايستاد و مى فرمود:.
الصلاة رحمكم اللّه ((انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)),.
يـعـنـى : وقـت نماز است خدايتان رحمت كند به درستى كه خدا اراده كرده است , از شماخانواده , پليدى را دور كند و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.
خـوانـدن ايـن آيـه شريفه , خود بيان و توضيح ديگرى بود, براى اينكه همگان بدانند خانواده پيامبر كيانند.
آنـگـاه كـه عـلـى (ع ) را فرستاد تا سوره برائت را از ابوبكر گرفته خود براى ابلاغ در مراسم حج به مكه ببرد, در توضيح اين كار خود فرمود: ((اين سوره را جز مردى از خانواده ام كسى ابلاغ نمى كند, لا يبلغها الارجل من اهلى
((293)).
آرى على هم خويش پيامبر است , هم از اهل اوست ولى او فراتر از اين معنا قرابتى بارسول اكرم (ص ) دارد, كـه مـا آن را شـرط خـلافـت مى دانيم : قرابتى شرط خلافت است كه دو طرف نسبت را يكى مى كند, تا آنجا كه دوگانگى نمى ماند تا بحث از نسبت و قرابت لازم شود.
قرآن مجيد فرمود: قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناكم و نسانا و نساكم و انفسنا و انفسكم
((294)).
بـه فـرمـان الـهـى , پـيـامـبـر مى بايست , پسرانش را بخواند, زنانش را دعوت كند و خودش را نيز بـخـوانـد,آنگاه با مسيحيان نجران مباهله كند و او با حسن و حسين (ع ) و با فاطمه اطهر(س ) و با عـلى (ع ) آمد تاهمه بدانند آن ((خود)) كه بايد دعوت شود على است كه على خود ـ نفس ـ پيامبر است
((295)).
در روز شـورا فـرمـود: ((شما را به خدا قسم مى دهم ! آيا در بين شما كسى هست كه پيامبر او را به منزله خويش قرار داده باشد؟ )) همه گفتند: نه به خدا
((296)).
و چـنـيـن بود كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمود: ((على از من است و من از على جز من و على كسى پيام مرا نمى رساند)).
على منى و انا منه لا يؤدى عنى الا انا او على
((297)).
و مى فرمود: ((گوشت و خونش از گوشت و خون من است )).
لحمه لحمى و دمه دمى
((298)).
و در تهديد كفار مى فرمود: ((كسى را به سوى آنان مى فرستم كه چون خود من است ))
((299)).
و در جـواب كـسـى كـه از مـنـزلـت عـلـى در قـلـب رسـول مكرم مى پرسد, رو به اصحاب كرده مى فرمايد:((اين شخص از منزلت خودم در قلب خودم مى پرسد))
((300)).
و چنين است كه در مقايسه آن بزرگوار با وجود مقدس رسول اكرم (ص ) هر كسى بيگانه مى نمايد و اگـرقرابت با رسول مكرم اسلام (ص ) يكى از شرايط خلافت باشد, با وجود على بن ابى طالب (ع ) نوبت به ديگران نمى رسد.
خـليفه و جانشين رسول خدا در جامعه اسلامى در راس هرم قدرت قرار دارد تمام ثروتهاى ملى و امـوال عـمـومى در اختيار اوست , و هموست كه مى تواند به هر صورتى در اين اموال دخل و تصرف كـنـد انـدكـى گرايش به دنيا كافى است كه رهبر جامعه اسلامى را از طريق عدل و انصاف خارج كـرده به سؤ استفاده ازقدرت و موقعيت خود, زياده طلبى و مال اندوزى كشاند جامعه اسلامى در ايـن بـاب تـجربه هاى تلخى دارد افراد زيادى به نام خليفه رسول خدا بر مسند رهبرى جامعه تكيه زدنـد, ولـى بـا مـردم بـه شـيوه قيصر وكسرى رفتار كردند بنابراين يكى از صفاتى كه براى رهبر جامعه اسلامى ضرورى و اجتناب ناپذير است ,زهد و بى رغبتى به دنياست .
صفت زهد در وجود مقدس اميرالمؤمنين على (ع ) چنان است كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
يـا عـلى ان اللّه قد زينك بزينة لم يزين العباد بزينة احب منها و هى زينة الا برار عند اللّه و هى الزهد فى الدنيا فجعلك لا ترز من الدنيا شيئا و لا ترز الدنيا منك شيئا,
((301)).
اى عـلـى ! خـداونـد تـرا زينتى داده كه محبوبتر از آن , زينتى به بندگانش نداده است و آن زينت نـيـكـان اسـت , كه همان زهد در دنياست خداوند تو را چنان آفريد كه از دنيا بهره اى ندارى و دنيا چيزى ازتو نمى كاهد.
زهـد آن حـضـرت چه در زمان خلافت و چه پيش از آن , چنان ظهورى داشت كه اسطوره ها آفريد اينك به چند نمونه از تجلى زهد و بى اعتنايى آن امام همام به دنيا و مظاهر آن اشاره مى كنيم .
امـيـرالـمـؤمـنين على (ع ) در زمان خلافت خود و در حالى كه تمام ثروتهاى جامعه اسلامى را در اخـتـيـارداشـت , لـباس وصله دار مى پوشيد,
((302))نان خشك و غذاى ساده مى خورد, و معاش خانواده خود را ازدست رنج خود اداره مى كرد.
سـويـد بـن غـفـلة مى گويد: ((در دارالاماره , خدمت على بن ابى طالب (ع ) رسيدم ديدم حضرت نـشـسته وكاسه اى شير ترش كه بوى ترشى آن از دور به مشام مى رسد, پيش رو دارد و تكه اى نان خـشـك در دسـت گـرفـته كه تكه هاى پوست جو در سطح آن به چشم مى خورد نان را با دست و گـاهى با كمك زانو تكه تكه مى كند و در شير مى اندازد وقتى مرا ديد فرمود: نزديك بيا و از غذاى مـا بـخـور مـن عـرض كـردم : روزه دارم فرمود: از رسول خدا شنيدم كه هر كس به خاطر روزه از خـوردن آنـچـه مـيل دارد چشم بپوشد بر خداسزاوار است كه از طعام و شراب بهشت بهره مندش كند)).
سـويـد مـى گـويـد: ((كـنيز حضرت آنجا ايستاده بود به او گفتم چرا در حق اين پيرمرد, از خدا نـمـى ترسيد؟
چرا آرد نانش را صافى نمى كنيد و اين دانه هاى درشت را از آن نمى گيريد؟
گفت : حـضـرت بـه مـا دسـتورداده است هيچ گاه آرد نانش را الك نكنيم حضرت متوجه صحبت ما شد فـرمود: به او چه مى گويى ؟
من سخن خود را براى او باز گفتم حضرت در پاسخ من فرمود: پدر و مـادرم فداى آنكه هيچ گاه آرد نانش الك نشد و هرگز سه روز پى درپى خود را از نان گندم سير نكرد, تا خدايش به نزد خويش برد))
((303)).
منظور حضرت از اين كلام اشاره به سيره رسول مكرم اسلام است .
ديگرى مى گويد: ((در روز عيد قربان , خدمت اميرالمؤمنين على (ع ) رسيدم حضرت , آبگوشتى به ماتعارف كرد گفتم : با اين همه نعمت كه خدا عنايت كرده خوب بود گوشت اردك برايمان فراهم مـى كـردى حضرت فرمود: از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: خليفه از مال خدا جز دو كاسه حقى نداردكاسه اى كه خود و خانواده اش بخورد و كاسه اى كه به مردم تعارف كند
((304)).
از ايـن كـلام شـريـف اسـتـفـاده مـى شـود, حـضـرت , روش حـكـومـت و مردمدارى را از رسول خـدا(ص )آموخته در تمام مواضع خود از آن بزرگوار پيروى مى كرد تمام آنچه از حضرتش چه در زندگى شخصى وچه در زندگى اجتماعى مشاهده مى شد, هر كدام درسى بود از درسهايى كه در مدت بيست و سه سال همراهى با رسول گرامى اسلام فرا گرفته بود.
نـوشـتـه انـد: بـراى حضرت فالوده اى هديه آوردند ظرف فالوده را پيش رو نهاد, به آن نگريست و فـرمـود:((خوش رنگ و بويى و طعم خوبى دارى , ولى من خود را به چيزى كه عادت ندارم عادت نمى دهم ))
((305)).
در زمـان خـلافـتـش او را ديـدنـد كـه در مـيـدان كوفه شمشيرى را به معرض فروش گذاشته , مـى فـرمـايد:((خريدار اين شمشير كيست ؟
به خدا با اين شمشير بارها غبار غم از چهره رسول خدا زدوده ام و اگر پول يك تكه لباس داشتم , اين را نمى فروختم ))
((306)).
در هـمـان حـالـى كـه درآمد سالانه املاكى كه وقف كرده بود به چهل هزار دينار مى رسيد, خود ازگرسنگى سنگ به شكم مى بست
((307)).
او را در بـازار كـوفـه ديدند, خرمايى را كه براى مصرف خانواده خويش خريده در پارچه اى ريخته , بردوش حمل مى كند علاقه مندان به يارى وى شتافتند و از حضرتش خواستند كه اجازه دهد آن را به خانه برسانند.
فرمود: ((پدر خانواده به حمل اين بار سزاوارتر است ))
((308)).
براى همين است كه وقتى نزد عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى سخن از زهد مى گويند و زاهدان را نام مى بردند او مى گويد: ((زاهدترين مردم در دنيا على بن ابى طالب (ع ) است )).
در تـوضـيـح درآمـد امـلاك وقـفـى حضرت , گفتنى است كه هر دينار معادل 18 نخود طلاست بنابراين40 هزار دينار معادل 30 هزار مثقال طلا مى باشد و اگر طلا را به حداقل قيمت روز, يعنى هـر مـثـقال000 /160 ريال فرض كنيم , درآمد سالانه اوقاف آن حضرت معادل 000/000/000/800/4 ريال بوده است .
اگـر عـيـد بـه مـعناى بازگشت خاطره تحولات بزرگ در زندگى بشر باشد, در ميزان فرهنگ اسـلامـى , روزغـدير, شايسته آن است كه به عنوان بزرگترين عيد بشر به ويژه مسلمانان گرامى داشته شود زيرا بزرگترين تحول عمر بشر در اين روز رخ داده , و چنانكه از زبان روايات شنيديم در اين روز دين كامل و سعادت بشر تضمين شده است .
هـمـه اديـان آسـمـانى , مقدمه دين اسلامند و اسلام در روز غدير كامل شده و خداوند عالم آن را براى بشر پسنديده است .
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا
((309)).
و هـيـچ رخـدادى بـه اندازه كامل شدن دين در زندگى نوع انسان تاثيرگذار نيست , و به همين جـهـت هـيـچ روزى مـانند روز غدير مناسب جشن و سرور نيست و درست به همين دليل , پيامبر اكرم (ص ) خود اين روز را عيد اعلام كرده مسلمانان را فرمود تا به او تهنيت گويند.
فرمود: هنئونى , هنئونى ان اللّه تعالى خصنى بالنبوة و خص اهل بيتى بالامامة ,
((310)).
به من تهنيت گوييد, به من تهنيت گوييد خداى تعالى مرا به نبوت , و خاندانم را به امامت ويژگى داد.
و همان حضرت فرمود:.
يوم الغدير افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى امرنى اللّه تعالى ذكره بنصب اخى على بن ابيطالب علما لا متى يهتدون به من بعدى و هو اليوم الذى اكمل اللّه فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الا سلام دينا,
((311)).
روز غدير, برترين اعيادامت من است آن , روزى است كه خداى تعالى مرا مامور كرد, برادرم على بن ابـى طـالـب را چون نشانه اى براى امتم نصب كنم , تا پس از من بدو راه يابند, و آن , روزى است كه خداوند دين مرا كامل و نعمتش را بر امت من تمام نمود و راضى شد كه اسلام دين آنها باشد.
بنابراين , توجه به روز غدير به عنوان يك عيد اسلامى , ريشه در زمان حيات پيامبر اكرم (ص ) دارد, وپـيـامـبر اكرم (ص ) كه اين روز را عيد اعلام كرده در حقيقت مؤسس اين عيد است پس از پيامبر اكرم (ص ),ائمه اطهار نيز به اين روز به عنوان عيد توجه ويژه داشتند اميرالمؤمنين على (ع ) در روز جمعه اى كه باعيد غدير مصادف شده بود, خطبه اى ايراد كرده , ضمن آن فرمودند:.
خـدايـتـان رحمت كند! امروز در معاش خانواده هايتان توسعه دهيد, و به برادرانتان نيكى كنيد, و بـه خـاطـر ايـن نـعـمـت پـيـوسـتـه كـه خدايتان عطا كرده شكر او را به جاى آريد با هم باشيد تا خـداپراكندگى هايتان را جمع كند به هم نيكى كنيد تا خدا به اين الفت و اجتماعتان رحمت آورد وچـنـانـكه خدا بر شما منت نهاده , ثواب اين عيد را چندين برابر اعياد ديگر قرار داده از نعمت هاى اوبـه هـم هـديـه كنيد نيكى در اين روز مال را افزايش مى دهد و عمر را طولانى مى كند مهربانى دراين روز رحمت و عطوفت خدا را جلب مى كند
((312)).
هـمـان طـور كه مى دانيم در زمان خلافت اميرالمؤمنين (ع ) بسيارى از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) حـضـورداشـتـنـد, و ايـن كلام را مى شنيدند, اگر اين عيد نزد ايشان مسلم نبود, به حتم زبان به اعتراض مى گشودند.
پـس از امـيـرالـمـؤمـنين (ع ) تا آنجا كه راويان حديث , موفق به ثبت آثار شده اند, همه ائمه به اين روزتوجه ويژه داشته , آن را عيد مى دانسته و گرامى داشته اند در اين روز خود روزه مى داشتند, و اصحاب ووابستگان خويش را به روزه مى فرمودند.
ثقة الاسلام كلينى , در كافى از سالم روايت كرده است :.
به امام صادق (ع ) عرض كردم : آيا مسلمانان جز جمعه و فطر واضحى عيد ديگرى دارند؟ .
فرمود: آرى , بزرگترين عيد.
گفتم : چه روزى است ؟ .
فرمود: روزى كه رسول خدا(ص ) اميرالمؤمنين (ع ) را به ولايت نصب كرد و فرمود:.
من كنت مولاه فعلى مولاه
((313)).
و از حسن بن راشد نيز روايت مى كند كه از امام صادق (ع ) پرسيدم :.
فـدايـت شـوم ! آيـا مـسلمانان جز فطر واضحى عيدى دارند؟
فرمود: آرى بزرگتر و شريفتر از آن دوگـفـتم : چه روزى است ؟
پـيـامـبـر اكـرم (ص ) فـرمـود: ((هـركس با بغض تو از دنيا رود, كافر از دنيا رفته است , ولى مانند مسلمانان اورا محاسبه مى كنند)) ((138)) .
جا دارد كه روايت بالا را شكافته ژرفاى آن را دريابيم درباره نحوه محاسبه كفار در قيامت دونظريه هست :.
نـظـر اول : ايـنـكه كفار به خاطر كفرشان مؤاخذه و عقاب مى شوند ولى به خاطر ترك اعمالى كه دراسـلام واجب است , مؤاخذه نمى شوند, همان طور كه به دليل ارتكاب اعمالى كه در اسلام حرام است ,عقابى نمى بينند زيرا اين حسابرسى مخصوص كسانى است كه به كفر آلوده نباشند, وگرنه با وجود كفرهر گناهى كوچك مى نمايد.
نـظـر دوم : كـفـار هـم به دليل كفر و عدم اعتقاد صحيح مؤاخذه مى شوند, هم به موجب اعمال و كـردار,يعنى در بعد عقايد عقاب كفر را مى بينند و در حوزه اعمال به كيفر هر گناهى كه مرتكب شـده و هرواجبى كه ترك كرده اند, عقاب مى بينند طرفداران اين نظريه قاعده اى را تاسيس كرده مى گويند: الكفارمعاقبون على الفروع كما انهم معاقبون على الاصول , يعنى كفار همان طور كه به جرم انكار اصول دين عقاب مى شوند, به خاطر فروع دين هم عقاب مى بينند.
حديث ياد شده , كيفر كينه توزان على (ع ) را بر اساس نظريه دوم , تبيين مى كند.
1ـ8ـ محبت على نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق است .
پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود:.
لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق , ((139)) .
جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و جز منافق به تو بغض نمى ورزد.
او خـود مـى فـرمـود: ((بـه خـدا سوگند! پيامبر(ص ) به من گفته است كه جز مؤمن مرا دوست نمى دارد وجز منافق به من بغض نمى ورزد)) ((140)) .
و بـه هـمـيـن جـهـت بـود كه اصحاب مى گفتند: ((ما منافقان را از دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختيم )) ((141)) .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هركس على را بيازارد مرا آزرده است ,.
من آذى عليا فقد آذانى
((142)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هركس به على بد بگويد, به من بد گفته است و هر كس به من بد بگويد به خدا بد گفته است و هر كس به خدا بد بگويد, خدايش به رودر آتش جهنم مى افكند
((143)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هـركس از على (ع ) جدا شود از من جدا شده و هر كس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از من جدا شود از خدا جدا شده است ,.
من فارق عليا فارقنى و من فارقنى فارق اللّه عزوجل
((144)).
ابوهريره مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را ديد فرمود: هركس با شمابجنگد, من با او مى جنگم و هر كس با شما در صلح باشد با او در صلحم , انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم
((145)).
پيامبر اكرم (ص ) به ابابرزة فرمود:.
خـداونـد تـعـالـى دربـاره عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) به من فرموده است : او پرچم هدايت , نشانه ايمان ,پيشواى دوستان خدا و پرتو روشنايى بخش همه كسانى است كه خدا را اطاعت مى كنند,.
يـا ابـابرزة ان رب العالمين عهد الى عهدا فى على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه وآله فقال : انه راية الهدى و منار الايمان و امام آوليائى و نور جميع من اطاعنى .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
على با حق است و حق با اوست , به هر طرف كه بچرخد,.
على مع الحق و الحق معه حيثما دار
((146)).
فرمود:.
على به هر سوى بچرخد حق با اوست ,.
الحق مع على حيث دار
((147)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
عـلى با حق و قرآن است و حق و قرآن همراه على است , از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر به من برسند,.
على مع الحق و القرآن و الحق و القرآن مع علي لن يتفرقا حتى يردا على الحوض
((148)).
پيامبر اكرم فرمود:.
على با قرآن است و قرآن با على است , از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من واردشوند,.
على مع القرآن والقرآن مع علي لا يفترقان حتى يردا على الحوض
((149)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
يا على ! تو به منزله كعبه اى كه همه به سوى او مى آيند, ولى او به سوى كسى نمى رود,
((150)).
انت بمنزلة الكعبة تؤتى و لا تاتى .
و فرمود:.
مثل على در ميان شما مثل همين كعبه است كه نگاه كردن به آن عبادت و حج آن واجب است .
مثل علي فيكم كمثل الكعبة المتسورة النظر اليها عبادة والحج اليها فريضة
((151)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
عـلـى بـاب آمـرزش اسـت , هـركـس از اين باب داخل شود مؤمن است و هر كس از آن خارج شود كافراست ,.
على باب حطة فمن دخل منه كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا
((152)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اى على ! اگر تو نباشى پس از من مؤمنين شناخته نمى شوند,.
لولاك يا على ما عرف المؤمنون من بعدى
((153)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اى على تو جدا كننده حق از باطلى ,.
انت الفاروق بين الحق والباطل ,
((154)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
اى على ! من تو را به عنوان نشانه اى بين خود و امتم قرار دادم , هركس از تو پيروى نكند كافر است .
جعلتك علما فيما بينى و بين امتى فمن لم يتبعك فقد كفر
((155)).
پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: ((تو قسيم آتشى , انت قسيم النار))
((156)).
و آن حضرت خود مى فرمود: من قسيم آتشم , انا قسيم النار))
((157)).
و فرمود: ((من قسيم آتشم روز قيامت به جهنم مى گويم : اين براى تو و اين براى من يا: اين را بگير واين را رها كن ))
((158)).
قـسـيـم در ايـن سـه روايت به معناى مقاسم است , يعنى هر يك از دو نفرى كه چيزى را بين خود قـسـمـت مـى كنند بنابراين وقتى مى گوييم على (ع ) قسيم آتش است , يعنى آن حضرت و جهنم , مـردم را بـيـن خـودتقسيم مى كنند پس منظور از اين روايات اين است كه ذات مقدس علوى , در مـقابل جهنم است , يعنى همان طور كه بعضى از مردم نصيب آتش جهنم مى شوند, گروهى ديگر سهم على بن ابى طالب (ع )مى شوند بنابراين مى توان گفت : على (ع ) بهشت مجسم است .
نـكـته ديگرى كه از روايت سوم برمى آيد اين است كه اختيار اين تقسيم با على (ع ) است زيرا اوست كـه بـه جـهنم مى گويد چه كسى را بگيرد و چه كسى را رها كند همچنين پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: توتقسيم كننده بهشت و جهنمى , انت قسيم الجنة والنار
((159)).
قـسـيـم در ايـن حـديـث به معناى قاسم است , يعنى كسى كه چيزى را قسمت مى كند ظاهر اين حـديث آن است كه على (ع ) بهشت و جهنم را بين افراد قسمت مى كند, ولى در حقيقت , نيازى به ايـن تـقـسـيم نيست بلكه وجود آن حضرت خود معيار قسمت است , يعنى على (ع ) ملاك و ميزان بـهـشـتـى بودن است هر كس تا زمانى بهشتى است , كه از وجود مقدس علوى منحرف نباشد ولى هنگامى كه منحرف شد و باآن وجود پاك سازگارى نداشت , هيزم خشكى است كه جز سوختن در آتش جهنم به كارى ديگر نمى آيدپس مفاد اين حديث نيز با سه حديث گذشته يكسان است و مفاد همه آن است كه : على (ع ) خود بهشت مجسم و معيار بهشتى بودن افراد است .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((تا على (ع ) براى كسى جواز ننويسد, از صراط عبور نمى كند))
((160)).
پيامبر اكرم (ص ) در حالى كه به على (ع ) اشاره مى كرد, فرمود:.
قسم به آنكه جان من در دست اوست , اين و شيعيانش در قيامت رستگارند,.
والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة
((161)).
پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود:.
تو و شيعيانت در بهشتيد,.
انت و شيعتك فى الجنة
((162)).
پيامبر اكرم در حالى كه به على (ع ) اشاره مى كرد, فرمود:.
او و حزبش رستگارند,.
هذا و حزبه المفلحون
((163)).
او خود فرمود:.
رسـول خـدا(ص ) به من خبر داده كه من و شيعيانم در حالى محشور مى شويم كه ما از خدا راضى وخدا از ما راضى است ,.
ان خليلى (ص ) قال يا على انك ستقدم على الناس و شيعتك راضين مرضيين
((164)).
مـشـابـه ايـن تـعـبـير در قرآن شريف نيز وارد شده است : در سوره بينه در تعريف بهترين خلايق مى فرمايد:رضى اللّه عنهم و رضوا عنه , يعنى : خدا از ايشان راضى است و ايشان از خدا راضى است .
در ذيـل ايـن آيـه نـيـز روايـاتـى از رسـول اكرم نقل شده است كه به مقتضاى آنها, منظور على و شـيعيانش هستيد اين مقام كه خدا از انسان راضى و انسان از خدا راضى باشد از مراتب عالى كمال انـسـانـى است ,جنانكه قرآن شريف آن را مخصوص نفوس مطمئنه كه با تكيه به ياد خدا به آرامش رسيده از اضطراب عالم كثرت آسوده اند, برشمرده مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية .
قال رسول اللّه (ص ): ذكر علي عبادة
((165)).
از عايشه روايت شده است كه مى گفت : ((پدرم را ديدم كه زياد به چهره على (ع ) نگاه مى كند به او گفتم :اى پدر چرا تو اين اندازه به چهره على (ع ) مى نگرى ؟ )).
بـه مـن گـفـت : ((دخـترم از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: نگاه كردن به چهره على (ع ) عبادت است ))
((166)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
مـن شـهـر بـهشتم و على باب اين شهر است در خطاست كسى كه فكر مى كند از غير در مى توان واردبهشت شد,.
انا مدينة الجنة و على بابها يا على كذب من زعم انه يدخلها من غير بابها
((167)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
همان طور كه ستاره صبح براى اهل دنيا مى درخشد, على (ع ) براى اهل بهشت مى درخشد,.
على يزهر لا هل الجنة كما يزهر كوكب الصبح لا هل الدنيا
((168)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
حق على بر هر مسلمانى , همانند حقى است كه هر پدرى بر فرزندش دارد,.
حق علي على كل مسلم حق الوالد على ولده
((169)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
هـركـس از مـن اطـاعـت كـنـد, از خدا اطاعت كرده و هر كس از على اطاعت كند از من اطاعت كـرده هـر كـس مـن را نـافـرمانى كند, از خدا نافرمانى كرده است و هركس على را نافرمانى كند, مرانافرمانى كرده است ,.
مـن اطـاعـنـى فـقـد اطـاع اللّه و مـن اطاعك اطاعنى , و من عصانى فقد عصى اللّه و من عصاك فقدعصانى
((170)).
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
راز دار من على است ,.
صاحب سرى على بن ابيطالب
((171)).
و عايشه از پدرش نقل مى كند كه على (ع ) راز دار رسول خدا(ص ) بود
((172)).
فرمود:.
على نسبت به من همانند سر است در بدن ,.
على منى مثل راسى من بدنى
((173)).
يكى از معيارهايى كه مى توان براى تعيين خليفه رسول خدا(ص ) به آن اعتماد كرد عناوين و القابى اسـت كـه پـيـامـبر اكرم (ص ) در زمان حيات خود به افراد داده است به طورى كه از كتب اخبار و حـديـث اسـتفاده مى شود, هيچ يك از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) به اندازه اميرالمؤمنين على (ع ) به دريـافـت القاب بلند وعناوين عالى مفتخر نبوده اند از جمله عناوينى كه پيامبر اكرم (ص ) در زمان حيات خويش به على (ع )اعطا كرده است , مى توان به موارد ذيل اشاره كرد.
30ـ 1ـ صديق ,
((174)).
30ـ 2ـ صديق اكبر,
((175)).
30ـ 3ـ سيدالعرب ,.
روزى رسـول اكـرم (ص ) بـه عـايـشـه فـرمـود: ((اگـر مـى خـواهـى سيد و آقاى عرب را ببينى بـه عـلـى بن ابى طالب نگاه كن )) عايشه عرض كرد: اى پيامبر خدا مگر سيد عرب تو نيستى فرمود: ((من آقاى نسل بشرم و على آقاى عرب است ))
((176)).
30ـ 4ـ سيدالمسلمين و امام المتقين
((177)).
30ـ 5ـ سيدالمؤمنين و امام المتقين و قائد الغرالمحجلين ,.
يعنى : آقاى مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران و سرآمد روسفيدان مشهور (در قيامت ).
پـيامبر اكرم (ص ) فرمود: در شبى كه به معراج رفتم , درباره على بن ابى طالب سه چيز به من وحى شد:او آقاى مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران و سرآمد روسفيدان مشهور (در قيامت ) است
((178)).
30ـ 6ـ يعسوب المؤمنين , رئيس مؤمنان
((179)).
30ـ 7ـ اميرالمؤمنين ,
((180)).
30ـ 8ـ سيد شباب اهل الجنه ,
((181)).
تـوضـيـح : بـه طورى كه از احاديث استفاده مى شود, اهل بهشت همگى جوان هستند, يعنى پيران نـيـزهـنـگـام ورود بـه بهشت جوان مى شوند بنابراين اگر كسى سيد جوانان بهشتى باشد, به اين معناست كه سيد و آقاى تمام اهل بهشت است .
30ـ 9ـ خيرالبرية , بهترين مخلوقات
((182)).
ايـن لـقـب تـا آنـجـا بـراى عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) مـشـهـور شده بود كه وقتى اصحاب او را مى ديدند,مى گفتند: قد جا خير البرية , يعنى بهترين مخلوقات آمد
((183)).
30ـ 10ـ حجت خدا,.
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.
بـدين دلايل است كه مرحوم سبط بن جوزى از علماى اهل سنت , پس از بحثى مفصل در اين باره , به اين نتيجه مى رسد كه مولى در اين حديث به معناى اولى است ((67)) .
و ابن طلحه در مطالب السؤول مى نويسد:.
حضرت رسول (ص ) هر معنايى را كه لفظ مولى نسبت به خودش دارد, براى على (ع ) قرار داده است و اين مرتبه بلندى است كه پيامبر مخصوصا على (ع ) را در آن قرار داده است ((68)) .
ايـن نـتـيـجـه همان مفادى است كه خطبه رسول اكرم (ص ) با تمام جملاتش بر آن دلالت دارد و هـمـان چيزى است كه صد و بيست هزار عرب خالص , بدون هيچ شبهه اى از كلام رسول خدا(ص ) فـهـمـيـده انـدو بـه هـمين جهت بود كه حسان برخاست و در مدح حضرت امير(ع ) شعر سرود و پيامبراكرم (ص ) نيز اورا تشويق كرد پس از آن نيز هركس كه از اين واقعه خبردار شد, چنين فهميد كـه رسول مكرم اسلام (ص )براى خود جانشين تعيين كرده است در طول قرون متمادى همه اهل لغت و علماى اسلام همين رافهميدند و صدها شاعر عرب و غير عرب در اين زمينه شعر سرودند, و در اشـعار خود تصريح كردند كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به جانشينى خود برگزيد و به همين جهت روز غدير را گرامى داشتند.
امـيـرمـؤمـنـان عـلـى (ع ) در دوران خـلافت ظاهرى خود در كوفه , بارها به اين حديث استدلال كرده اصحاب رسول خدا(ص ) را قسم داد تا به آنچه از اين واقعه در خاطر دارند, شهادت دهند و در حالى كه حدود چهل سال از واقعه غدير گذشته و بسيارى از اصحاب رسول خدا(ص ) از دنيا رفته و بـاقـيـمـانده دراطراف بلاد پراكنده شده بودند و كوفه از مركز اقامت صحابه (مدينه ) دور بود و حـضـرتـش بـدون پيش بينى و تمهيد مقدمات از آنها شهادت مى خواست , شمار قابل توجهى به پا خـاسته به درستى گفتاراميرالمؤمنين شهادت مى دادند تعداد شهودى را كه روايات مختلف ذكر كـرده انـد, مـتـفاوت است طبق بعضى روايات 5 يا 6 نفر ((69)) , طبق روايتى ديگر 9 نفر ((70)) , و طـبـق روايـتى 12 نفر ((71)) , طبق روايتى 12نفر بدوى ((72)) , طبق روايتى 13 نفر ((73)) , و در روايـتـى 16 نـفـر ((74)) , در روايتى 18 نفر ((75)) , و در روايتى ديگر 30 نفر ((76)) , طبق روايتى گروهى از مردم ((77)) , طبق روايتى بيش از ده نفر ((78)) , و طبق روايتى ديگرعده اى ((79)) و در روايتى گروه زيادى ((80)) , و طبق روايتى ديگر 17 نفر ((81)) شهادت دادند كه پيامبر(ص )در روز غدير فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه .
هـمـچـنـيـن اهـل بـيت (ع ) و دوستان و پيروان ايشان در موارد بسيارى به اين حديث استدلال و احـتـجاج كرده اند مرحوم علامه امينى 22 فقره از اين احتجاجات را نقل كرده است ما به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم .
آيـا فـرامـوش كـرده ايـد كه پيامبر اكرم (ص ) در روز غدير فرمود: ((هركس من مولاى اويم , على مولاى اوست ))
((82)).
هـنـگـامى كه امام حسن مجتبى (ع ) تصميم گرفت با معاويه صلح كند, خطبه اى ايراد فرمود در بخشى ازآن خطبه تاريخى آمده است :.
ايـن امت از جدم رسول خدا(ص ) شنيد كه مى فرمود: ((هر امتى كسى را متولى امور خود كند كه ازاو دانـاتـر و شـايـسـتـه تـر در مـيان خود داشته باشند, هماره رو به تنزل مى روند, مگر آن را كه شـايـسـته تراست , مقدم بدارند)) و شنيد كه به پدرم مى فرمود: ((تو نسبت به من , همانند هارونى نـسـبـت بـه موسى , جز اينكه پس از من پيامبرى نيست )) و شنيدند كه در غدير خم دست پدرم را گـرفت ومى فرمود: ((هركس را كه منم مولاى او, على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آنكه على رادوسـت مـى دارد و دشـمن بدار آن را كه با على دشمن است )) آنگاه به حاضران فرمود تا غايبان راآگاه سازند
((83)).
در جنگ صفين هنگامى كه جناب عمار ياسر با عمروعاص مواجه شد, فرمود:.
رسـول خـدا بـه مـن دسـتـور داد بـا نـاكـثـيـن بـجـنگم و من امرش را اطاعت كردم و فرمود با قـاسطين بجنگم و شما همانها هستيد كه با شما مى جنگم و نمى دانم به جنگ با مارقين هم موفق مـى شـوم يانه اى مرد ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص ) به على (ع ) فرمود: من كنت مولاه فعلى مـولاه الـلـهـم وال مـن والاه و عـاد مـن عاداه ؟
مولاى من خدا و رسول و پس از او على است ولى تومولايى ندارى
((84)).
در جـنـگ صـفـيـن اميرالمؤمنين (ع ) نامه اى نوشت , و اصبغ بن نباته را ماموريت داد كه آن را به مـعاويه رساند هنگامى كه اصبغ وارد مجلس معاويه شد, گروهى از بزرگان لشكر از جمله دو نفر از صـحـابـى رسـول خدا ابوهريره و ابودردا در مجلس حضور داشتند اصبغ مى گويد: هنگامى كه مـعاويه نامه را خواندگفت : ((چرا على قاتلان عثمان را به ما تحويل نمى دهد )) من گفتم : ((اى مـعاويه ! خون عثمان را بهانه مكن ,تو در پى قدرت و حكومتى تو اگر مى خواستى به عثمان كمك كـنـى , در زمـان حـيـاتش كمك مى كردى ولى تو به خاطر آنكه خون او را دست آويز قرار دهى , به قـدرى درنـگ كـردى تـا او كـشته شد)) معاويه از اين سخن برآشفت و من كه مى خواستم بيشتر خشمگين شود, به ابوهريره گفتم : ((اى صحابى رسول خدا(ص ) تو را به خداى يگانه , داناى آشكار و نـهـان و بـه دوستش محمد مصطفى سوگند مى دهم آيا تودر روز غدير حاضر بودى ؟ )) گفت : ((آرى من حاضر بودم )).
گفتم : ((در آن روز درباره على از رسول خدا(ص ) چه شنيدى ؟ )) گفت : ((شنيدم كه مى فرمود: هر كس من مولاى اويم , على مولاى اوست خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد, دشمن بدار هر كه را بااو دشمن است , يارى كن هر كه او را يارى مى كند, رها كن هر كس كه او را رها مى كند)).
گفتم : ((اى ابوهريره ! پس چرا تو با دشمنان او دوستى و با دوستان او دشمنى مى كنى ؟ )).
ابوهريره آهى كشيد و گفت : انا للّه و انا اليه راجعون
((85)).
افـزون بـر ايـن در مـوارد بسيارى , مردم عادى به حديث غدير, بر افراد سرشناسى كه به مقتضاى اين حديث عمل نكرده با امير المؤمنين (ع ) مخالفت كردند, استدلال كرده اند, كه از آن جمله است :.
وى زنـى اسـت سـيـاهـپوست از شيعيان على (ع ) از اهالى داروم كه در محله حجون مكه سكونت داشـت وبـه هـمين دليل او را دارميه حجونيه مى گفته اند گويا به دليل شهرت و غلبه اين لقب , نـامـش در تـاريخ ذكرنشده است معاويه در سفر حج او را احضار كرد و گفت : ((مى دانى براى چه احضارت كرده ام ؟ )).
گفت : ((سبحان اللّه ! من غيب نمى دانم )).
گـفـت : ((خـواسـتـم از تـو بپرسم چرا على را دوست مى دارى و با من كينه مى ورزى ؟
ولايت او راپذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى ؟ )).
گفت : ((اگر ممكن است مرا از پاسخ بدين سؤال معاف كن )).
گفت : ((معاف نيستى )).
گـفـت : ((حـال كـه چـنـين است , مى گويم : على را دوست مى دارم , زيرا ميان رعيت به عدالت رفـتـارمـى كرد و بيت المال را مساوى تقسيم مى كرد و بغض تو را دارم چون تو با كسى كه از تو به خلافت سزاوارتر بود, جنگيدى و چيزى را كه حق تو نبود, مطالبه مى كردى ولايت على را پذيرفتم , چون رسول خدا(ص ) ولايت را به او سپرد, و چون مساكين را دوست مى داشت و متدينان را حرمت مـى نـهاد و با تودشمنى مى كنم , چون خون ريختى و تفرقه انگيختى , در قضاوت ظلم كردى و به هواى نفس حكم راندى ))
((86)).
ابـوهـريـره وارد مسجد كوفه شد, مردم گرد او را گرفته بودند, هر كس چيزى مى پرسيد جوانى بـرخـاسـت وگـفت : تو را به خدا سوگند مى دهم آيا تو از رسول خدا (ص ) شنيدى كه مى فرمود: ((هـركـس من مولاى اوهستم , على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آن را كه دوستش مى دارد و دشـمـن داشـتـه بـاش آن را كه بااو دشمنى كند)) ابوهريره گفت : ((شهادت مى دهم كه خود از رسول خدا (ص ) شنيدم كه چنين فرمود))
((87)).
هـمـچـنـيـن در طـول تـاريخ اسلام , حتى كسانى كه در جبهه مخالف على (ع ) بوده اند, در عين دشمنى باآن حضرت , به حديث غدير استدلال كرده اند كه از آن جمله است :.
هـمـه مى دانند كه عمروبن عاص يكى از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين (ع ) بوده است وى افكار آشـفـتـه معاويه را سازمان بخشيد و او را براى مقابله با اميرالمؤمنين (ع ) آماده كرد با دسيسه هاى خـود او را ازسقوط حتمى رهاند, و با طرح مساله حكميت لشكر شام را نيرو بخشيد و سپاه كوفه را بـه اخـتـلاف وتفرقه انداخت همان جا بود كه نطفه خوارج منعقد شد و براى اين خدمت , حكومت مصر را از معاويه پاداش گرفت .
پـيـش از آنـكـه مـعـاويـه حـكـومـت مـصـر را بـه او پيشنهاد كند, در نامه اى از او تقاضاى كمك كرده مى نويسد: ((على باعث قتل عثمان شد و من خليفه عثمان هستم )).
عمرو در جواب معاويه مى نويسد:.
نامه ات را خواندم و فهميدم اما اينكه از من خواسته اى از دين اسلام خارج شده با تو به وادى ضلالت وارد شـوم و تـو را در راه بـاطـلت يارى كنم و به روى اميرالمؤمنين شمشير بكشم ,در حالى كه او بـرادر, ولى , وصى و وارث رسول خداست و هموست كه دين پيامبر را ادا كرد ووعده هايش را جامه عـمل پوشاند, همو كه داماد او و شوهر بانوى زنان جهان و پدر حسن وحسين سرور جوانان بهشتى است , نمى پذيرم .
و امـا ايـنـكـه گفته اى : من خليفه عثمانم , با مرگ عثمان تو عزل شده خلافتت زايل مى شود واما ايـنكه گفته اى : اميرالمؤمنين صحابه را بر كشتن عثمان تحريك كرد, اين دروغ و نارواست واى بر تـو اى مـعاويه ! آيا نمى دانى كه ابوالحسن جانش را در راه خدا نثار كرد و در بستر رسول خدا (ص ) خـوابـيـد و رسول خدا (ص ) درباره اش فرمود: ((هركس من مولاى او هستم , على مولاى اوست ))
((88)).
شـخـصـى بـه نـام يزيد بن عمر مى گويد: ((من در شام بودم , عمر بن عبدالعزيز اموالى را تقسيم مـى كـرد, من هم براى دريافت سهمم رفتم , وقتى نوبت به من رسيد, گفت : تو از كدام قبيله اى ؟
گفتم : از قريش گفت ازچه طايفه اى ؟
گفتم بنى هاشم گفت : از كدام تيره ؟
گفتم : از وابستگان على (ع ) ـ در عبارت عربى آمده مولاى على ـ گفت : كدام على ؟
من پاسخ ندادم عمر بن عبدالعزيز دسـت بـه سـينه اش نهاده گفت : به خدامن هم از وابستگان على هستم گروهى براى من روايت كرده اند كه پيامبر(ص ) درباره او فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم , على مولاى اوست )).
آنـگـاه رو به دستيار خود كرده گفت : به امثال اين شخص چقدر مى دهى ؟
گفت : صد يا دويست درهم گفت : اينك به او پنجاه دينار
((89))بده , چون ولايت على بن ابى طالب را دارد آنگاه به شهر خود برگرد,سهمت را نيز در آنجا دريافت خواهى كرد
((90)).
در ضـمـن مـنـاظـره اى كـه بين مامون و اسحاق بن ابراهيم قاضى القضاة زمان او در باب فضيلت اصـحـاب رسـول خدا(ص ) واقع شد, مامون از او مى پرسد: آيا حديث ولايت را روايت مى كنى ؟
وى گفت : آرى مامون گفت : آن را بخوان يحيى حديث را خواند.
مـامـون پـرسـيـد: ((بـه نظر تو آيا اين حديث وظيفه اى را براى ابوبكر و عمر در مقابل على تعيين كرده است ؟
يا نه ؟ )).
اسـحـاق گفت : ((مى گويند: پيامبر اين حديث را هنگامى فرمود كه بين على (ع ) و زيد بن حارثه اخـتـلافى افتاده بود زيد وابستگى على را به رسول خدا انكار كرده بود, از اين رو پيامبر فرمود: هر كس من مولاى او هستم , على مولاى اوست )).
مامون گفت : ((آيا پيامبر(ص ) اين حديث را هنگام بازگشت از حجة الوداع نفرمود؟ )).
اسحاق گفت : آرى .
مـامـون گـفت : ((زيد بن حارثه پيش از غدير كشته شد تو چگونه مى پذيرى كه پيامبر به خاطر او ايـن حديث را فرموده باشد؟
به من بگو: اگر پسر پانزده ساله ات به مردم بگويد: اى مردم بدانيد هر كـس وابـسـتـه مـن اسـت وابسته پسر عمويم نيز هست , آيا به او نمى گويى چرا چيزى را كه همه مى دانند و بركسى پوشيده نيست باز مى گويى ؟ )).
گفت : ((چرا به او خواهم گفت )).
مـامـون گـفـت : ((اى اسـحـاق ! كـارى را كه براى پسر پانزده ساله ات نمى پسندى بر پيامبر خدا مى پسندى ؟
واى بر شما چرا فقهاى خود را مى پرستيد
((91)))).
چنانكه مى بينيم در تمام اين گفتگوها خلافت حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مورد بحث است استدلال كـنـنـدگـان , بـا ايـن حديث , خلافت حضرت امير(ع ) را اثبات مى كنند, و مخاطبان اين احتجاج نـيـزنمى گويند: مولى در اين حديث , غير از رهبر و سرپرست است اگر اين حديث , معنايى غير از رهـبـرى حضرت امير داشت , ابوهريره چنان عاجزانه در مقابل جناب اصبغ بن نباته آه نمى كشيد و سرافكنده وشرمنده نمى شد و عمرو بن عاص در مقابل جناب عمار خلع سلاح نمى شد.
بـنـابـرايـن اگر كسى به هر انگيزه اى در مفاد حديث غدير تشكيك كند, نه تنها حقيقت را كتمان كـرده ,كـلام رسول خدا(ص ) را نيز تحريف نموده است , و به قول مامون خليفه عباسى چيزى را به رسول مكرم اسلام نسبت داده كه نمى توان به نوجوانى پانزده ساله نسبت داد.
طبق اعتقاد مذهب شيعه , خليفه پيامبر(ص ) داراى دو گونه وظيفه است :.
يعنى زمامدارى , اجراى قوانين , حفظ حقوق , نگهبانى از كيان اسلام و.
در اين جهت , خليفه مانند ساير زمامداران است , با اين تفاوت كه حفظ عدالت اجتماعى , ازواجبات و ويژگيهاى حكومت اسلامى است .
بـديـن مـعنا خليفه موظف است نكات مبهم و پيچيده مكتب را ـ كه به هر دليل پيشتر بيان نشده است ـبراى مسلمانان روشن كند.
خـليفه علاوه بر ايفاى وظيفه زمامدارى بايد مبين احكام و مفسر قرآن نيز باشد, و بتواند مكتب را ازهـر گـونـه انـحراف حفظ كرده در مقابل شبهات از آن دفاع كند بنابراين خليفه بايد داناترين و آگـاهـتـريـن افـرادامـت به مبانى مكتب و موازين شريعت باشد, يعنى بيش از همه از چشمه هاى جـوشان علم و حكمت نبوى سيراب شده باشد پس بايد پيشينه اى ديرسال در اسلام داشته و به حد كـافـى از وجـود مـقـدس پيامبر اكرم (ص ) بهره برده باشد همچنين لازم است در مواقع حساس و مـنافع عمومى مسلمانان ومكتب اسلام را بر منافع شخصى خود ترجيح داده , براى حفظ دين جان فشانى و فداكارى كرده باشد.
خـلـيفه در سمت زمامدارى , حاكم بر تمام اموال مسلمانان است خمس , زكات , خراج , جزيه ,غنايم جـنـگـى , مـعـادن و سـايـر ثروتهاى عمومى , اموالى هستند كه در اختيار خليفه قرار مى گيرد و خليفه موظف است , بدون هر گونه تخلف و اجحافى اين اموال را ميان مسلمانان تقسيم كند, يا در جهت مصلحت عمومى مملكت اسلامى به كار گيرد بنابراين بايد به دنيا بى رغبت باشد, تا در مواقع حـسـاس دچـار لغزش نشود درست به همين دليل , خلافت منصبى الهى است كه از جانب خداوند مـتـعـال به شايسته ترين و داناترين افراد امت واگذار مى شود, و دست انتخاب از ساحت قدسى آن كوتاه است .
بـه عـبـارتـى ديـگر خلافت منصبى است انتصابى كه راى مردم هيچ گونه تاثيرى در آن ندارد بر ايـن مـبـنـاسـت كـه بـراى تـعـيـيـن جـانشين پيامبر, بايد به دنبال نص و صدور حكم بگرديم و كلمات رسول خدا(ص ) را كه در اين باب وارد شده است منصفانه مورد توجه قرار داده , بر مبناى آن عمل كنيم .
دانـسـتـيـم كـه واقـعـه غـدير يكى از مستندترين وقايعى است كه در تاريخ اسلام اتفاق افتاده , و حـديـث ولايـت يـكى از مسلم ترين كلماتى است كه از رسول خدا(ص ) صادر شده و از نظر معنا و مـفـهوم هيچ گونه ابهام و اجمالى ندارد, چنانكه هر كس بويى از ادبيات عرب استشمام كرده , و با مـوازيـن عـرفى ـ عقلايى آشنايى داشته و با ديده انصاف و بدون غرض و پيش داورى اين حديث را مـورد تـوجـه قـرار دهـد,اعـتراف مى كند كه اين حديث بر امامت , رهبرى و اولويت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارد.
حـتـى اگـر از ايـن حـديـث چـشـم پـوشـيـم , بـاز هـم بـه انـدازه كافى درباره امامت و رهبرى اميرالمؤمنين على (ع ) از طريق شيعه و سنى روايت به دست ما رسيده است .
مـا پـاره اى از احـاديـثـى را كـه در ايـن بـاب از رسـول مـكـرم اسلام (ص ) وارد شده است , در دو بخش جداگانه يادآور مى شويم :.
بـخـش اول احـاديـثـى اسـت كـه هـمـانـنـد حـديـث غدير, به صراحت بر خلافت اميرالمؤمنين على (ع )دلالت دارند.
بـخـش دوم احـاديـثـى اسـت كـه با معرفى شخصيت اميرالمؤمنين على (ع ) بر مفاد حديث غدير وخلافت آن حضرت صحه مى گذارند.
پـس از آن بـا صـرف نـظر از احاديث موجود و ادله لفظى , به بررسى شايستگى هاى ذاتى و فضايل آن حضرت خواهيم پرداخت , و در نهايت از سابقه عيد غدير و آداب اين عيد سخن خواهيم گفت .
يـكـى از جـمله آرمانها و وظايف برنامه هاى برون مرزى , توجيه و تبيين صحيح ابهامات و شبهاتى است كه به علل گوناگون , همچون عدم آشنايى با موازين دين مبين اسلام و دسترسى نداشتن به منابع و مراجع مطمئن و يا به تزوير و نيرنگ دشمنان كژانديش اسلام , بر دل جان مخاطبان آنسوى مرزها سايه افكنده است .
زدودن زنـگـار بـى خـبـرى , از آيـينه دل اسلام جويان و انعكاس نورتابان شريعت محمدى و تشيع عـلـوى ,مـسـتـلزم آن است كه در گام نخست با عنايت به كثرت مخاطبان اهل سنت انديشه ها و ديـدگـاههاى ايشان در ارتباط با اعتقادات شيعه را طرحى جامع بينديشيم و آيين اخوت را همت گماريم .
در ايـن راسـتا و در برآوردن اين نياز, بر آن شديم تا به تدوين مجموعه هايى مناسب , دست يازيم و دردسترس برنامه سازان قرار دهيم .
بـديهى است مطرح نمودن اين گونه مباحث , جدا از فوايد برون مرزى براى مخاطبان داخلى , اعم ازشيعه و سنى نيز جذاب و سودمند خواهد بود.
مجموعه حاضر, عنوان ((غدير از ديدگاه اهل سنت )) گامى است در اين راه , اميد آنكه مقبول در گاه احديت واقع شود.
در پـايـان از زحـمـات حجة الاسلام محمد رضا جباران , كه اين مجموعه با تلاش و كوشش ايشان , مدون گرديد تشكر مى كنيم .
مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما
گروه معارف
پيامبر اكرم (ص ):.
عليكم بعلى بن ابى طالب فانه مولاكم فاحبوه , و كبيركم فاتبعوه , و عالمكم فاكرموه , و قائدكم الى الجنة فعززه , فاذا دعاكم فاجيبوه , و اذا امركم فاطيعوه ,احبوه بحبى , و اكرموه بكرامتى , ما قلت لكم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته ,
((1)).
هـمراه على باشيد زيرا او مولا و سرپرست شماست , پس دوستش داشته باشيد بزرگ شماست , از او پـيـروى كنيد, دانشمند شماست , گرامى اش داريد درراه بهشت پيشواى شماست , عزيزش داريد هـنـگامى كه شما را مى خواند پاسخش دهيد, و چون فرمانتان دهد, فرمانش بريد به محبتى كه به مـن داريد, دوستش بداريد و به كرامت من گرامى اش داريد من درباره على چيزى به شما نگفتم , مگرآنچه پروردگارم فرمان داده است .
بـدون شـك شخصيت على بن ابى طالب (ع ) پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ارزنده ترين وجودى است كه پا به عرصه وجود نهاده و عالم امكان را با حضور خويش آراسته است .
شـخـصـيـت تابناك آن حضرت چنان در بلنداى انسانيت مى درخشد, كه عقول بشرى را در طول تاريخ , مبهوت وحيران خود كرده است ره يافتن به ساحت قدس آن شخصيت عظيم الهى , هر چند ذائقـه طـبـع را تحريك و واهمه عقل را تشويق مى كند, ولى راهى است كه جز به قدم عشق نتوان پيمود.
آنـچـه تا كنون بر قلم و زبان اهل ذوق و فضل , در شرح آن جمال نورانى گذشت , در حقيقت قدر معرفت ماست , نه حد شخصيت او ما با اعتراف و اذعان به بى كرانگى آن روح پاك , برآنيم كه از طور حديث نبوى , قبساتى برگرفته راه تقربى به ساحتش يابيم .
هـر چـنـد هدف اصلى در اين نوشتار, اثبات عيد بودن غدير و بيان بخشى از آداب اين روز مبارك است , به مناسبت فراتر رفته فصلى در شرح شخصيت آن جناب گشوده ايم و در آينه سخنان رسول مكرم اسلام , به تماشاى جمال پرفروغ على بن ابى طالب (ع ) مى نشينيم اميد آنكه ما و خوانندگان را از اين سير معنوى بهره اى وافر باشد.
در پـايـان تـذكـر چند نكته ضرورى است بيشتر مطالب اين تحقيق , از كتب معتبر اهل سنت است محل نقل هرحديث يا واقعه در كتابهاى مورد استناد, با ذكر مجلد هر صفحه تعيين , و در كتابنامه مشخصات هر كتاب از قبيل مؤلف , مترجم , ناشر, و تاريخ و محل نشر آمده است .
در مـواردى انـدك كه كتب اهل سنت از ذكر مطلبى غفلت كرده اند, به كتب معتبر شيعه مراجعه شده و آنها نيز همانندكتب اهل سنت به طور دقيق معرفى شدند در مواردى كه در ذيل يك حديث بـه ذكـر يـك يـا چـنـد آدرس بـسنده شده , به اين معنا نيست كه آن حديث در مراجع ديگر يافت نمى شود, بلكه تنگى مجال باعث شده است كه به همين مقداراكتفا كنيم .
متن احاديث را بدون تغيير آورده ايم و در موارد لازم , توضيح و بيانى در ذيل حديث افزوده ايم .
از آنـجـا كـه تاليف به زبان فارسى است , بيشتر به ترجمه احاديث اهتمام ورزيدم , و در مواردى كه عبارت عربى راضرورى مى دانستم , از ذكر متن اصلى دريغ نشده است .
فصول پنجگانه اين نوشتار عبارتند از:.
فصل اول : داستان غدير.
فصل دوم : خلافت و وصايت .
فصل سوم : معيارها.
فصل چهارم : يك آسمان فضيلت .
فصل پنجم : آداب و سنن غديرى .
اميد داريم اين تحقيق كوتاه , قطره اى از فيض اقيانوس غدير را در خود جاى داده باشد.
اهل لغت ((عيد)) را از مشتقات ماده ((عود)) مى دانند, و عود به معناى بازگشت است بنابراين هر عيد به پاس رجعتى برگزار مى شود.
رجـعـت مـكـرر, مـتـحركى است كه پس از گذشتن از قوس نزول رو به سوى بالا مى كند و سير صـعـودى خـود را مى آغازد چنانكه نوروز را به پاس بازگشت حيات به پيكر سرد طبيعت گرامى مى داريم , حياتى كه در تطاول خزان به سردى مى گرايد, و در بيداد سرماى زمستان تا مرز نيستى پيش مى رود ـ تا آنجا كه گويى هرگز نبوده است ـ و آنگاه در قدوم باد بهار دوباره سر بر مى كند و آهنگ صعود مى نمايد اين رجعت را بايد گرامى داشت , و اين در توان مكتبى است كه بيشترين بها را به مظاهر مادى عالم طبيعت مى دهد.
حال اگر بخواهيم اين الگو را بر موازين مكتبى تطبيق كنيم كه همه عالم را مقدمه وجود انسان و غـايـت آفـرينش انسان را عبوديت مى داند, بايد عيدش را بزرگداشت رجعت حيات معنوى انسان بـدانيم درچنين مكتبى نوروز انسان , روزى است كه وى به خويش بازمى گردد و گمشده اش را درمـى يابد, روزى كه از دركات ماديت روى برتافته آهنگ درجات ملكوت مى كند روزى كه انسان توفيق مى يابد نقاب خاكى از چهره جان پاك خود كنار زده روى به سوى خدا كند.
مـاه مـبـارك رمـضـان مـوقـعـيـتـى اسـت كه سالك روزه دار توفيق مى يابد با مقاومت در مقابل بادهاى سركش تعلقات , آتش عشق الهى را كه در يخبندان ماديت , خموده شده دوباره روشن كند و مـراقـبـت نمايد تا زبانه كشيده تمام هستى اش را گرم , و ناخالصى هاى وجودش را ذوب كند, تا عبوديت ناب تجلى كند و غايت آفرينش محقق شود آنگاه عيد ((فطر)) است .
حـج نـيـز فـرصـتى ديگر است كه حاجى پس از طى مراحل متعددى توفيق مى يابد غير دوست را درمـسـلـخ منى به تيغ كشد, و جان در بند كشيده خويش را آزاد كرده پا به قوس صعودى حركت انسانى گذارد, و به درجه بلند عبوديت بار يابد, آنگاه عيد ((قربان )) است .
از هـمـين جا فرق عيد با جشن باز شناخته مى شود: جشن بهانه اى است براى شادمانى , و عيدپاس داشـتـن حـيـات دوبـاره انسان است و هم به اين دليل است كه برخلاف جشن , عيد تشريعى است واعياد اسلامى در اصل دين تشريع شده اند.
بنابراين , حقيقت عيد اسلامى باز يافتن حيات دوباره است و تعيين آن به عهده شرع اقدس است .
مـا بـر ايـن بـاوريـم كـه روز غـديـر, هم از ويژگى حقيقى يك عيد اسلامى برخوردار است , و هم قانونگذاربزرگ اسلام , پيامبر عظيم الشان (ص ) آن را به عنوان عيد به امت اسلامى شناسانده است .
نـوشـتـه اى كـه پـيـش رو داريـد به انگيزه اثبات اين دو دعوى و بيان مختصرى از آداب اين عيد سعيدسامان يافته است .
مـطـالـعـه بـخـشـهـاى مـخـتلف اين نوشتار, اين باور را مى پرورد كه روز عيدغدير يكى از اعياد بـزرگ اسلامى , بلكه بزرگترين عيد مسلمانان است و اگر به ديده تحقيق بنگريم , پى خواهيم برد كه بزرگترين عيد انسان است .
غـديـر در لـغـت بـه معناى بركه , آبگير و تالاب است چاله هايى كه در بيابان به انتظار نشسته تا از ريزش باران يا گذر سيل دامنى از آب برگيرند و زلال كنند تا مگر مسافر تشنه صحرا بر اين سفره هميشه گشاده باكفى از اين نعمت ارزنده رمقى گيرد و مشك خشكيده خويش را از آن پر سازد, غدير ناميده مى شوند.
مـسافرى كه از مدينه به سوى مكه حركت مى كند, بيش از پانصد كيلومتر راه پيش رو دارد بعد از پيمودن270 كيلومتر از اين مسافت , به منطقه اى مى رسد كه ((رابغ )) نام دارد رابغ
((2))شهركى اسـت در نـزديـكـى جـحفه , و جحفه يكى از ميقاتهاى پنج گانه حج است , جايى كه حاجيان شام و كسانى كه مى خواهند ازجده به جانب مكه روند, در آن محرم مى شوند.
فـاصـلـه جـحـفه تا مكه تقريبا 250 و تا رابغ 26 كيلومتر است
((3))و در آن غديرى بوده است كه آب گـنـديـده و مـسموم آن قابل استفاده مسافران نبوده و قافله ها در آن وادى توقف نمى كردند
((4))گـويا به همين دليل خم ناميده شده است چرا كه خم به هر چيز فاسدى گفته مى شود كه بدبو باشد قفس مرغ رانيز به همين دليل خم مى گويند.
سـال دهـم هـجـرت اسـت , و اسـلام سـراسـر جزيرة العرب را فراگرفته است همه قبايل عرب به آيـيـن مـسـلـمـانـى گـرويـده , به رسالت حضرت ختمى مرتبت (ص ) اقرار كرده اند اثرى از بت و بـت پـرسـتى در هيچ يك از قبايل به چشم نمى خورد زحمات صاحب رسالت (ص ) به ثمر نشسته و مـيـوه شـيرين خود را به بارآورده است بت از سريرالوهيت فرود آمده , و كلمه طيبه لااله الااللّه در گستره جزيرة العرب , طنين افكن شده است .
اكـنـون تـنها تفاوت مردم , در ايمان قلبى و سابقه آنان در اسلام است پيامبر عظيم الشان (ص ) كه حدودبيست و سه سال سخت ترين رنج ها را تحمل كرده , و در تمام اين مدت طولانى لحظه اى در انجام وظيفه و ابلاغ رسالت سستى نورزيده , و هيچ گاه احساس خستگى نكرده , اينك دريافته است كـه بـه زودى از ايـن جـهـان رخـت بـرخواهد بست و به ديدار معبود يگانه اش خواهد شتافت پس هـمچنان بى وقفه مى كوشد تاآنجا كه امت برمى تابد, آداب اسلام را به آنان بياموزد اندكى از احكام اسلام باقى است , كه هنوز فرصتى براى ابلاغ يا آموزش آنها فراهم نيامده است فريضه مهم حج از آن جـمـله است آن گرامى تا آن روز فرصت نيافته بود حج را چون نماز به مسلمانان بياموزد و اكنون تنها و آخرين فرصت است .
اعـلام عـمـومـى شد كه رسول خدا(ص ) حج مى گزارد مردم از قبايل رو به سوى مدينه نهادند و آن حضرت در روز پنج شنبه شش روز, يا شنبه چهار روز به آخر ذيقعده
((5))ابودجانه را در مدينه جـانـشين خود ساخته
((6))در حالى كه همه همسران و خاندانش او را همراهى مى كردند
((7))و صد شتر قربانى همراه داشت ,
((8))از مدينه حركت كرد.
در آن روزهـا بـيـمـارى سـخـتى (آبله يا حصبه ) در مدينه شايع بود كه بسيارى از مسلمانان را از ايـن مـصـاحـبـت مـيـمون محروم مى داشت
((9))با اين حال دهها هزار نفر با پيامبر همراه شدند مـورخـان هـمراهان آن حضرت را چهل هزار, هفتاد هزار, نود هزار, 114 هزار, 120 هزار و 124 هزار نـفـرنوشته اند
((10))ولى با اين همه حق اين است كه بگوييم : چنان جمعيتى در ركاب آن حضرت حـركت كردكه شمارش بر جز خدا پوشيده است
((11))اينان كسانى بودند كه از مدينه مى آمدند, ولى تعداد حاجيان به اين عده منحصر نمى شد زيرا اهل مكه و ساكنان حومه آن و كسانى كه از يمن در ركاب اميرالمؤمنين على (ع ) آمده بودند, نيز در حج شركت داشتند.
حضرت غسل كرد, بدن مباركش را روغن ماليد, خود را خوشبو كرد, موهايش را شانه زد,
((12))و ازمدينه بيرون آمد هنگامى كه از مدينه بيرون مى رفت تنها دو تكه لباس بر تن داشت كه يكى را بر دوش انـداخته و ديگرى را به كمر بسته بود منزل به منزل پيش مى رفت , وقتى به ((ذى الحليفه )) رسيد احرام بست
((13))و همچنان پيش رفت تا در روز سه شنبه چهارم ماه ذيحجه وارد مكه شد از باب بنى شيبه واردمسجدالحرام شد
((14)), طواف كرد, نماز طواف به جاى آورد, بين صفا و مروه سعى نمود و بدين ترتيب اعمال عمره به پايان رسيد
((15))به كسانى كه قربانى همراه خود نياورده بـودنـد, فـرمـود تقصير كرده ازاحرام خارج شوند
((16))و خود چون قربانى همراه داشت در حال احـرام باقى ماند, تا در منى قربانى كند
((17))اميرمؤمنان كه از حركت پيامبر براى حج آگاه شده بود, در حالى كه 37 قربانى همراه داشت , باسپاهيان خود براى شركت در مراسم حج از يمن حركت كـرد, و در مـيـقـات اهـل يمن به همان نيتى كه پيامبر (ص ) محرم شده بود, احرام بست , و مانند حضرت رسول , پس از سعى صفا و مروه در احرام باقى ماند
((18)).
رسـول مـكرم اسلام (ص ) روز هشتم ذيحجه از طريق منى وارد صحراى عرفات شد, تا مراسم حج راآغـاز كـنـند تا طلوع آفتاب روز نهم در منى ماند و سپس راه عرفات را پيش گرفت , و در خيمه خويش درعرفات فرود آمد.
در عـرفـات , در اجتماع باشكوه مسلمانان , به شيوايى تمام خطبه خواند در اين خطبه مسلمانان را بـه بـرادرى و احـترام متقابل سفارش كرد, بر همه آداب جاهليت مهر بطلان زد و ختم پيامبرى را اعـلام نمود
((19))تا غروب روز نهم در عرفات ماند وقتى آفتاب غروب كرد و هوا كمى تاريك شد, بـه سـوى ((مـزدلفه )) شتافت
((20))شب را در همان جا سپرى كرد صبح روز دهم به طرف منى حركت كرد آداب منى را به جاى آورد و بدين گونه مناسك حج را به مسلمانان آموخت .
ايـن حـج را حـجـة الوداع , حجة الاسلام , حجة البلاغ , حجة الكمال و حجة التمام خوانده اند
((21))با پـايـان گـرفـتـن مراسم حج پيامبر (ص ) به سوى مدينه حركت كرد هنگامى كه به سرزمين رابغ رسـيـد, در مـحـلـى كـه غـديـر خـم نام داشت , جبرئيل امين بر او نازل شد و پيامى بدين شرح از پروردگار بر او تلاوت كرد:.
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين ,
((22)).
اى رسـول مـا! آنـچـه را از سـوى پـروردگـارت بـر تـو نازل شده به مرم برسان و اگر اين كار را انـجـام نـدهـى , رسـالـت خـود را بـه انـجام نرسانده اى و خدا تو را از مردم ايمن خواهد كرد همانا خداى ,قوم كفرپيشه را هدايت نمى كند
((23)).
اين پيام الهى ماموريتى خطير بر عهده پيامبر اكرم (ص ) مى گذاشت , اعلان چيزى كه بايد همگان ازآن بـاخبر شوند, و اگر چنين نكند, گوياكارى صورت نداده است بنابراين بهترين موقعيت براى اعـلام چـنين پيامى همين جا بود, جايى كه راه مصر و عراق و مدينه و حضرموت و تهامه از هم جدا مـى شـود وهـمه حاجيان ناگزير از آن مى گذرند غدير خم مناسب ترين محلى بود كه مى توانست چنين پيام سترگى رابه گوش همگان برساند.
پـس دسـتـور تـوقـف صـادر شـد فـرمـود تـا رفتگان را باز خوانند و صبر كرد تا آنان كه در راهند بـرسند
((24))اجتماع عظيمى در صحراى تفتيده حجاز گرد آمد روزى سخت گرم و منطقه اى بشدت گرماخيز بود,چنان گرم كه مردان نيمى از لباس خود را بر سر انداخته و نيمى ديگر را به پـاى خـويـش مـى پيچيدند
((25))همه مى خواستند بدانند چه چيز باعث شده كه پيامبر (ص ) در چنين مكان به ظاهر نامناسبى دستورتوقف داده اند حرارت اشتياق با گرماى هوا آميخته حاجيان را بى تاب مى كرد.
فـرمـود تـا زيـر چـنـد درخت كهنسال را بروبند و جهاز شتران را بر هم انباشته كنند منبرى بلند بـرافـراشـت نـزديـك ظـهر آن گاه كه همه حاجيان در آن صحرا جمع شدند, بر فراز منبر برآمد و خطبه اى بدين شرح ايراد كرد:.
ستايش مخصوص خداوند است از او كمك مى خواهيم و به او ايمان مى آوريم و بر او توكل مى كنيم و از شر نفس و بدى كردارمان به او پناه مى بريم , خدايى كه هدايت كننده اى نيست آنكه رااو گمراه سازد و گمراه كننده اى نيست هر كه را او هدايت كند گواهى مى دهم كه معبودى جزخداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست اما بعد:.
اى مردم خداوند نيكى كننده آگاه به من خبر داد كه هيچ پيامبرى بيش از نصف عمر پيامبر پيش ازخـود زنـدگـى نـخـواهد كرد و اندكى بيش نمانده كه مرا نيز به سراى باقى دعوت كنند و من اجابت كنم و همانا از من و همه شما سؤال خواهد شد پس شما چه پاسخ خواهيد داد؟ .
مـردم گـفـتـنـد: گـواهـى مـى دهيم كه تو پيام الهى را رساندى و پند دادى و كوشيدى خدايت پاداشى نيك دهد.
فـرمـود: آيـا شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست وبهشت او حق و دوزخش حق است و مرگ حق است و قيامت بدون شك خواهد آمد و خداوندتمام مردگان را زنده خواهد كرد؟ .
گفتند: آرى به همه اينها گواهى مى دهيم .
عرض كرد: خدايا شاهد باش
((26)).
سپس فرمود: اى مردم صداى مرا مى شنويد؟ .
گفتند: آرى .
فـرمـود: مـن پـيـش از شـمـا بـه حـوض كوثر مى رسم و شما در كناره حوض بر من وارد خواهيد شـد,حـوضـى كـه عـرض آن بـه انـدازه فاصله صنعا تا بصرى است , و در آن جامهايى است از نقره به شماره ستارگان حال بنگريد كه پس از من با دو ميراث گرانبها چگونه رفتار مى كنيد.
مردى از ميان جمعيت فرياد برآورد: يا رسول اللّه ! آن دو چيز گرانبها چيست ؟ .
فرمود: يكى از آن دو كه بزرگتر است , كتاب خداست يك طرفش در دست خدا و طرف ديگرش به دسـت شـمـاست , پس آن را محكم نگه داريد تا گمراه نشويد و ديگرى كه كوچكتر است , عترت و خـانـدان مـن اسـت و خـداى نـيـكـى كننده آگاه به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم جـدانـمى شوند, تا در لب حوض در قيامت به من رسند من هم از خدا همين را خواسته ام پس شما ازآنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و از آنها وا نمانيد كه هلاك مى شويد سپس دست على (ع )را گرفت و بلند كرد, به طورى كه سپيدى زير بغل هر دوشان ديده شد و همه مردم على را شناختند.
آنگاه فرمود: اى مردم ! چه كسى نسبت به مؤمنان از خود ايشان سزاوارتر است ؟ .
گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولا و سرپرست مؤمنانم و من نسبت به مؤمنين ازخود ايشان سزاوارترم پس هر كس من مولا و سرپرست اويم , على مولا و سرپرست اوست
((27)).
اين جمله را سه بار تكرار كرد.
سـپـس گـفـت : خداوندا! دوستى كن با هر كس كه با على دوستى كند, و دشمنى كن با هر كس كـه عـلـى را دشمنى كند, دوست بدار هر كس كه على را دوست مى دارد, و دشمن دار هر كس او رادشـمـن مـى دارد
((28)), يـارى كـن هر كس را كه ياريش كند و بى ياور بگذار هر كس تنهايش گذارد
((29))و حق را همواره با على بدار هر طرف كه باشد
((30)).
اى مردم بايد حاضران , اين پيام را به غايبان برسانند
((31)).
چون خطبه نبوى به پايان رسيد امين وحى براى بار دوم نازل شد و او را به اين پيام مفتخر ساخت .
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا
((32)),.
امـروز ديـن شـمـا را كـامـل كـردم و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما بـاشـد[اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم ]پيامبر اكرم (ص ) پس از دريافت اين پيام مسرت بـخش , فرمود: ((اللّه اكبر! كه دين كامل و نعمت تمام گشت و پروردگارم به رسالت من و ولايت على بعد از من راضى شد))
((33)).