الف : مقدمه كتاب خلافت و ولايت
- با حذف مطالب متناسب با آن كتاب -
[ طرح بحث امامت ممكن است انتقاداتی را در ذهن خوانندگان پديد آورد
. در اينجا ما ضمن طرح اين انتقادات نظر خود را درباره آنها بيان میكنيم
. انتقاد اساسی در اين باب دو چيز است : ]
1 - هر ملتی همواره سعی میكند زيبائيهای تاريخ خويش را بيرون بكشد و
ارائه دهد و حتی الامكان روی زشتيهای تاريخ خود را میپوشاند . حوادث
غرورآميز تاريخ يك آيين و يا يك مسلك نشانهای از اصالت و حقانيت آن
تلقی میشود و رغبتها را بدان میافزايد ، و اما حوادث نامطلوب تاريخ آن
سبب ترديد در اصالت آن میگردد و نشانهای از ضعف نيروی خلاقه آن تلقی
میشود . بحث در خلافت و امامت و حوادث ناگوار صدر اسلام و تكرار زياد
آن جريانهای نامطلوب مخصوصا در عصر حاضر كه نسل جديد از نظر دينی دچار
بحران روحی است از ايمان و شور و علاقه آنها به اسلام میكاهد . در گذشته
ممكن بود كه اين بحثها اثر مطلوب داشته باشد و توجهات را از يك شاخه
اسلامی به سوی شاخه ديگر آن معطوف سازد ، ولی در عصر حاضر بازگو كردن و
ارائه دادن آنها افكار را نسبت به اصل و ريشه سست و متزلزل میكند . چرا
ديگران همواره در صدد كتمان زشتيهای تاريخ خويش میباشند و ما
مسلمانان بر عكس همه سعيمان اينست كه آنها را بازگو كنيم و احيانا
بزرگتر از آنچه بوده جلوه دهيم ؟ !
ما با نظر بالا نمیتوانيم موافق باشيم ، تصديق میكنيم كه اگر نقد تاريخ
تنها به صورت بازگو كردن و منعكس كردن حوادث نامطلوب آن باشد اثرش
همان است كه در بالا گفته شد ، ولی از آن طرف اگر تنها به ترسيم حوادث
غرور آميز قناعت شود و روی حوادث نامطلوب پوشيده شود ديگر نقد تاريخ
نيست ، تحريف تاريخ است .
اساسا كدام تاريخ است كه از حوادث زشت و نامطلوب مبرا باشد ؟ تاريخ
هر قومی و اساسا تاريخ بشريت مجموعهای است از زشتيها و زيبائيها و جز
اين نمیتواند باشد . خداوند هيچ قوم و ملتی را به سيرت فرشتگان منزه از
گناه نيافريده است . تفاوت تاريخ ملل و اقوام و كيشها و آئينها از نظر
زيبائی و زشتی در اين نيست كه يكی سراسر زيبائی است و ديگری سراسر زشتی
، بلكه در نسبت ميان زيبائيها و زشتيها است .
قرآن كريم اين حقيقت را كه بشر مجموعهای است از زشتی و زيبائی به
صورت لطيفی بيان كرده است . خلاصهاش اينست كه خداوند به فرشتگان اعلام
میكند كه میخواهم " جانشين " ( آدم ) بيافرينم . فرشتگان كه تنها
تيرگيهای وجود اين موجود را میشناختند با تعجب حكمت اين كار را خواستار
شدند . در پاسخ آنها گفته شد من در وجود اين موجود چيزها از روشنی و
زيبائی سراغ دارم كه شما نمیدانيد . ( 1 )
پاورقی :
1 - و اذا قال ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خليفة ، قالوا ا تجعل
فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ، قال
انی اعلم ما لا تعلمون »- البقرش
يعنی اختلاف ما با قبول توحيد و نبوت بود . اختلاف ما اين شكل را
داشت كه آيا آنكه به حكم اسلام و قرآن بايد جانشين پيامبر شود شخص معين
و پيش بينی شده ا ست و يا شخصی كه خود مردم او را به عنوان جانشينی
انتخاب و تعيين میكنند ؟ اما شما يهوديان در حال حيات پيامبرتان مطلبی
را پيش كشيديد كه از ريشه ضد با دين شما و تعليمات پيامبر شما بود .
گذشته از اينها فرضا در موارد عادی چشم پوشی از زشتيهای تاريخ روا باشد
در مواردی كه با متن اسلام و اساسیترين مسأله اسلام يعنی مسئله رهبری مربوط
است و سرنوشت جامعه اسلامی و ابسته به آن است چگونه رواست ؟ چشم پوشی
و اغماض از چنين مسألهای در حكم اغماض و چشم پوشی از سعادت مسلمين
است .
به علاوه اگر در پيشگاه تاريخ حقوقی پايمال شده باشد ، خصوصا اگر صاحبان
آن حقوق با فضيلتترين افراد امت باشند ، چشم پوشی از بيان حقايق تاريخ
را جز همكاری زبان و قلم با شمشير ستم نامی نمیتوان نهاد .
2 - ايراد دوم اين است كه با طرح و بحث اين مسائل ، تكليف اتحاد
اسلامی چه میشود ؟ آنچه بر سر مسلمين آمد كه شوكت آنها را گرفت و آنها
را زير دست و توسری خور ملل غير مسلمان قرار داد همين اختلافات فرقهای
است . استعمار چه كهنهاش و چه نور ، بهترين ابزارش شعله ور ساختن اين
كينههای كهنه است . در تمام كشورهای اسلامی ، بلا استثناء ، دست افزارهای
استعمار به نام دين و به نام دلسوزی برای اسلام دست اندر كار تفرقه ميان
مسلميناند . آيا آنچه تا كنون از اين رهگذر كشيده و چشيدهايم كافی نيست
كه باز هم ادامه دهيم ؟ . آيا طرح اينگونه بحثها كمك
به هدفهای استعاری نيست ؟
جواب اينست كه بدون شك نياز مسلمين به اتحاد و اتفاق از مبرمترين
نيازها است و درد اساسی جهان اسلام همين كينههای كهنه ميان مردم مسلمان
است . دشمن هم همواره از همينها استفاده میكند . اما به نظر میرسد كه
اعتراض كننده در مفهوم " اتحاد اسلامی " دچار اشتباه شده است .
مفهوم اتحاد اسلامی كه در صد سال اخير ميان علماء و فضلاء مؤمن و روشنفكر
اسلامی مطرح است اين نيست كه فرقههای اسلامی به خاطر اتحاد اسلامی از اصول
اعتقادی و يا غير اعتقادی خود صرف نظر كنند و به اصطلاح مشتركات همه فرق
را بگيرند و مختصات همه را كنار بگذارند . چه ، اين كار نه منطقی است و
نه عملی .
چگونه ممكن است از پيروان يك مذهب تقاضا كرد كه به خاطر مصلحت حفظ
وحدت اسلام و مسلمين ، از فلان اصل اعتقادی يا عملی خود كه به هر حال به
نظر خود آنرا جزء متن اسلام میداند صرف نظر كند ؟ در حكم اينست كه از او
بخواهيم به نام اسلام از جزئی از اسلام چشم بپوشد .
پابند كردن مردمی به يك اصل مذهبی و يا دلسرد كردن آنها از آن ،
راههای ديگر دارد و طبيعیترين آنها منطق و برهان است . با خواهش و تمنا
و به نام مصلحت ، نه میتوان قومی را به اصلی مؤمن ساخت و نه میتوان
ايمان آنها را از آنها گرفت .
ما خود شيعه هستيم و افتخار پيروی اهل البيت عليهم السلام را داريم ،
كوچكترين چيزی حتی يك مستحب و يا مكروه كوچك را قابل مصالحه نمیدانيم
، نه توقع كسی را در اين زمينه
میپذيريم و نه از ديگران انتظار داريم كه به نام مصلحت و به خاطر اتحاد
اسلامی از يك اصل از اصول خود دست بردارند . آنچه ما انتظار و آرزو
داريم اينست كه محيط حسن تفاهم به وجود آيد تا ما كه از خود اصول و
فروعی داريم ، فقه و حديث و كلام و فلسفه و تفسير و ادبيات داريم
بتوانيم كالای خود را به عنوان بهترين كالا عرضه بداريم تا شيعه بيش از
اين در حال انزوا بسر نبرد و بازارهای مهم جهان اسلامی به روی كالای نفيس
معارف اسلامی شيعی بسته نباشد .
اخذ مشتركات اسلامی و طرد مختصات هر فرقهای نوعی خرق اجماع مركب است
و محصول آن چيزی است كه قطعا غير از اسلام واقعی است ، زيرا بالاخره
مختصات يكی از فرق جزء متن اسلام است و اسلام مجرد از همه اين مشخصات و
مميزات و مختصات وجود ندارد .
گذشته از همه اينها ، طراحان فكر عالی اتحاد اسلامی كه در عصر ما مرحوم
آية الله العظمی بروجردی قدس الله سره در شيعه و علامه شيخ عبدالمجيد
سليم و علامه شيخ محمود شلتوت در اهل تسنن در رأس آن قرار داشتند ، چنان
طرحی را در نظر نداشتند . آنچه آن بزرگان در نظر داشتند اين بود كه
فرقههای اسلامی در عين اختلافاتی كه در كلام و فقه و غيره باهم دارند به
واسطه مشتركات بيشتری كه در ميان آنها هست میتوانند در مقابل دشمنان
خطرناك اسلام دست برادری بدهند و جبهه واحدی تشكيل دهند . اين بزرگان
هرگز در صدد طرح وحدت مذهبی تحت عنوان وحدت اسلامی كه هيچگاه عملی
نيست نبودند .
در اصطلاحات معمولی عرف ، فرق است ميان حزب واحد و
جبهه واحد . وحدت حزبی ايجاب میكند كه افراد از نظر فكر و ايدئولوژی و
راه و روش و بالاخره همه خصوصيات فكری به استثناء مسائل شخصی يك رنگ و
يك جهت باشند . اما معنی وحدت جبهه اينست كه احزاب و دسته جات
مختلف در عين اختلاف در مسلك و ايدئولوژی و راه و روش ، به واسطه
مشتركاتی كه ميان آنها هست در مقابل دشمن مشترك در يك صف جبهه بندی
كنند . و بديهی است كه صف واحد در برابر دشمن تشكيل دادن با اصرار در
دفاع از مسلك خود و انتقاد از مسلكهای برادر و دعوت ساير برادران هم
جبهه به مسلك خود به هيچ وجه منافات ندارد .
آنچه مخصوصا مرحوم آية الله العظمی بروجردی بدان میانديشيد اين بود كه
زمينه را برای پخش و انتشار معارف اهل البيت در ميان برادران اهل سنت
فراهم كند و معتقد بود كه اين كار جز با ايجاد حسن تفاهم امكان پذير
نيست . توفيقی كه آن مرحوم در طبع برخی كتب فقهی شيعه در مصر به دست
خود مصريان در اثر حسن تفاهمی كه به وجود آورده بود كسب كرد از مهمترين
موفقيتهای علماء شيعه است .
جزاه الله عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء
به هر حال طرفداری از تز " اتحاد اسلامی " ايجاب نمیكند كه در گفتن
حقايق كوتاهی شود . آنچه نبايد صورت گيرد كارهائی است كه احساسات و
تعصبات و كينهها ی مخالف را بر میانگيزد اما بحث علمی سر و كارش با
عقل و منطق است نه عواطف و احساسات .
. . . خوشبختانه در عصر ما محققان بسياری در شيعه پيدا شدهاند كه از
همين روش پسنديده پيروی میكنند . در رأس همه
آنها علامه جليل آية الله سيد شرف الدين عاملی ، و علامه كبير آية الله
شيخ محمد حسين كاشف الغطاء و علامه بزرگوار آية الله شيخ عبدالحسين امينی
مؤلف كتاب شريف الغدير را بايد نام برد .
سيره متروك و فراموش شده شخص مولای متقيان علی عليهالسلام ، قولا و عملا
، كه از تاريخ زندگی آن حضرت پيداست بهترين درس آموزنده در اين زمينه
است .
علی عليهالسلام از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن
خودداری نكرد ، با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را
مانع آن قرار نداد . خطبههای فراوانی در نهج البلاغه شاهد اين مدعی است .
در عين حال اين تظلمها موجب نشد كه از صف جماعت مسلمين در مقابل
بيگانگان خارج شود . در جمعه و جماعت شركت میكرد ، سهم خويش را از
غنائم جنگی آن زمان دريافت میكرد ، از ارشاد خلفا دريغ نمینمود ، طرف
شور قرار میگرفت و ناصحانه نظر میداد .
در جنگ مسلمين با ايرانيان كه خليفه وقت مايل است خودش شخصا شركت
نمايد علی پاسخ میدهد : خير شركت نكن ، زيرا تا تو در مدينه هستی دشمن
فكر میكند فرضا سپاه ميدان جنگ را از بين ببرد از مركز مدد میرسد ولی
اگر شخصا به ميدان نبرد بروی خواهند گفت : هذا اصل العرب : ريشه و بن
عرب اينست . نيروهای خود را متمركز میكنند تا تو را از بين ببرند و اگر
تو را از بين ببرند با روحيه قويتر به نبرد مسلمانان خواهند پرداخت ( 1
) .
علی در عمل نيز همين روش را دارد . از طرفی شخصا هيچ
پاورقی :
1 - . نهج البلاغه ، خطبه . 144
پستی را از هيچيك از خلفا نمیپذيرد ، نه فرماندهی جنگ و نه حكومت يك
استان و نه اماره الحاج و نه يك چيز ديگر از اين قبيل را . زيرا قبول
يكی از اين پستها به معنی صرف نظر كردن او از حق مسلم خويش است و به
عبارت ديگر كاری بيش از همكاری و همگامی و حفظ وحدت اسلامی است . اما
در عين حال كه خود پستی نمیپذير فت مانع نزديكان و خويشاوندان و يارانش
در قبول آن پستها نمیگشت ، زيرا قبول آنها صرفا همكاری و همگامی است و
به هيچ وجه امضای خلافت تلقی نمیشود ( 1 ) .
سيره علی در اين زمينه خيلی دقيق است و نشانه متفانی بودن آن حضرت در
راه هدفهای اسلامی است . در حالی كه ديگران میبريدند او وصل میكرد ، آنها
پاره میكردند و او میدوخت .
ابو سفيان فرصت را مغتنم شمرد خواست از نارضائی او استفاده كند و
انتقام خويش را به صورت خير خواهی و احترام به وصيت پيغمبر به وسيله
وصی پيغمبر از پيغمبر بگيرد ، اما قلب علی آگاهتر از اين بود كه گول
ابوسفيانها را بخورد ، دست رد بر سينهاش زد و او را از خود راند .
در هر زمانی ابوسفيانها و حيی بن اخطبها در كارند . در عصر ما انگشت
حيی بن اخطبها در بسياری از جريانات نمايان است . بر مسلمين و بالاخص
شيعيان و مواليان علی عليهالسلام است كه سيرت و سنت آن حضرت را در اين
زمينه نصب العين خويش قرار دهند و فريب ابو سفيانها و حيی بن اخطبها
را نخورند .
پاورقی :
1 - رجوع شود به شرح ابن ابی الحديد ذيل نامه 62 سخن امام : فامسكت
يدی حتی رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام » .
اين بود انتقادها و اعتراضهای مخالفين طرح اينگونه مسائل و اينست پاسخ
ما و نظر ما .
عجيب اينست كه برخی ديگر در جهت مخالف اين انتقادها و اعتراضها
انتقاد و اعتراض میكنند . اين دسته بر عكس آن دسته انتظار دارند كه
مسئله خلافت و امامت به صورت يك " سر گرمی " درآيد ، به اين صورت
كه هميشه سخن از اين موضوع باشد و هيچ وقت هم سخن از اين موضوع در ميان
نباشد ، يعنی هميشه به صورت شعار و تكرار مكررات طرح شود و هيچوقت به
صورت محققانه و آموزنده و مستند طرح نشود ! احساسات را تيز و برنده نگه
دارد اما عقلها را سيراب نكند و نيرومند نسازد . و اين همان چيزی است
كه دشمن آرزو میكند و الا اگر بحثی به صورت محققانه مطرح شود دليل ندارد
كه به صورت سرگرمی دائم درآيد .
. . . اين مؤسسه ( 1 ) هرگز مايل نيست موضوع اساسی خلافت و امامت را
طبق معمول وسيله سرگرمی قرار دهد ، و هرگز هم حاضر نيست از طرح محققانه
و عالمانه آن چشم بپوشد و هرگز هم طرح عالمانه و محققانه و منصفانه آنرا
با حمايت از تز اتحاد اسلامی منافی و مغاير نمیداند . . .
پاورقی :
1 - . منظور حسينيه ارشاد است .
ب : برگزيدهای ازيادداشتها
امامت و منطق ديالكتيك
يكی از نتايج منطق ديالكتيك اينست كه نياز جامعه را به هدايت و
رهبری نفی میكند . حداكثر نياز جامعه به روشنفكر و رهبر طبق اين منطق
اينست كه توده را واقف به ناهنجاريها و تضادها و نابرابريها بكند و
تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نمايد تا حركت ديالكتيكی ايجاد
شود و چون حركت ، جبری است و عبور از تز و آنتی تز به سنتز لا يتخلف
است جامعه خود به خود راه خود را طی میكند و به تكامل منتهی میگردد .
رجوع شود به ورقه " رهبری - امامت - ديالكتيك " و به آنچه ما در
حاشيه " از كجا آغاز كنيم ؟ " صفحه 39 نوشتهايم .
[ در ورقه " رهبری - امامت - ديالكتيك " آمده است : ] يكی از
مسائل مهم در باب رهبری و امامت مخصوصا به مفهوم اسلامی امامت اينست
كه وظيفه به اصطلاح روشنفكر چيست ؟ آيا وظيفه روشنفكر و مسئوليت روشنفكر
فقط منعكس كردن ناهمواريها و ناهنجاريها و بيدار كردن شعور طبقات
استثمار شده و وارد كردن
تضاد واقعی طبقاتی در وجدان طبقات محروم و توده است و ديگر جامعه خود
بخود و ديالكتيكی وار حركت میكند ؟ يا نه ، جامعه بيش از هر چيز نياز
به رهبری و هدايت و امامت دارد . لازمه جبری تضادها تكامل نيست . تكامل
بدون هدايت و پيشوايی و رهنمايی و رهبری غير ميسر است . در جزوه " از
كجا آغاز كنيم ؟ " ( 1 ) صفحات آخر بحث مفصلی تحت عنوان مسئوليت و
رسالت روشنفكر طرح كرده است و در صفحه 39 میگويد : " مسئوليت روشنفكر
به طور خلاصه انتقال ناهنجاريهای درون جامعه به احساس و خود آگاهی مردم
آن جامعه است ، ديگر جامعه خود حركتش را انجام خواهد داد " البته در
چند سطر بعد جملههايی دارد كه ضد اين مطلب است ، نياز جامعه را به
هدايت و راهنمايی تأييد میكند .
[ و در حاشيه جزوه " از كجا آغاز كنيم ؟ " صفحه 39 استاد شهيد با
اشاره به جملات ذكر شده مینويسد : ] چنين فرض شده كه روشنفكر مسئوليتی
از نظر رهبری جامعه ندارد ، تضاد و ديالكتيك خود راه خود را انتخاب
میكند . وظيفه روشنفكر منعكس كردن تضادهاست و به عبارت ديگر برانگيختن
طبقات محروم است عليه طبقات حاكم . و آنچه در چند سطر بعد میگويد : "
و تعيين راه حل و ايدهآلهای مشترك برای جامعه و بخشيدن يك عشق و ايمان
مشترك . . " . بر ضد اين مطلب است كه جامعه خود حركتش را انجام
میدهد . لازمه ديالكتيك و مثلث تز و آنتی تز و سنتز و تكامل جبری همان
سخن اول است . سخن دوم بر ضد اصول مقبوله است .
پاورقی :
1 - از دكتر علی شريعتی .
امامت - حفظ دين
راجع به اينكه [ امام ] حافظ و مبقی دين است متكلمين زياد گفتهاند .
غالبا اين حفظ به اين صورت فرض میشود كه مثلا يك ساختمان ابتدا ساخته
میشود و بعد بايد از گزند باد و باران و ساير چيزها محافظت شود . لهذا
به نظر نمیرسد كه ساختمانی كه وسيله يك مؤسس بینظير بنا شد ضرورتی دارد
كه نگهدارندهاش در همان حد و قريب به همان حد باشد . مثلا در طول زمان
لازم نيست افرادی در سطح آفريننده گنبد مسجد شيخ لطفالله و مسجد شاه و
عالی قاپو و كتيبه بايسنقری مسجد گوهر شاد و خطوط مير و بايسنقر و
قرآنهای خطی و ساير شاهكارها وجود داشته باشند .
ولی حقيقت اينست كه وقوع خلل در دين به اين سادگيها نيست بلكه بنابر
يك اصل روانشناسی و جامعه شناسی يك نهضت و انقلاب همينكه موفق شد و
دشمن از مواجه رودر روی مأيوس گشت ، حركتش در جبهه دشمن متوقف میشود
و دشمن بدون آنكه واقعا تحت تأثير واقعی نهضت قرار گرفته باشد بلكه
صرفا برای
بهره برداری و بر اساس تشخيص سود خود به نهضت میپيوندد بدون آنكه به
روح و معنی و هدف نهضت ايمان داشته باشد بلكه برای استغلال نهضت آنچنان
كه مخالفان و مشروطيت ايران به مشروطيت پيوستند و محكمتر سنگ مشروطه
را به سينه زدند ، عين الدوله و صدر الاشراف نخست وزير مشروطه شدند ،
اينها شكل و پوسته و ظاهر و قيافه نهضت را حفظ میكنند بلكه آرايش
بيشتری میدهند اما روح و هسته و باطن و حقيقت آنرا از ميان میبرند و
آنرا از درون پوك و خالی میكنند و به تعبير اميرالمؤمنين : « يكفأ فيه
الاسلام كما يكفأ الاناء » . به اين ترتيب نهضت را از مسير خودش منحرف
میكنند ، قلب ماهيت میكنند با حفظ صورت . اكثريت قريب به اتفاق مردم
كه ظاهر بين و صورت پسندند ، راضی و خشنود و شاكر و دعاگو میمانند زيرا
شعارها در حد اعلی محفوظ است هر چند اصول از بين رفته است . اينجاست
كه نياز به نوعی رشد و روشن بينی به معنی درون بينی لازم است . جمله :
« و ان لنا فی كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين»
ممكن است ناظر به خود ائمه اطهار باشد و ممكن است كه ناظر به علما و
عدولی باشد كه همين مراقبت را درباره عقائد مردم نسبت به خود ائمه
مینمايند . به هر حال مبارزه با " بدعتها " منحصر به اين نيست كه مثلا
كسی سنت و قانونی علنا به دين بندد و به معنی مشهور ادخال ما ليس من
الدين فی الدين نمايد . گاهی تدريجا طرز تفكر مردم نسبت به دين آنچنان
عوض میشود كه تفكر اصلی مورد استيحاش مردم قرار میگيرد . به هر حال
منظور اصلی اينست كه همانطور كه قرآن فرمود : « اليوم يئس الذين كفروا
من دينكم فلا تخشوهم و اخشون »از خارج دنيای اسلام بر اسلام نبايد ترسيد ،
از داخل بايد ترسيد . ترس از داخل هم منحصر به اين نيست
كه مردم به علل خاص شهوانی و غيره فسق و فجور كنند بلكه از نفاق داخلی ،
از نيروهايی كه از مواجهه علنی با اسلام میترسند و ما سك اسلام به چهره
میزنند و هدفهای پليد خود را زير سرپوش شعارهای اسلامی آنهم شعارهای غليظ
و شديد با تهی كردن اسلام از درون و محتوا و ابقاء اندام و پوستها و با
تغيير دادن مسير و هدف و بالاخره با نوعی تحريف معنوی ( رك به ورقههای
تحريف ( 1 " [ عملی میسازند ، ] از اينها بايد ترسيد و از فريب خوردن
ساده دلان مسلمان از اين گروه منافق سنگ اسلام بر سينه زن .
پاورقی :
1 - [ در اين ورقهها آمده است : ] تحريف معنوی ، تصرف در تفسير و
توجيه مقصود لفظ است با حفظ لفظ ، نظير تفسير و توجيهی كه معاويه در
داستان معروف : تقتلك الفئة الباغية » در مورد قتل عمار ياسر كرد .
اين تحريف معنوی بود . همچنين داستان ان الحكم الا الله كه خوارج را به
وجود آورد و شعار لا حكم الا لله بلند شد و علی ( ع ) فرمود كلمة حق يراد
بها الباطل » يك نوع تحريف و تفسير غلط از آيه قرآن بود كه به عمد يا
جهل شد و آنهمه مصيبتها در عالم اسلام به وجود آورد . و همچنين داستان
حديث : اذا عرفت فاعمل ما شئت » .