به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على و فاطمه،كه درود خدا بر ايشان باد،در خانهى وحى و ولايت،چشم به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص) رسيد،به خانهى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بياورد.اسماء او را در پارچهيى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3) .
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش،امين وحى الهى،جبرئيل،فرود آمد و گفت:
سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا،اين نوزاد را به نامپسر كوچك هارون«شبير» (4) كه به عربى«حسين»خوانده مىشود،نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پيغمبران هستى.
و به اين ترتيب نام پر عظمت«حسين»از جانب پروردگار،براى دومين فرزند فاطمه انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش،فاطمهى زهراء كه سلام خداوند بر او باد،گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت،و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
از ولادت حسين بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد،مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص) در بارهى حسين (ع) ابراز مىداشت،به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مىگويد:ديدم كه رسول خدا (ص) حسين (ع) را بر زانوى خويش نهاده او را مىبوسيد و مىفرمود:
تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى،تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى،تو جتخدا و پسر حجتخدا و پدر حجتهاى خدايى كه نه نفرند و خاتم ايشان،قائم ايشان (امام زمان عج) مىباشد. (8)
انس بن مالك روايت مىكند:
وقتى از پيامبر پرسيدند كداميك از اهل بيتخود را بيشتر دوست مىدارى،فرمود:حسن و حسين را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسين را به سينه مىفشرد و آنان را مىبوييد و مىبوسيد. (10)
ابو هريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است در عين حال اعتراف مىكند كه:
رسول اكرم (ص) را ديدم كه حسن و حسين (ع) را بر شانههاى خويش نشانده بود و به سوى ما مىآمد،وقتى به ما رسيد فرمود:هر كس اين دو فرزندم را دوستبدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11)
عالىترين،صميمىترين و گوياترين رابطهى معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را مىتوان در اين جملهى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود:حسين از من و مناز حسينم. (12)
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) ازدنيا رحلت فرمود،به گفتهى رسول خدا و امير المؤمنين (ع) و وصيتحسن بن على (ع) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع) منتقل شد و از طرف خدا مامور رهبرى جامعه گرديد.
امام حسين (ع) مىديد كه معاويه با اتكاء به قدرت اسلام،بر اريكهى حكومت اسلام به ناحق تكيه زده،سخت مشغول تخريب اساس جامعهى اسلامى و قوانين خداوند است،و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مىبرد،ولى نمىتوانست دستى فراز آورد و قدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پائين بكشد،چنانچه برادرش امام حسن (ع) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع) مىدانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد،پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مىرسانند،ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت كه اگر بر مىخاست،پيش از اقدام به دسيسه كشته مىشد،و از اين كشته شدن هيچ نتيجهيى گرفتهنمىشد.
بنابر اين تا معاويه زنده بود چون برادر زيست و علم مخالفتهاى بزرگ نيفراخت،جز آنكه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مىگرفت و مردم را به آيندهيى نزديك اميدوار مىساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.و در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايت عهدى يزيد،بيعت مىگرفت،حسين به شدت با او مخالفت كرد،و هرگز تن به بيعتيزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامهيى كوبنده براى او نوشت. (16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد،به او اصرارى نكرد و امام (ع) همچنين بود و ماند تا معاويه در گذشت...
يزيد پس از معاويه بر تختحكومت اسلامى تكيه زد و خود را امير المؤمنين خواند،و براى اينكه سلطنت ناحق و ستمگرانهاش را تثبيت كند،مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعتبا خويش بخواند.به همين منظور،نامهاى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع) بيعتبگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.حاكم اين خبر را به امام حسين (ع) رسانيد و جواب مطالبه نمود،امام حسين (ع) چنينفرمود:
انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد. (17) آنگاه كه افرادى چون يزيد، (شراب خوار و قمار باز و بى ايمان و نا پاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمىكند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند،بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام،اسلام را از بين مىبرند) .
امام حسين (ع) مىدانست اينك كه حكومتيزيد را به رسميت نشناخته است اگر در مدينه بماند به قتلش مىرسانند،لذا به امر پروردگار،شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد.آمدن آن حضرت به مكه،همراه با سرباززدن او از بيعتيزيد،در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت،و اين خبر تا به كوفه هم رسيد.كوفيان از امام حسين (ع) كه در مكه بسر مىبرد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد.امام (ع) مسلم بن عقيل (ع) ،پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد.
مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بى سابقهيى روبرو شد،هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع) با او بيعت كردند،و مسلم (ع) هم نامهيى به امام حسين (ع) نگاشت و حركت فورى امام (ع) را لازم گزارش داد.هر چند امام حسين (ع) كوفيان را به خوبى مىشناخت،و بىوفايى و بى دينىشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مىدانستبه گفتهها و بيعتشان با مسلم (ع) نمىتوان اعتماد كرد،و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.
با اينحال تا هشتم ذى حجه،يعنى روزيكه همهى مردم مكه عازم رفتن به«منى»بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجلهى تمام مىخواستخود را به مكه برساند،آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود،از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفهى خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده بلكه عليه او قيام كرده است.
يزيد كه حركت مسلم (ع) را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود،ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومتبنى اميه بود) به كوفه فرستاد.
ابن زياد از ضعف ايمان و دو رويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد و ارعاب آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت،و مسلم (ع) به تنهايى با عمال ابن زياد بهنبرد پرداخت،و پس از جنگى دلاورانه و شگفت،با شجاعتشهيد شد. (سلام خدا بر او باد) .و ابن زياد جامعهى دورو و خيانتكار و بى ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع) بر انگيخت،و كار به جايى رسيد كه عدهاى از همان كسانيكه براى امام (ع) دعوت نامه نوشته بودند،سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد،و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد،و در طول راه مكه به كربلا،تا هنگام شهادت،گاهى به اشاره،گاهى به صراحت،اعلان مىداشت كه:مقصود من از حركت،رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد و بر پا داشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم.
و اين ماموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود،حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانوادهاش اتمام پذيرد.
رسول گرامى و امير مؤمنان و حسن بن على (ع) پيشوايان پيشين اسلام،شهادت امام حسين (ع) را بارها بيان فرموده بودند.حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع) ،رسول گرانمايه اسلام (ص) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع) به علم امامت مىدانست كه آخر اين سفر بهشهادتش مىانجامد،ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد،يا از اسارت خانوادهاش واهمهاى به دل راه دهد.او آنكس بود كه بلا را كرامت و شهادت را سعادت مىپنداشت. (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر«شهادت حسين (ع) در كربلا»به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامهى مردم از پايان اين سفر مطلع بودند.چون جسته و گريخته،از رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) و امام حسن بن على (ع) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند.
بدين سان حركت امام حسين (ع) با آن درگيريها و ناراحتىها.احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد.به ويژه كه خود در طول راه مىفرمود:
«من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا (20) »هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد همراه ما بيايد».
و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.
غافل از اينكه فرزند على بن ابيطالب (ع) امام و جانشين پيامبر،و از ديگران به وظيفهى خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهدهى او نهاده دست نخواهد كشيد.بارى امام حسين (ع) با همهى اين افكار و نظريهها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد،و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت.
سر انجام،رفت،و شهادت را دريافت،نه خود تنها،بلكه با اصحاب و فرزندان،كه هر يك ستارهاى درخشان در افق اسلام بودند،رفتند و كشته شدند،و خونهايشان شنهاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعهى مسلمان بفهمد،يزيد (باقى ماندهى بسترهاى گناه آلود خاندان اميه) جانشين رسول خدا نيست،و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.
راستى هرگز انديشيدهايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع) به وقوع نمىپيوست،و مردم يزيد را خليفهى پيغمبر (ص) مىدانستند و آنگاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاى او و عمالش را مىشنيدند چقدر از اسلام متنفر مىشدند،زيرا اسلامى كه خليفهى پيغمبرش يزيد باشد به راستى نيز تنفر آور است...
و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند،و شنيديم و خوانديم كه در شهرها،در بازارها،در مسجدها،در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبتبار يزيد،هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند،و پردهى زيباى فريب را از چهرهى زشت و جنايتكار جيرهخواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگ باز و شرابخوار است،هرگز لياقتخلافت ندارد و اين اريكهاى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست،سخنانشان رسالتشهادت حسينى را تكميل كرد،طوفانى در جانها بر انگيختند چنانكه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همهى آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت.نگرشى ژرف مىخواهد تا بتوان بر همهى ابعاد اين شهادت عظيم و پر نتيجه دستيافت.
از همان اوان شهادتش تا كنون،دوستان و شيعيانش،و همهى آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مىگذارند،همه ساله سالروز به خون غلطيدنش را،سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشى و عزادارى محترم مىشمارند،و خلوص خويش را با گريه بر مصائب آن بزرگوار ابراز مىدارند.پيشوايان مآل انديش و معصوم ما،هماره به واقعهى كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند.غير از اينكه خود به زيارت مرقدش مىشتافتند و عزايش را بر پا مىداشتند،در فضيلت عزا دارى و محزون بودن براى آن بزرگوار،گفتارهاى متعددى ايراد فرمودهاند.
ابو عماره گويد:روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ص) رسيدم،فرمود اشعارى در سوگوارى حسين (ع) براى ما بخوان،وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست،من مىخواندم و آن عزيز مىگريست چندانكه صداى گريه از خانه برخاست.بعد از آنكه اشعار را تمام كردم،امام عليه السلام در فضيلت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع) مطالبى بيان فرمود. (21)
و نيز از آن جناب است كه فرمود:گريستن و بىتابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبتحسين بن على (ع) كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22)
باقر العلوم،امام پنجم (ع) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود:
به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين (ع) بروند،زيرا بر هر شخص با ايمانى كه به امامت ما معترف است،زيارت قبر ابا عبد الله (ع) لازم مىباشد. (23)
امام صادق (ع) مىفرمايد:
«ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال».
همانا زيارت حسين (ع) از هر عمل پسنديدهاى ارزش و فضيلتش بيشتر است. (24)
زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسهيى بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مىدهد و گويى روح را،به سوى ملكوت خوبىها و پاكدامنىها و فداكاريها پرواز مىدهد.
هر چند عزادارى و گريه بر مصائب حسين بن على (ع) ،ومشرف شدن به زيارت قبرش و باز نماياندن تاريخ پر شكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد،لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارتها و گريهها و غم گساريدن اكتفا كرد،بلكه همهى اين تظاهرات، فلسفهى دين دارى-فداكارى-حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مىنمايد،و هدف هم جز اين نيست،و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست مىباشد،و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم هدف مقدس حسينى به فراموشى مىگرايد.
با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خدا خواهى و خدا جويى حسين (ع) ،در مىيابيم كه هماره وقت او به پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهيم عميقى والاتر از درك و ديد ما گذشته است.
اكنون مرورى كوتاه به زواياى زندگانى آن عزيز كه پيش روى ما است:
جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقهى بسيارى داشت. گاهى در شبانه روز صدها ركعت نماز مىگزاشت. (25) و حتى در آخرين شب زندگى دست از نياز و دعا بر نداشت،و خواندهايم كه از دشمنان مهلتخواست تا بتواند با خداى خويش به خلوتبنشيند و فرمود:خدا مىداند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زياد و استغفار را دوست دارم. (26)
حضرتش بارها پياده به خانهى كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد. (27)
پسران غالب اسدى (بشر و بشير) حكايت كردهاند كه:در عصر روز عرفه،نهم ذيحجة الحرام، در بيابان عرفات همراه حسين (ع) بوديم.آن حضرت با كمال خشوع و بندگى از خيمه بيرون آمد و با جمع كثيرى از اصحاب و فرزندان به دامنهى چپ كوه ايستاد،صورت مبارك به جانب كعبه گرداند،دستها را چونان مستمند ضعيفى به سوى آسمان گشود،و اين دعا را قرائت فرمود:
«حمد و سپاس خدايى را كه چيزى نمىتواند قضا و خواستهى او را رد كند و از عطا و بخشش او جلوگيرى نمايد.
دست او در سخاوت و كرم باز است و هر چيزى را به حكمتخويش نيكو و متقن قرار داده است،تلاش پنهان كاران بر او مخفى نيست و آنچه به او سپرده شود تباه نمىگردد اوست پاداش و كيفر دهندهى همه و اصلاح كنندهى حالات بندگان قناعت پيشه و رحم كنندهى ناتوانان و ضعيفان،فرود آورنده منافع و كتاب جامع-قرآن-نورانى و فروزان،و اوستشنوندهى دعاها و برطرف كنندهى گرفتاريها و بالا برندهى درجهى نيكوكاران و كوبندهى ستمگران، خدايى به جز او نيست،همتا ندارد وچيزى مانندش نيست،و اوستشنوا و بينا و لطيف (28) و آگاه،و بر هر چيزى قادر و توانا.
بارالها به سوى تو روى مىآورم و به پروردگارى تو گواهى مىدهم،اعتراف و اقرار دارم كه تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست،پيش از آنكه چيزى باشم و نشانى از من باشد به نعمتبر من آغاز كردى و مرا از خاك آفريدى...
سپس مرا صحيح و سالم،براى هدايتى كه از پيش مقدر فرموده بودى به دنيا آوردى و مرا در گهواره كه كودكى خردسال بودم حفظ كردى و از غذاها،شير گوارا روزيم دادى،دل پرستاران را نسبتبه من مهربان ساختى،و مادران دلسوز را به تربيت من وا داشتى،و مرا از آزارها و شرور پنهانى جن حفظ كردى و از فزونى و كاستى سالم نگاهداشتى،-پس تو بلند مرتبهيى اى رحيم اى رحمان-تا آنگاه كه زبان به سخن گشودم،و تمام گردانيدى به من نعمتهاى كامل خود را و همه ساله مرا پروراندى تا كه خلقتم كامل شد و نيرويم اعتدال يافت، جتخود را بر من تمام كردى كه معرفت و شناختخود را به من الهام نمودى،و مرا به عجايب حكمتخود شگفت زده كردى و به آفرينشهاى بى سابقهات كه در آسمان و زمينتبوجود آوردى هشيارم ساختى و براى سپاسگزارى و يادت آگاهم ساختى و اطاعت و پرستش خويش به من واجب كردى و آنچه پيامبرانت آوردند به من فهماندى و پذيرفتن آنچه موجب خشنوديت مىشود بر من سهل و آسان كردى و به يارى و لطفى كه در همهى اين مراحل نسبتبه من داشتى بر من منت نهادى.
نوادهى پيامبر عزيز اسلام (ص) ،و نخستين فرزند امير مؤمنان على و فاطمه عليهما السلام در نيمهى ماه رمضان،در سال سوم هجرى،چشم به جهان گشود. (1) پيامبر (ص) براى گفتن تهنيت،به خانهى على آمد و نام او را،از سوى خدا«حسن»نهاد. (2)
حدود هفتسال از زندگى اين نواده،با پيامبر عزيز اسلام (ص) گذشت (3) .پدر بزرگ مهربان،او را سخت دوست مىداشت:
چه بسيار كه او را بر شانه مىنهاد و مىگفت:خداوندا،من دوستش دارم،تو نيز او را وستبدار!» (4) ...«آنكه حسن و حسين را دوستبدارد،مرا دوست داشته است و آنكه با ايندو كينه ورزد و ايشان را دشمن بدارد،با من دشمنكامى كرده است...» (5)
و هم مىفرمود:«حسن و حسين،سرور جوانان بهشتند» (6) .
و نيز مىفرمود:«اين دو فرزند من،امامند،چه قيام كنند و چه نكنند (7) ».
بزرگى منش و سترگى روح آن امام،چندان بود كه پيامبر ارجمند اسلام (ص) او را با خردى سال و كمى سن،در برخى از عهدنامهها،گواه مىگرفت،واقدى آورده است كه:پيامبر، براى«ثقيف»عهد ذمه بست،خالد بن سعيد آنرا نوشت و امام حسن و امام حسين-درود خدا بر آنان-آنرا گواهى فرمودند (8) .
و هم،آنگاه كه پيامبر به امر خدا،با اهل نجران،به«مباهله»برخاست،امام حسن و امام حسين و حضرت على و فاطمه (ع) را نيز به فرمان خداى،همراه خويش برد و آيهى تطهير در پاكدامنى آن گراميان فرود آمد (9) .
امام حسن (ع) همراه و هماهنگ پدر بود و از بيدادگران انتقاد و از ستمديدگان حمايت مىكرد.
در جنگ صفين نيز،همراه پدر،پايمرديها كرد.
توجهى ويژه به خداوند داشت،آثار اين توجه را گاه ازچهرهى او به هنگام وضو در مىيافتند: چون وضو مىگرفت،رنگ مىباخت و به لرزه مىافتاد،مىپرسيدند كه چرا چنين مىشوى؟
مىفرمود:آن را كه در پيشگاه خدا مىايستد،جز اين سزاوار نيست.
از امام ششم (ع) آوردهاند كه امام حسن (ع) عابدترين مردمان زمان خويش بود و هم با فضيلتترين چون به ياد مرگ و...و رستخيز مىافتاد،مىگريست.و بى حال مىشد (16) .
پياده و گاه برهنه پا،25 بار به خانهى خدا رفت (17) ...
آن روز به خانهى خدا رفته بود...همان هنگام مىشنيد كه مردى با خدا به گفتگو نشسته است كه:خداوندا،ده هزار درهم نصيبم كن...امام (ع) هماندم به خانه بازگشت و آن پول را براى او فرستاد.
يكروز،كنيزى از كنيزان او،دسته گلى خوشبوى به تحفه،پيشكش كرد،امام (ع) ،در مقابل او را آزاد فرمود و چونپرسيدند چرا چنين كردى؟،فرمود:
خدا ما را چنين تربيت كرده است و اين آيه را باز خواندند:
«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»يعنى چون به شما هديهاى دادند،به نيكوتر،پاسخ گوييد (18) .
سه بار در زندگى،هر چه داشت،حتى كفش-و پاى افزار-را به دو نيم تقسيم كرد و در راه خدا داد (19) .
تو و پدرت،نزد من،مبغوضترين بوديد و اما اكنون محبوبترين هستيد.
پير مرد آنروز مهمان امام شد و چون از آنجا رفتبه دوستى آن گرامى،گرويده بود (21) .
مروان حكم،-كه هيچگاه از آزار آن گرامى فرو گذار نمىكرد-،به هنگام رحلت آن امام،در تشييع شركت كرد.
پاسخ داد:هر چه كردم،با كسى كردم كه بردباريش از اين كوه-اشاره به كوهى در مدينه-بيشتر بود (22) .
بدين هنگام،امام به سختى گريست و مردم نيز گريستند...
آنگاه بدانجهت كه امامت از مسير راستين خود،انحراف نيابد،جملهيى چند،از خويش گفت:
قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربى (23) ...
«بگوى اى پيامبر،من از شمايان بر رسالتم،پاداشى،جز مهرورزى با خويشانم،نمىخواهم...»
آنگاه،امام نشست و عبد الله بن عباس برخاست و گفت:
از نامههايى كه امام به معاويه نوشت و ابن ابى الحديد آنرا نقل مىكند،اينست:
معاويه آنان را بسيج كرد و به جنگ با امام به عراق فرستاد.
امام نيز،به حجر بن عدى كندى،فرمان داد تا فرمانداران و هم مردم را براى جنگ آماده سازد.
معاويه به جنگ سوى شما آمده است،شما نيز به اردوگاه نخيله برويد...!همه،ساكت ماندند.
چرا به امام و پسر پيامبرتان پاسخ نمىدهيد...از خشم خدا بيم كنيد،مگر شما از ننگ،باك نداريد...؟
آنگاه،رو به امام كرد و گفت:گفتار شما را شنيديم و با جان و دل به فرمانيم،و افزود كه:
من،هم اكنون به اردوگاه مىروم،هر كه مايل استبهمن به پيوندد.
انبوه جمعيت در اردوگاه،به جز شيعيان،از اين چند دسته نيز فراهم آمده بود:
1-خوارج،كه تنها براى جنگ با معاويه آمده بودند نه به جانبدارى از امام.
2-آزمندانى كه دنبال غنائم جنگى بودند.
3-آنان كه به پيروى از روساى قبيلهها،شركت كرده بودند و انگيزهى دينى نداشتند (29) .
امام حسن با معاويه صلح كرده است (32) .