مـسـؤولـيت سخن پژوهشگر را در رها بودن در گفتار محدود مى كند, پس او اگر چه درانديشه خود آزاد است , ولى در تعبير و بيان خويش آزاد نيست .
به همين سبب شخص ديندار از خداى خود مـى هـراسـد, خدايى كه در دين خود حق را تشريع فرموده و وى را ازعدم رعايت محرمات و عدم الـتـزام در نقل و مدح و سرزنش ـ در حدود صداقت وعدالت ـ و عدم توقف بهنگام ظهور شبهات بازداشته است .
اسـلام بـه گونه اى خاص روابط را شگفت آورتر از هر مذهب ديگر مشخص كرده است وصداقت و عـدالـت را در بحرانى ترين حالات خشم مورد تشويق قرار داده است و دستورداده به حق اعتراف شـود, اگر چه به زيان فرد باشد يا بر او گران آيد .
اسلام اجازه نمى دهد به گونه اى داد سخن داد كـه اهل حق را ناخوش آيد يا به ارزشهاى آنها تجاوزشود: لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم وكان اللّه سميعاعليما. ((2)) اسـلام غـيـبـت و بهتان را حرام كرده است و سخن چينى , ستم , دروغ , نسبت ناروا دادن ودشنام بناحق را ممنوع ساخته است و اجازه نداده سخنانى را به خدا ببنديم كه اطلاعى از آن نداريم .
از جمله تعاليم اسلام در اين زمينه اين است : (يـا ايـها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم ولانساء من نساءعسى ان يكن خـيـرا مـنهن ولا تلمزوا انفسكم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظلمون , ((3)) يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرامن الظن ان بعض الظن اثم ولاتجسسوا ولايـغـتـب بـعـضـكـم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه واتقواللّه ان اللّه تواب رحيم .
((4)) بـه عـلاوه تـوصيه هاى حكيمانه ديگر .
اسلام بويژه از وارد آوردن شكاف به اخوت اسلامى و درهم ريـخـتـن وحـدت و ايـجـاد فروپاشى موكدا نهى كرده است و اين در حالى است كه با قاطعيت از مـسـلـمـان مـى خـواهد كه سخن حق را بگويد و هنگام يارى رساندن به حق و سركوب باطل در گـرفـتـن مـوضعى مثبت و ثمربخش كوتاهى نورزد .
كسى كه درابراز حق سكوت كند شيطانى گنگ است و امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به سوى خدا از بزرگترين و مهمترين واجبات در شـريـعـت اسـلامـى اسـت : و مـن احـسـن قولاممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من الـمـسلمين .
((5)) موضع يك مسلمان درهر آنچه مى گيرد و يا پس مى زند بايد موضعى همراه با هشيارى و پرهيز باشد: و مايلفظمن قول الا لديه رقيب عتيد. ((6)) دارنـده يك روح بزرگ حتى اگر متدين هم نباشد, راضى نخواهد شد سخن خود را آن قدر پايين آورد و بـه مـراتـب پـسـت نزول دهد كه شرافت را مخدوش كند و كرامت و آبرو رااز ميان ببرد و جوانمردى را نابود سازد .
اين در صورتى است كه مسؤوليتى اخلاقى ياعرف اجتماعى نافذى وجود نداشته باشد كه اين امور را ارزيابى كند و دروغگو را موردانتقاد قرار دهد تا در نتيجه چنين كسى در نظر ديگران شخصيتى متزلزل يابد و مقامش در جامعه خرد شود.
بـا الـهام از چنين مسؤوليتى است كه سخن پيرامون موضع پيامبر اكرم (ص ) نسبت به خلافت در ديـن يك مسلمان اهميتى بسزا مى يابد, ولى كندوكاو مسلمانان درباره اين مساله به گونه اى كه بى هيچ انسجام و پيوند مطلوبى در هميارى و ارتباط ميان ايشان همداستانى آنها را مخدوش سازد و بـه دوسـتـى مـحـتـوم آنـها آسيب رساند همان چيزى است كه اسلام با آن مبارزه مى كند و به شديدترين شكل آن را ممنوع مى دارد.
در سخن گفتن پيرامون خلافت , اگر سخن پاك باشد و بيان , نيكو و عبارت , راستين و نقل قول , صحيح ديگر جاى هيچ گونه خدشه اى نخواهد بود .
مادامى كه منبع مسلمانان يعنى كتاب و سنت مورد تقديس همه مسلمانان است , بازگشت و التزام به آن دو با مقتضيات قولى و عملى آنها همان حقى خواهد بود كه نمى توان از آن كناره گرفت و سيراب شدن از اين دو منبع مظهرى از مظاهر احترام و دليل وجود آشكارترين نشانه هاى ايمان است .
همه مسلمانان بر اين نكته اتفاق نظر دارند و از ايـن چـشـمـه مـى نوشند و از آن سيراب مى شوند و وحدتشان بر همين اساس استوار مى شود و اجتماعشان شكل مى گيرد والفت و مودتشان بر همين شالوده مستحكم قرار دارد.
نـويسندگان مسائل مذهبى بتدريج در موضوعات مورد اختلاف مذاهب گوناگون واردشده اند.
اگر آن گونه كه بايد, نظر شود به آسانى مى توان دريافت كه مسائل مورد اختلاف سنت و تشيع تا آن جـا مـحـدود اسـت كـه اگر تلاشى به عمل آيد و نيتى پاك در ميان باشدمى توان به آسانترين طـريـق مـيـان آنـهـا سـازگـارى بـرقرار كرد و اى كاش اين نويسندگان , درمسائل مورد اتفاق مى نوشتند, مسائلى كه از نظر مقدار, مسائل مورد اختلاف را به جزئياتى تبديل مى كند كه هرگز مقتضى جدايى و اختلاف نيست , زيرا شمار اين مسائل بسيار اندك است و از قديم گفته شده است كه اندك در حكم عدم است .
بـرخـى از خـوانـنـدگـانـى كـه سـخـنـانـى ايـن چـنـين را خوش نمى دارند و آن را تلاشى در جـهـت سـازگـارى بـا جـهـل و اغـفـال ميان دو مذهب با تفاوتهاى ريشه اى آن مى دانند ممكن اسـت گـمـان كـنـنـد كـه ايـن نـوع سـخنان مشوش كردن حقيقت و تجاهل نسبت به واقعيت اختلاف موجود ميان اين دو مذهب است .
اين همان چيزى است كه تلاشهاى تفرقه برانگيز و غرض برانگيز و پليد به هدف پراكندن و شكافتن اجـتـماع و شكستن وحدت مسلمانان كه داراى يك دين و يك عقيده اند بر آن تاكيد دارند .
در اين مـسـالـه آن قـدر بحثهاى پيچيده صورت گرفته كه موجب شده افرادساده و كسانى كه از روى بحث و كاوش و آگاهى در اين مساله وارد نشده اند آن را به آسانى درك نكنند.
مـن كتب بسيارى از علما را خوانده ام و با بسيارى از دانشمندان فاضل با در نظر گرفتن اختلاف مـذاهـبـشـان ديـدار داشـتـه ام .
آنـها جز در موارد اندك با ما اختلافى ندارند و بسيارى اوقات در محبتشان نسبت به اهل بيت (ع ) اتفاق نظر داشتند و اين محبت را جزء امورحتمى مى دانستند و آن را بـخـشـى جـدانـشدنى از ايمان به شمار مى آوردند .
در ميان ماسخنان محبت آميز و گرمى در ايـن بـاره جريان يافته است تا آن جا كه يكى از ايشان برمحبت عميق خود نسبت به اهل بيت (ع ) و ايـمان راسخ به لزوم بزرگداشت ايشان تاكيدمى كرد و اظهار مى داشت كه براى نزديكى به خدا و در طلب خشنودى پروردگار به زيارت مرقد شريف اهل بيت (ع ) رفته است .
چـون سـخـن بـدين جا رسيد گفتم كه ما در اين زمينه اختلافى با يكدگير نداريم و شيعه آن را ركنى از اسلام مى داند و شيعيان نخستين پس از پيامبر اكرم (ص ) دين و تعاليم خود رااز اهل بيت پـيـامـبـر مـى گـرفـتند .
اين امر بعدا به نوادگان ايشان و كسانى منتقل شد كه به سبب درپيش گـرفـتـن روش اهـل بـيت (ع ) مورد احترام بودند و عملشان از آن جا كه اطاعت از خدا و اجراى دستورات اهل بيت (ع ) در امورى بود كه ايشان از خداوند تبارك و تعالى و پيامبر اكرم (ص ) تبليغ مى كردند اقتضاى محبتشان را داشت و به شكر خداهيچ اختلافى در اين باره نبود.
بـراسـتـى اتـفـاق نظر در محبت نسبت به اهل بيت (ع ) و لزوم بزرگداشت ايشان (كه در دين يك مسلمان جزء بديهيات و ضروريات است و قرآن نيز بدان تصريح كرده و سنت آن راضرورى شمرده است ) خود عاملى برانگيزاننده و تشويق كننده در ادامه يافتن موضوعى اين چنين و آشكار ساختن حقانيت آن و كاوش در جهت كشف و روشن كردن آن است .
در اين جا بايد به تلاش برخى از ترويج دهندگان باطل و دروغ پردازانى كه از جعل و واردكردن اتهامات نادرست به برادران دينى خود پـروايـى نـدارنـد نـيـز اشاره كنيم , كسانى كه درمحافل مسلمانان جنجال به پا مى كنند و از راه گل آلود كردن آب حتى الامكان درصددبرمى آيند تا با حيله گرى و ايجاد شبهات و گمراهيها در مـيـان بـرادران به هدف خود دست يابند و زمانى نيز از طريق كناره گيرى مقاصد خود را عملى مى سازند .
اگر اين نكته به عنوان حقيقت پابرجاى امروز و ديروز اضافه گردد لازم خواهد بود كه حـقـيـقـت بـيـان شودو نقطه نظر مخالف اظهار گردد تا حق تحقق يابد و باطل از ميان برود و شـبـهات و اباطيل افشا شود و مرزها و موانع ميان برادران و صاحبان يك عقيده و يك دين از بين برود.
طرح بحث به منظور تحقق دليل قاطع براى يك پژوهشگر ناگزير بايد عوامل بحث ا و تكامل يابد: 1ـ قطعيت صدور از معصوم 2ـ قطعيت دلالت اگـر ايـن دو عـنـصـر در بحث يك پژوهشگر يافت شود اطمينان كافى در تحقق حجت اوحاصل خـواهـد آمـد و از آن جـا كـه قـرآن كريم ـ كه كتاب دعوت است ـ در ارائه فضايل اهل بيت احكام عـمومى و كلى به دست مى دهد, بنابراين در شرح و تفسير آن ـ ولو از باب جرى و تطبيق ((7)) ـ امـورى يـافت مى شود كه بر مطلوب دلالت دارد و دليل را تقويت مى كند و اين يا به طريق نقل از معصوم خواهد بود و يا از راه تطابق تفسير اهل تسنن وتشيعى كه گواه صحت اين تفسير باشد و يا براساس مشخص بودن اين تفسير در مقام مقايسه و عمل به يكى از دو شيوه خواهد بود كه يكى از آن دو همان است كه مورد اتفاق دو مذهب مى باشد.
ايـن از نـظر ارزش سند و صدور, اما از نظر دلالت چنان كه خواهيم ديد در رسيدن به هدف مورد نظر رايى واضح مى يابيم .
شايد نخستين امرى كه خواننده هنگام خواندن ياشنيدن با آن روبروست هـمان ادعاى وضوح در دلالت و قطعيت صدور با در نظر گرفتن اختلافات امت باشد .
در اين جا پـرسش زير پيش مى آيد: از آن جا كه سيدالحكما و امام البلغا پيامبر اكرم مى خواست امر خلافت و كسى را كه خلافت به او بازمى گردد بيان دارد,پس چرا در اين مساله بصراحت كلامى نگفت و به گـونـه اى سخن گفت كه ظاهرا مدلولى بعيد داشت يا دست كم مى شد آن را تاويل يا با الفاظ آن بازى كرد؟
پـاسـخ به اين سؤال همان است كه كتاب حاضر آن را برعهده گرفته است , بنابراين روشن خواهد شـد كـه مـقـتـضاى حكمت پيمودن همين راه است , زيرا امت در آن روزگار هنوز درآغاز تشكل فـرهـنـگـى و ابـتداى فعاليتهاى سازنده و رشد خود بود و اگر عوامل متعددى مشاهده شود كه ضرورت احتياط در چنين امر مهمى را مى طلبد تا آن جا كه خداوندسبحان با قاطعيت از معصوم مـى خـواهـد كه : و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس , ((8)) را به اجرا درآورد و اگـر تـمـامـى ايـن عوامل در بحثى مستقل موردنظر قرارگيرد, به آسانى ضرورت چنين تعبير مـحتاطانه اى روشن مى شود, هر چند هنگام روشن شدن مساله , ادعاى عدم وضوح و صراحت در نـظـر كـسى كه بحق تامل كند و در كتاب وسنت پيامبر اكرم (ص ) بنگرد بسيار كم رنگ مى شود.
براساس احاديثى كه از پيامبررسيده سخن حضرت هرگز فاقد صراحت نيست , بل همان گونه كه ـ بـه خواست خدا آخواهيد ديد در زبان عربى صريحتر از اين تعبير وجود ندارد .
در اين جا پيش از آن كـه ازپـاسـخ بـه سـؤالـى كـه بـدان اشاره رفت خارج شويم ـ اگر چه همه اين كتاب پاسخ به همين سؤال است ـ براى آگاهى از اين نكته كه بيان پيامبر واضحترين و صريحترين بيان ممكن در مـيان تعابير بليغ عربى است شايسته است هر چند مختصر به ضرورت اين آگاهى تاكيد شود كه : وحى فرود آمده و اخبار رسيده در بيان موضع پيامبر اكرم (ص ) نسبت به خلافت همان گونه كه روشـن است با تعابير متفاوتى بيان شده است .
يك بار فضيلت اهل بيت بطور كلى آورده مى شود و بار ديگر با كتاب ارجمند پروردگار همراه مى گردد وحضرتش اعلان مى دارد كه دو چيزگرانبها در مـيـان امـت باقى گذاشته كه عبارتند از كتاب خدا و عترتش يا نظير اين سخن كه مى فرمايد: اهـل بيت من همچون كشتى نوح است ,كسى كه بدان سوار شود نجات يابد و كسى كه از آن عقب مـانـد غرق گردد .
يا اهل بيت خود را همچون باب (حطه ) ((9)) معرفى مى كند كه هر كس از آن درآيد در امن خواهدبود .
پيامبر اكرم در اين مورد مثالهايى مى آورد و سفارشهاى فراوانى دارد كه بـراسـاس آن عـتـرت مـطـهـرش پـس از حـضـرت آمـادگى و شايستگى رهبرى امت و پذيرش مسؤوليت جانشينى پيامبر اكرم (ص ) و اداره امور را دارد.
بـار ديـگـر پـيـامبر را مى بينيم كه بخصوص از فضيلت على (ع ) و فاطمه (س ) و حسين (ع )سخن مـى گويد, نظير تصريحات متواتر ايشان درباره على (ع ): (تو نسبت به من همچون هارون هستى نـسـبت به موسى , جز آن كه پس از من پيامبرى نيست ), و تنها نبوت را ازحضرت استثنا مى كند.
پـيـامـبـر درباره امامت على (ع ) تصريحات روشنى دارد نظير اين كه :(على (ع ) سرور نكوسيرتان بهشت و بهترين مردم و پيشواى مؤمنان و مولاى متقيان وساقى حوض كوثر در روز واپسين است ) و نـظـيـر اعـتراف گرفتن پيامبر از مسلمانان در روزغدير كه : (آيا من بر شما از خود شما ولايت بـيـشـتـرى نـدارم ؟ ) يـا در روايات ديگرى همان گونه كه در قرآن مجيد نيز آمده پيامبر اولى بر مؤمنان معرفى شده است و مسلمانان تصديق مى كنند كه حضرت ولايت بيشترى بر ايشان دارد و به دنبال آن پيامبر اين سخن تابناك خود را مى فرمايد كه : (كسى كه من مولا و سرور اويم , على (ع ) نـيز مولا و سروراوست ) و دست على (ع ) را مى گيرد و بالا مى برد تا آن جا كه سفيدى زير بغل هر يك پديدار مى شود, به علاوه تصريحات ديگرى كه در بيان مقصود كمال وضوح را دارند.
از همين نوع است تصريحات حضرت در حق فاطمه زهرا: (فاطمه (س ) پاره تن من است , كسى كه بـه او آزار رسـانـد, بـه من آزار رسانده و كسى كه او را خشمگين كند, مراخشمگين كرده است و كـسى كه مرا به خشم آورد, خداوند را به خشم آورده است ), ونيز امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) را سـروران جـوانان بهشتى معرفى كرده است و آن دورا امام دانسته خواه قيام كنند يا سكوت در پيش گيرند, و امثال اين گونه سخنان بزرگى كه پرده از مقام اهل بيت برمى دارد, اهل بيتى كه خداوند هر گونه پليدى را از آنها دور داشته و كاملا پاكشان گردانده است و دوستى آنها را بر امت لازم دانـسته و درباره آنهاسفارشهاى مؤكد كرده است و آنها را همسنگ قرآن معرفى كرده و اين كه آن دو هيچ گاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا وقتى كه كنار حوض كوثر بر حضرتش وارد شوند.
بار ديگر حضرت بصراحت چنين مى فرمايد: (گروهى از امت من هستند كه همچنان حق را يارى مـى كنند), يا آن كه (امت بزودى گروه گروه خواهند شد و يك گروه نجات خواهديافت .) ديگر بار پيامبر تصريح مى كند كه پس از ايشان دوازده جانشين يا امير خواهدبود.
اگـر در ايـن اخبار فراوان به رغم اختلاف تعابير آن كاوش كنيم آنها را بغايت واضح و هدف آنها را آشـكـار و مغز و محتواى آنها را روشن و مقصود از آنها را بدون ابهام خواهيم يافت .
اگر ما بدور از عـاطـفـه و زمـيـنه هاى قبلى ـ اگر چه اين از دشوارترين امورى است كه يك پژوهشگر آزاد با آن روبـروسـت ـ بـه اين مساله بنگريم و ما باشيم و دليل هدايتگر كلام خدا و رسول صادق و امين او, گمان مى كنم كه ذوق و عقل مدرك و قلب ديده در ماشكوفا مى شود و اين گونه اخبار رسيده را با درنظر گرفتن كثرت آن از دلالت برخوردارخواهيم دانست .
كسى كه غير از اراده خدا و رسول او بطلبد در پى تاويلات و توجيهاتى برمى آيد كه به برهان و دليلى تكيه ندارد.
پژوهشگرى كه مى خواهد تنها به حقيقت آن هم بدور از هاله گمراه كننده و فريبنده آگاهى يابد, بايد اين دو مساله را كه در آغاز شيوه بحث يادآور شديم مورد توجه قراردهد: 1ـ قطعيت صدور 2ـ قطعيت دلالت براستى كه قطعيت صدور از پيامبر اكرم تا چه رسد به كتابى كه به هيچ روى ترديدى درآن نيست در خبر واحدى از اين نوع به تنهايى ضامن تحقق بخشيدن به هدف در بيان موضع پيامبر نسبت به خلافت خواهد بود و دلايل آن به شرح زير است : 1ـ تواتر اين خبر 2ـ و يا به سبب انضمام برخى اخبار به برخى ديگر به گونه اى كه هيچ كتابى (در ميان كتبى كه به ايـن نـوع احاديث توجه دارند) از اين احاديث بسيار و متواتر خالى نيست , حال اين اخبار در برخى مـضـامين , واحد باشد يا مستفيضه ولى به هر حال موجب ايمان ترديدناپذير نسبت به صدور آن از سوى پيامبر اكرم است .
اما قطعيت دلالت با وجوديكى از دو امر حاصل مى شود: 1ـ يا به سبب آن كه هر خبرى خود در مضمون اعتقادى و هدفدارش صراحتى منطوقى يا مفهومى دارد, 2ـ و يـا به لحاظ مجموع اخبار وارده در اين باب كه موجب مى شود قلب به اين حقيقت ايمان يابد كـه پـيـامـبر اكرم از اين مساله مهم غفلت نورزيده است ـ هرگزـ بلكه توجه لازم رانسبت به آن مبذول داشته و با زبانى آشكار و استوار مرادش را بيان فرموده است .
يك پژوهشگر بايد در نقل , اين نكته را مورد توجه قرار دهد, بنابراين اگر دلالت عقلى رابه دلالت نـقـلـى افزود بدون ترديد به نتيجه قاطع و اكيد دست خواهد يافت .
ما از طريق (اميرالمؤمنين از خـلال سيره نبوى ) به مرحله نخستين زندگى سيدالاوصياء اميرالمؤمنين آگاهى يافتيم و از اين راه پى برديم كه امامت پس از پيامبر خدا مستقيما تنها به على (ع )اختصاص دارد و نه كس ديگر.
بـار ديگر در اين مقدمه اشاره به اين نكته را تكرار مى كنيم , زيرا اين نكته با احاديثى كه خواهد آمد ارتـبـاط مـى يـابـد, احاديثى كه براساس آن اين سخن به هيچ روى گزاف وپيروى كوركورانه از عاطفه يا قرار گرفتن تحت تاثير امرى اعتقادى يا فشارى اجتماعى نخواهد بود, زيرا لوازم قطعيت آن فراهم است كه عبارتند از: 1ـ از نظر نقل كه روشن است .
زيرا منابع قطعى تعيين مناصب عالى مسلمانان همان گونه كه گذشت عبارتند از: الف : قرآن كريم ب : سنت نبوى 1ـ عـلـى (ع ) از ايـن دو چـشـمـه فياض بى نيازترين مردم و بهترين ايشان بود و از عطا وبخشش بـيدريغ اين دو منبع بهره بيشتر داشت تا آن جا كه هيچ كس به خود اجازه نمى داددر هيچ يك از فـضايلى كه خداوند به او اختصاص داده و پيامبر اكرم نيز بدان گواهى داده با حضرتش به رقابت برخيزد.
2ـ بـه عـلاوه لـيـاقـت مـنـحصر به فرد حضرت در همه زمينه هايى كه رهبرى عالى مسلمانان و پاسدارى اساسى از قواعد اسلام و احكام استوارش ناگزير از آن است .
3ـ اعـترافات صريح و الزام آور در حق حضرت به گونه اى است كه هيچ كس در آنچه درمضامين ايـن اعـتـرافات آمده نظير ايشان به شمار نمى آيد .
حضرت على (ع ) در سطحى قرار دارد كه هيچ كس همسنگ ايشان محسوب نمى شود و نمى تواند در حق آن حضرت منازعه كند و رقيب حضرت تـلـقـى نـمـى گـردد و هيچ كس در سابقه اى از سوابق ايشان به مقام بزرگش نزديكى نمى يابد, سـوابـقـى كـه از سوى دوستان و دشمنان و كينه توزان وكسانى كه عليه ايشان بسيج شده بودند مورد اعتراف است .
4ـ اثـر جـاودانه و موجود حضرت كه ثابت شده از ايشان است و در طول تاريخ و طى نسلها هر آن كس را كه گمان مى كند نظير ايشان است در دقت و اعجاز به رقابت مى طلبد.
5ـ بـراسـاس رهـنـمـودهـاى عـقـلـى كه هوا و هوس آن را گمراه نساخته و خرافه و اباطيل آن رانـپـوشانده است .
برترين مخلوقات خدا در علم و زمينه هاى مختلفى كه مردم بدان نيازمندند, و نـيـز برترين خلايق در آفرينش معتدل و در فضيلت با استوارترين مبانى آن , ونيز فرد برخوردار از شـنـاخـت و تـطبيق دقيق و حرف به حرف قرآن و بهره مند از تعاليم اسلام در بالاترين سطح آن , هـمـان كـسى است كه شايستگى رهبرى را دارد و هر كس جزاو اگر بينش داشته باشد دنباله رو اوست و به او اقتدا مى كند و اگر راه يافته باشد فعل او رادر پيش مى گيرد و هيچ كس نبايد او را به تمسخر گيرد و هيچ كينه توزى راه طعن زدن براو را ندارد.
كـسـى كـه برترين خلايق خدا باشد, خدا نيز به او مقامى مى دهد كه در شان اوست و در به دوش كشيدن رسالتش كسى را بر او مقدم نمى دارد: اللّه اعلم حيث يجعل رسالته .
((10)) موضع مسلمانى كه به كار خود اهميت مى دهد و ناگزير بايد خدايش را ديدار كند ومسؤوليتى را كـه بر دوش او نهاده شده ادا كند و كارنامه او هر گناه كوچك و بزرگى رامنعكس مى سازد, جز الـتـزام و پـيـروى آگـاهـانـه نـخـواهـد بـود: قـل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرة انا ومن اتـبـعـنـى .
((11)) اهل بيت كسانى هستند كه نسبت به آنچه در اين خاندان مى گذرد آگاهترند.
ايـشان حاملان نور الهى هستند, كسانى كه خداوند به فضلش اختصاصشان داده و براى دين خود برگزيده است .
آن كه بر آنها پيشى گيرد خارج از دين است و كسى كه از ايشان عقب ماند هلاك مى شود و ملتزم ركاب ايشان به مطلوب دست مى يابد, و برائت ذمه حاصل نمى شود, مگر به پيروى از ايـشـان .
قـرآن كـريم , كلام خدا وصادقترين سخنهاست كه از حضرتش مى گويد و او را در هر فضيلت و مجد و شرفى كه به پيامبر ارزانى داشته در كنار پيامبر قرار مى دهد, حتى در آيه مباهله همان گونه كه همه منابع تصريح دارند حضرت را نفس رسول اللّه (ص ) معرفى مى كند.
در مـيـان سـخـنان پيامبر كافى است تنها به يكى از نصوص صريح و واضح ايشان در معرفى مقام والاى مـولايـمـان اشـاره كـنـيم .
آيا پيامبر درباره ضربه اى از ضربات على (ع ) در برابردشمنانش نـفـرمود كه اين ضربه همسنگ عبادت جن و انس است ؟
ديگر از اين بالاتر چه مى توان گفت ؟
آيا حـضرت به على (ع ) نفرمود: (اى على ! هيچ كس جز من و تو خدا رانشناخته و هيچ كس جز خدا و مـن تـو را نـشناخته و هيچ كس جز تو و خدا مرا نشناخته است ؟ ) به اين ترتيب آيا ممكن است فرد ديگرى جز على (ع ) اين رسالت را به دوش گيرد؟
در ايـن سـخـنـان عـامـلـى آرامـش بـخـش وجـود دارد كـه ما را به اين يقين مى رساند كه اين گـونـه احـاديـث يـا از نـظـر نـص و يـا از نظر مضمون از پيامبر اكرم صادر شده و عقل را در اين كه احاديث مذكور دلالت بر مقصود دارند كاملا قانع مى سازد.
حال اى خواننده عزيز اگر مايلى با ما در اين بحث همراه شوى بيا تا با يكديگر به جايى راهى شويم كـه در وضوح مضمون و قوت دلالت گواهى قاطع به دست آورى و ايمانى عميق يابى كه به هيچ روى شـكى بدان راه ندارد و اگر چنين تمايلى ندارى مرا همين بس كه از خلال اين بحث نه تنها خود ايمان آوردم بلكه تو را نيز به آنچه خود آگاهى داشتم آگاه گرداندم و به كفايت اين بحث از نظر دلالت اطمينان دارم .
از خداوند اميد آن دارم كه قلبت را بگشايد تا با بى طرفى بدان بنگرى و پس از آن بر تو است كه آن گونه كه مى خواهى داورى كنى و به هر حال در نظر من بسيار گرامى هستى و بهترين سپاسهاى من نثار تو باد.
پيش از پايان بحث شايسته است از دوست عزيزم كه در اين پژوهش بر من منت نهاده سپاسگزارى كـنـم .
او سيد محمد رضى رضوى صاحب كتاب چرا اسلام را برگزيديم است كه نامه اى براى من فرستاد و در آن تصميم خود را در تاليف كتابى با عنوان چراشيعه هستم , به اطلاع من رساند .
تكيه وى در ايـن كـتـاب بـه پـاسـخ گـزيده اى از فضلاى اهل انصاف است كه منابع مورد استفاده در مـبـاحـثـشـان كـتـب مورد اعتماد اهل سنت مى باشد,و از طرفى قصد دارد پاسخهايى به دور از اختلاف انگيزى يا نيرنگ كارى يا طعن به برادران مسلمان بدهد .
همين نامه انگيزه دست يازيدن به اين تلاش شد و طرح اين بحث را در من برانگيخت .
بهترين سپاس و ثناى من نثارش باد.
عـامـل ديگرى كه مرا در اين تلاش تشويق مى كرد, امورى بود كه در حال آماده كردن اين بحث با فـراهـم آوردن مـاده لازم آن در اثناى مراجعه به كتابهاى اسلامى و ارزشمند, لمس مى كردم , به گـونـه اى كـه براى آگاهان اين كتب بوضوح روشن مى شود كه تسنن و تشيع دربسيارى امور با يكديگر نزديكى و همسويى دارند.
حـتـى مى توان گفت يك فرد آگاه به كتابهاى مسلمانان تفاوتهاى ميان تسنن و تشيع را بيش از تفاوتهايى كه ميان خود سنيهاست نمى يابد .
اما درباره منابع , بسيارى اوقات به كتابهاى جامعى در تـحـقيق در اين زمينه تكيه كرده ام و بر اين تكيه اشاره نموده ام , اگر چه گاهى خودم به منبع يا مـنـابـعـى آگـاهى يافته ام كه در اين كتب جامع گاهى از بعضى از آنها نقل قول شده است , زيرا مقصود رسيدن به هدف واحد يعنى همان دستيابى به كثرت منابع وثبوت واقعى آن است .
بحث و پژوهش از كثرت پيش كسوتهاى اين عرصه نمى كاهد, البته با اعتراف به اهميت خدمات ارزشمند و شـكيبايى برتلاش و رنج كاوش و پژوهش جلوداران و پيشگامان معرفت در اين زمينه كه به طور خاص مى توانم به اين كتابها اشاره كنم : غاية المرام اثر سيد بحرانى و كتابهاى نجم الدين عسكرى و كـتـابـهـاى سـيـدعـبدالحسين شرف الدين بويژه كتاب المراجعات او و الغدير اثر علامه امينى و فضائل الخمسة من الصحاح الستة .
شـايـد در ذكـر تـكـيـه بر امثال اين منابع سودهايى آشكار وجود داشته باشد كه از جمله آن است اعـتـراف ضـمنى در برابر طرفداران حق و ثناى مستحقان آن كه تلاش بسيار به كاربسته اند و از ارزشـى بـرخـوردارند كه مقتضى نهايت احترام براى ايشان است , ارزشى كه دلالت بر فضيلت آنها دارد و گـواه سـخـتيهايى است كه آن را در راه آگاهى دادن به مسلمانان و روشن كردن راه آنها تـحـمـل كـرده انـد .
خداوند به آنها جزاى خير عطا كند وكوشش آنها را سپاس گزارد و اين خود مـشـوق پـژوهـشـگـران است در تلاش خستگى ناپذير آنها گرچه قصد ايشان دستيابى به اين نوع سـتـايشهاى رايج در ميان مردم نبوده است و ستايش مردم نمى تواند تلاش آنها را جبران و حقوق آنـهـا را استيفا كند, ولى اين كه مردم آنها را روشنگران راه رهروان مى دانند خود مشوق ادامه راه آنـهـا درتلاششان براى آشكار كردن حق است به سبب وجود كسانى كه به نشر و شناخت حقيقت گرايش دارند و ايشان به بزرگداشت شايسته ترند.
مـسـالـه ديـگـرى كـه شايد مقتضى ذكر اين منابع است آن است كه اين كار مى تواند موجب شود خـوانـنـده عـزيز به مطالعه و بهره برى از فوائد اين كتابها تمايل يابد .
از خداوند متعال مى خواهيم دست همگان را در آنچه موردپسند و رضايت اوست بگيرد و اين كار راخالص در راه خود قرار دهد كه او ما را بسنده است و خوب مولا و نيكو ياورى است .
مهدى سماوى
اما بعد, نامه مبارك شما را دريافت كردم , نامه اى كه در آن عزم خود را در انتشار كتابى بيان كرده بـوديـد كـه دربردارنده حقانيت بيشتر اهل بيت است و گروهى از متفكران شالوده آن را براساس شـيوه اى مى ريزند كه مسلمانان در استدلال بر عقايد خود در پيش مى گيرند تا بدين ترتيب آنچه را خدا در احقاق حق و دعوت به سوى او نسبت به بندگانش مى خواهد تحقق يابد آن هم نه از راه زنده كردن اختلافات و كينه ها و بيدار كردن فتنه ها, آن گونه كه برخى از نادانان بى دينى كه امور مـسـلـمـانـان هيچ اهميتى براى آنهاندارد و در شرايط نگران كننده و دشوار آنها نمى زيند چنين مـى كـنند شما در نامه خود ازتلاش موفق و پيگير دانشمندان فعال در دعوت به سوى خدا و دين مـعـتـدل و راه مستقيم او نوشته بوديد .
اين همان هدف والا و غايت شريف ايشان بوده كه توانهاى سـازنـده ومـثـبـت خـود را در مـسـيـر آن به كار بسته اند و براساس اشتياق به خداى جهانيان و اسـتـواركـردن پـايـه هـاى مـسـتـحكم دين و اخلاص نسبت به مسلمانان , همه نيروى خود را به كارزده اند و از تلاششان به كمال استفاده كرده اند تا آن جا كه آثار بسيارى از دلايل قاطع وبراهين درخشان از خود به جاى گذاشته اند كه با روشنترين بيان و گواراترين شيوه حجت اقامه مى كند و راه هر گونه عذرى را به روى هر توجيه كننده يا بهانه تراش يا نادانى مى بندد .
ايشان نزديكترين راهـى را در پيش گرفته اند كه به جلوه حق و درخشش يقين مى رسد .
خداوند تلاششان را سپاس گزارد و رحمت خدا بر ايشان باد و خشنودى خداى بزرگ از هر چيز بزرگتر و برتر است .
نامه شما مرا به جهان تابناكى برد و از آن جا كه پاسخ آن واجب بود مرا به تلاش واداشت و بنابراين در تـصـديـق گـمـان و تـحقق بخشيدن به اعتماد شما نسبت به اين عاجز قاصر ازخداوند يارى طـلـبـيدم و بهتر ديدم كتابهاى عقيدتى ما را كه مكتبة الامام الحسين (ع )العامة در سماوه چاپ كـرده در اخـتـيـار شـمـا بـگـذارم , كـتـابـهايى نظير لمحات خاطفة حول الحديث عن شخصية امـيـرالمؤمنين الفذة و اميرالمؤمنين من خلال السيرة النبوية .
در اين كتابها به گونه اى مفصل و تـرديـدناپذير گفته ام كه شخصيت حضرت على (ع ) معجزه رسول اللّه (ص ) بوده و هيچ شخصيت ديـگـرى بـا هر وزنى در سطوح مختلف مانندى براى حضرتش به شمار نمى آيد .
خداوند براى اين امت اراده فرموده كه على (ع ) در ميان ايشان كتاب ناطق و حجت قائم او باشد, به علاوه اين كه در كتاب جاودان خود و نيز به زبان رسول صادق و امينش بر اين حقيقت تصريح كرده است .
بـدين ترتيب شيعه از فرق ديگر اسلامى جدا مى شود .
ما شيعه هستيم زيرا مسلمانيم .
اين سخن به مـنزله تعريض و كنايه براى مسلمانان غيرشيعى نيست ـ پناه بر خداـ بلكه مراداين است كه شيعه در پيروى و دوستى عترت طاهره و گرفتن احكام و تعاليم از اهل بيت (و اهل بيت نسبت به آنچه در ايـن خـانـدان است آگاهترند) منحرف نشده اند و اسلام رادين خود و كتاب و سنت را شيوه و شـريـعـت و عـترت را هدايتگران و سروران خويش گرفته اند و به خدا و رسول و كتاب آسمانى او ايمان آورده اند .
ما به راه و رسمى ملتزم هستيم كه خداوند براى ما ترسيم كرده : ربنا آمنا بما انزلت واتـبـعـنـا الـرسـول فاكتبنا مع الشاهدين .
شايد بهتر باشد پيش از بررسى كامل اين سخن پيرامون ضرورت جدى تعيين جانشين براى پيامبر اكرم توضيح دهيم , امرى كه پايه و اساس تشيع و چيزى است كه واقعيت زندگى مردم آن را اقتضا مى كند و فطرت آدمى آن را ضرورى مى سازد و دين اسلام در كتاب خود و نيز از زبان پيامبر صادق و امين خود آن را به عنوان دين فطرت امرى محتوم مى گرداند.
از امور بديهى آن است كه جانشين , يعنى كسى كه پيامبر اكرم (ص ) او را براى نگهدارى شريعت و رهبرى امت به عنوان جانشين برمى گزيند ضرورتى است كه بايد از طرف خداوند سبحان و پيامبر او تـعـيـيـن شود تا بتواند سنگينى مسؤوليتى را كه از بزرگترين مسؤوليتهاست بر دوش كشد و اميرمؤمنان اين مسؤوليت را در ميان سخنان ماندگار وآيات بينات خويش چنين ترسيم مى كند: (موقعيت يك حاكم همان موقعيت رشته مهره هاست كه آنها را در كنار يكديگر گرد آورده است و اگر اين رشته گسسته شودمهره ها در هم مى ريزند و ديگر بطور كامل در كنار هم گرد نخواهند آمد.((13))) سـرور بـلـغا مقام امامت را چنين ترسيم مى كند .
آيا ريسمانى را ديده ايد كه مهره هايى به سلك آن درآمـده بـاشند و اين ريسمان همه آنها را گرد آورده باشد و ميان دانه هاى آن باوحدتى فراگير يـگـانگى به وجود آورده باشد و آيا ديده ايد كه اگر اين ريسمان از هم بگسلد چگونه هر يك از اين مـهـره ها اين طرف و آن طرف پراكنده مى شوند يامجموعه اى از آنها به جايى دور از ساير مهره ها مى ريزند و ديگر نمى توان آنها راهمچون گذشته در وحدتى هماهنگ گرد آورد؟
بـا ايـن مثال روشن , پيشواى فصحا موقعيت حياتى و حساس امامت را براى ما ترسيم مى كند, و آيا ايـن مـساله نيازمند دليل است ؟
در حالى كه واقعيت زندگى امت در امروز وديروز چنين است و در طول تاريخ آن قدر به پستى كشانده شده كه هم اكنون پس از آن كه خواستهايش پراكنده شده و احـزاب و حـكومتهاى مختلف وحدت آن را فرو پاشانده به شكارى تبديل شده كه هر قومى بدان طمع مى ورزد.
آيا نمى بينيد كه چگونه شرق و غرب آن را غارت مى كنند, دهان پست ترين و بيگانه ترين و پليدترين اقـوام باز شده و طمع كرده كه اين امت را به غنيمت خود درآورد و نداى انتقام از خيبر و فدك را سـر مى دهد! و حال آن كه در روزگاران گذشته موقعيت درخشانى داشت , زمانى كه مسلمانان نـيـرويـى به شمار مى آمدند كه ترس در پيشاپيش آنها حركت مى كرد و جهان و همه ملتها از آنها مـى هـراسيدند و چرا نبايد چنين باشد و حال آن كه مسلمانان رسالتى آسمانى بر دوش دارند و از يـارى خـدا بـرخـوردارند: ان تنصروا اللّه ينصركم ويثبت اقدامكم
((14)), ولاتهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين
((15)).
وعـده چـه كسى راست تر از خدايى است كه بر بندگان خود چيره است و به آنها اين گونه وعده مى دهد: وكان حقا علينا نصرالمؤمنين
((16)).