اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبيل الله و
الذين آمنوا آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين آمنوا و لم
يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شیء حتی يهاجروا و ان استنصروكم فی الدين
فعليكم النصر الا علی قوم بينكم و بينهم ميثاق و الله بما تعملون بصير 0 و
الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه تكن فتنه فی الارض و فساد كبير
غ .
ولاء مثبت و ولاء منفی
چهار آيه است در آخر سوره مباركه انفال راجع به ولاء مسلمين بعضی بعض
ديگر را ، و راجع به عدم ولاء ميان مسلمين و كفار . حتما
كم و بيش با اين مطلب آشنا هستيد كه مطلبی در دين مقدس اسلام كه دينی
اجتماعی است مورد تأكيد و اصرار واقع شده است به نام موالات مؤمنين
يكديگر را ، و در مقابل ، دستور رسيده است به منع موالات مؤمنين و
مسلمين كافران را . اتفاقا چندی پيش در مقالهای كه چاپ شده است تحت
عنوان " ولاءها و ولايتها " اين مطلب را تا حدی تشريح كردم . حالا به
مناسبت اين آيات ، توضيحی راجع به اين كلمه عرض میكنم .
معنی كلمه " ولاء " كه " ولايت " و " تولی " كه به غلط تولی
میگوئيم و " ولی " و " مولا " و غيره همه از اين كلمه مشتق شده است
" اتصال و نزديكی " است . وقتی كه دو چيز يا دو شخص به يكديگر آنچنان
نزديك باشند كه در ميان آنها فاصلهای وجود نداشته باشد ، عرب اين را "
توالی " مینامد ، كما اينكه ما در اصطلاح فارسی كلمه " توالی " را در
جايی به كار میبريم كه دو چيز بلافاصله پشت سر يكديگر باشند يعنی بينشان
فاصله نباشد . ولی وقتی میگويند مسلمين بايد نسبت به يكديگر ولايت داشته
باشند يا ولاء يكديگر را داشته باشند مقصود اين نيست كه بدنهاشان به
يكديگر نزديك باشد ، بلكه مقصود اين است كه روحهاشان به يكديگر نزديك
باشد و روابط اجتماعيشان با يكديگر روابط نزديك باشد . و لهذا مثلا اين
كه يك كسی اعانت بكند ديگری را ، كمك بدهد به ديگری ، خودش يك
ارتباطی است ، يك اتصالی است ، يك پيوند است ، نوعی ولايت است كه
در قرآن " ولاء " ناميده میشود . يعنی يكديگر را كمك بدهيد . ولاء
يكديگر را داشته باشيد يعنی تعاون در ميان شما حكمفرما باشد ، كه
اگر بخواهيم روح مطلب را در مظاهر مختلفش بشكافيم همان مطلبی است كه
پيغمبر اكرم با آن تشبيه بسيار عالی بيان فرمود : » مثل المؤمنين فی
تواددهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكی منه عضو تداعی له ساير
الجسد بالسهر و الحمی « ( 1 ) .
يعنی مثل اهل ايمان مثل يك پيكر است . آنها به منزله اجزاء يك
پيكرند كه اگر عضوی به درد آيد ساير عضوها با تب و بيداری با او همدردی
میكنند . هر وقت مسلمانان به اين شكل در آمدند كه حكم اعضای يك پيكر را
پيدا كردند يعنی روابطشان و نزديكيشان با يكديگر و اشتراكشان در سرنوشت
يكديگر ، همدردی و همكاری و همدليشان به آنجا رسيد كه حكم اعضای يك پيكر
را پيدا كردند ، منظور قرآن در باب ولاء مؤمنين و مسلمين نسبت به يكديگر
عملی شده است . در آن مقاله عرض كردم كه ما يك ولاء اثباتی داريم و يك
ولاء نفيی . قرآن يك جا میگويد ولاء داشته باشيد و يك جا میگويد نداشته
باشيد . مسلمين را میگويد نسبت به يكديگر ولاء داشته باشيد ، نسبت به
كفار نداشته باشيد . اين معنايش اين است كه شما مسلمين بايد يك پيكر
را تشكيل بدهيد نه اينكه عضو يك پيكر ديگر بشويد كه آن پيكر مال ديگران
است ، خواه شما در آنها مستهلك بشويد و يا شما و آنها مجموعا يك پيكر
را به وجود آوريد . اين از آن چيزهايی است كه اسلام نمیپذيرد .
پاورقی :
1 - جامع الصغير ، ج 2 ، ص . 155
تقسيم رباعی قرآن
اين چهار آيه ، در اين زمينه يك بيان بسيار رسايی دارد . در اينجا
قرآن مسلمين را چهار دسته میكند و حكم هر چهار دسته را هم بيان میكند ،
چهار دستهای كه در صدر اسلام بودند و در دورههای بعد هم حكم آنها را میشود
استفاده كرد . پنجم هم كه طبقه كفار هستند كه راجع به آنها اشارهای كرد .
برای اينكه اين چهار دسته را كاملا بشناسيم ، توضيح میدهيم :
مهاجرين اولين يا سابقين اولين
گروهی از مسلمانهای صدر اسلام ، مهاجرين اولين يا به تعبير قرآن "
²سابقون الاولون غ" ناميده میشوند . مهاجرين اولين يعنی كسانی كه قبل از
آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی كه
بنا شد پيغمبر اكرم خانه و ديار را ، مكه را رها كنند و بيايند به مدينه
، اينها همه چيز خود را يعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خويشاوندان و
اقارب خويش را يكجا رها كردند و به دنبال ايده و عقيده و ايمان خودشان
رفتند . اين يك مسئله شوخی نيست . فرض كنيد برای ما چنين چيزی پيش
بيايد و بخواهيم برای ايمان خودمان كار بكنيم . خودمان را در نظر بگيريم
با كار و شغل و زن و بچه خود ، با همين وضعی كه الان داريم . يكدفعه از
طرف رهبر دينی و ايمانی ما فرمان صادر میشود كه همه يكجا بايد از اينجا
حركت كنيم برويم در يك مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر ، آنجا را مركز
قرار بدهيم .
مؤمنين غير مهاجر
دسته سوم مسلمانانی بودند كه در مكه بودند . اينها مسلمان بودند اما
مهاجرت نكردند ، ماندند در مكه ، در بلاد كفر ( آنوقت مكه بلد كفر بود )
. در واقع همت آن برادران مسلمان را نداشتند . آن برادران مسلمان
همانگونه كه گفتم همه چيز را رها كردند و احيانا به اين شكل در آمدند كه
پسر آمد به مدينه در صف مسلمين در حالی كه پدر در مكه بود در صف كفار ،
و در جنگهائی كه پيش میآمد پسر و پدر به روی يكديگر شمشير میكشيدند ،
برادر به روی برادر شمشير میكشيد ، خويشاوندان نزديك ديگر به روی يكديگر
شمشير میكشيدند . ولی اينها نيامدند ، در بلاد كفر ماندند ، اما ايمان
خودشان را هم حفظ كردند . يعنی مسلمان باقی ماندند ولی مهاجرت نكردند ،
اين وظيفه بسيار بزرگ را انجام ندادند .
مهاجرين آخرين
دسته چهارم مردمی بودند كه بالاخره مهاجرت كردند اما نه در روزهای سختی
بلكه در روزهای سستی يعنی بعد از صلح حديبيه ، بعد از آنكه كار مهاجرت
آسان و قانونی شد . در جريان حديبيه كه جريان مفصلی است پيغمبر اكرم
هنوز مكه را فتح نكرده بودند . در ماه
ذی القعده و ذی الحجه به قصد انجام عمل حج و بازديد روانه مكه میشوند .
حجاج كه در حال احرام هستند و قربانی با خودشان میبرند ، به سوی مكه
میروند به عنوان زيارت كه عمل حجی انجام بدهند . با اينكه طبق قانون
جاهليت ، در ماه حرام آنها بايد اجازه بدهند ولو به دشمن خودشان ، اما
حاضر نشدند . لشكری بيرون فرستادند كه ما جلو محمد را میگيريم و
نمیگذاريم بيايد . پيغمبر اكرم هم گويا اصلا مايل نبودند كه در مكه
خونريزی بشود ، يك قرارداد صلح بستند كه مسلمين اثر آن قرارداد صلح را
ابتدا نمیدانستند ولی بعد اثرش را ديدند . بسيار خوب است . يكی از
شرائط صلح اين بود كه مسلمانانی كه الان در مكه بسر میبرند در عقيدهشان
آزاد باشند . اين امر كار را آسان كرد يعنی به مسلمينی كه در مكه بودند
مقدار زيادی آزادی داد . بنابراين مهاجرت بعد از صلح حديبيه چندان
اشكالی نداشت .
اين دسته كسانی بودند كه مهاجرين اولين نيستند ، مهاجرين به اصطلاح
آخرين هستند . قرآن از هر چهار دسته ياد میكند . دسته مهاجرين اولين و
دسته انصار را فوقالعاده تجليل میكند به طوری كه آنها را مؤمنين حقيقی
مینامد . ولی آن دستهای كه در مكه ماندند ، به پای اينها نمیرسند . حتی
میفرمايد : شما آن حق ولايتی كه با ديگران داريد با اينها نداريد چون
اينها در بلاد كفر ماندند ، از حقوق اجتماعی كه بايد داشته باشند مقداری
محرومند . اينها واقعا مثل مهاجرين اولين نيستند ولی با اين حال اندكی با
ديگران فرق دارند . قرآن مخصوصا ميان مسلمانانی كه قبل از فتح مكه ( حتی
بعد از صلح حديبيه ) مسلمان شدند و مسلمانانی كه بعد از فتح مكه مسلمان
شدند تفاوتی قائل است .
تصريح میكند كه : « لا يستوی منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك
اعظم درجه من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا »( 1 ) . میفرمايد مردمی را
كه قبل از فتح مكه در راه خدا انفاق و جهاد كردند نمیشود برابر حساب كرد
با مردمی كه بعد از فتح مكه چنين كردند . چون قبل از فتح مكه مسلمين در
اقليت بودند ، هنوز عرب باور نمیكرد اسلام پيروز بشود ، ولی بعد از فتح
مكه كه ديدند مكهای كه اصحاب ابرهه با فيل برای ويران كردن آن آمدند
نتوانستند كاری بكنند و خدا آنها را از آن دور كرد به آسانی توسط مسلمين
فتح گرديد ، گفتند پس يك نيروی معنوی در كار است . به هر حال حكم اين
چهار دسته را قرآن در اينجا ذكر كرده است .
كفار
اما كفار ، بگذار خودشان با خودشان ولايت و پيوند داشته باشند . شما
نبايد در ولاء كفار داخل بشويد ، نبايد عضو پيكر آنها باشيد . شما يك
واحد مستقل هستيد . به قدری قرآن روی اين مسئله كه مسلمين بايد يك واحد
مستقل و يك پيكر باشند اصرار و تأكيد میكند كه در كمتر موضوعی اينقدر
تأكيد كرده است . و در همين جا تعبيری دارد : « الا تفعلوه تكن فتنه فی
الارض و فساد كبير »ای مسلمانان ! اگر اينكه من میگويم به كار نبنديد
فتنه و فساد بزرگی در زمين رخ خواهد داد يعنی ديگر اسلامی باقی نمیماند .
حالا من اين
پاورقی :
1 - سوره حديد ، آيه . 10
آيات را تدريجا معنی میكنم و ضمنا قدری توضيح میدهم .
در ابتدا همان دو دسته اول يعنی مهاجرين اولين و انصار را ياد میكند ،
میفرمايد : « ان الذين آمنوا »همانا آنان كه ايمان آوردند ( ديگر اسم
نمیبرد كه ايمان به خصوص خدا يا پيغمبر . يعنی ايمان به آنچه اسلام گفته
است : ايمان به خداوند ، ايمان به پيغمبر ، ايمان به قيامت و روز جزا ،
و ايمان به امور غيبی و وحی و ملائكه . آنان كه به همه اينها ايمان آوردند
) « و هاجروا »و به دنبال ايمان و عقيدهشان راه افتادند و هجرت كردند ،
از مكه خارج شدند به خاطر ايمان و عقيده .
مسئله هجرت
مسئلهای در ميان علما مطرح است و آن اين است كه قرآن برای هجرت
اهميتی قائل است . آيا هجرت مخصوص زمان پيغمبر است يا در زمانهای
ديگر هم هست؟ اميرالمؤمنين میفرمايد: » الهجره قائمه علی حده الاول « (1)
هجرت به همان حد اولی كه بوده است امروز هم باقی است . يعنی يك
نفر مسلمان از آن جهت كه مسلمان است اسلام به او اجازه نمیدهد كه بدون
موجب برود در بلاد كفر زندگی بكند ، بگويد من زندگی آنجا را خوشتر دارم .
مثلا فردی اصلا ايرانی است و خودش و خاندانش همه مسلمان هستند. چند سالی
تحصيل میكند بعد میرود فلان ايالت آمريكا . يك وقت به نظرش میآيد كه
اينجا از نظر زندگی بهتر است میگويد من دلم میخواهد اينجا زندگی بكنم .
پاورقی :
1 - نهج البلاغه ، خطبه . 187
فقط به خاطر اينكه میخواهد به او بهتر خوش بگذرد . يعنی خودش را از
جامعه اسلامی به كلی میبرد و عضو جامعه غير اسلامی میشود .
آيا اين شخص وظيفه مهاجرت دارد يا ندارد ؟ آيا وظيفه دارد بيايد در
جايی زندگی بكند كه عضو جامعه اسلامی باشد يا چنين وظيفهای ندارد ؟ بله
» الهجره قائمه علی حده الاول « هجرت به حد اول خود باقی است . بله يك
وقت هست يك مسلمانی به خاطر انجام يك كاری ، يك مأموريتی ، به بلاد
كفر میرود . او حسابش عليحده است . انسان برای انجام مأموريت ، سالها
ممكن است برود در بلاد كفر بماند ، اما عضو آن جامعه نشده است ، عضو
اجتماع خودش هست و به خاطر اجتماع خودش و برای انجام يك وظيفه به
آنجا میرود . اما اگر صرفا برای اينكه آنجا را بهتر میپسندد به بلاد كفر
برود ، اولين اثرش خيلی واضح است : فرض كنيم خود اين آدم يك آدم فوق
العاده مسلمانی است و در آنجا نمازش را میخواند ، روزهاش را میگيرد ،
به شرائط مسلمانی عمل میكند ، ولی بچههايش چه حالی پيدا میكنند ؟ بچههای
بچههای او چه حالی پيدا میكنند ؟ بسيار بعيد است كه نسل اين آدم به اسلام
باقی بماند . پس در واقع يك خانواده مسلمان را در هاضمه جامعه كفر هضم
برده است .
مهاجرتهای گروهی
البته اين امر همانطور كه عرض كردم تابع شرائط و اوضاع و احوال است .
گاهی چند خانواده مسلمانان حركت میكنند میروند به يكی از بلاد كفر و آنجا
زندگی میكنند ولی خودشان در آنجا يك هسته
میشوند يعنی حكم بذری را پيدا میكنند كه به تدريج رشد میكند . و بسياری
از كشورهای امروز اسلامی مولود همين گونه مهاجرين و مهاجرتهای هدفدار بوده
است . يعنی خانوادههای مسلمان رفتهاند آنجا برای اينكه بهتر زندگی بكنند
. ضمنا هستهای تشكيل داده و به تدريج رشد كردهاند . يك كتابی الان زير
چاپ دارم تحت عنوان " خدمات متقابل اسلام و ايران " . روی موضوع "
خدمات ايران به اسلام " به اندازهای كه در دسترسم بود مطالعه كردم ، از
جمله انواع خدمات ايرانيها به اسلام ، خدمات تبليغی است . يعنی اسلام را
در جهان تبليغ كردند . اين تبليغها بيشتر به همين صورت بوده كه عرض
كردم . يعنی يك دسته خانوادههای ايرانی رفتهاند در جای ديگر ، ولی چون
سخت مؤمن و معتقد به اسلام بودهاند نه تنها در هاضمه ديگران هضم نشدهاند
، بلكه ديگران را در هاضمه خودشان هضم كردهاند . مثلا شما هيچ باور میكنيد
كه اين اندونزی كه الان يك جمعيت 110 ميليونی دارد ، اسلام آن مولود همين
مهاجرتها و بيشتر مهاجرت ايرانيها بوده است ؟ در كنگره " هزاره شيخ
طوسی " كه آخر اسفند و اول فروردين پارسال در مشهد تشكيل شد و من هم
شركت داشتم ، يك عالم اندونزيايی در سخنرانيش اين سخن را گفت . گفت
ما الان يك جمعيت 110 ميليونی هستيم و نود درصد ما مسلمان است يعنی نود
و نه ميليون مسلمان است . بعد گفت به چه وسيله ما مسلمان شديم ؟ همه
میدانند كه در آنجا لشگر كشی نشده . سابقه اسلام در اندونزی هفت هشت قرن
بيشتر نيست . البته ابتدای آن همان قرن اول است كه مهاجرين عرب رفتند
آنجا ، ولی بيشتر ، مهاجرين مسلمان ايرانی بذر اسلام را در
اندونزی پاشيدند . همين چين كمونيست بيش از چهل ميليون مسلمان دارد .
حالا در چه حالی بسر میبرند من نمیدانم ولی چهل ميليون مسلمان دارد و اسلام
آنها بيشتر در اثر مهاجرت ايرانيهای مسلمان به آنجا بوده است .
غرضم اين جهت است كه فرق است ميان اينكه اقليت مسلمانی به جايی
بروند به شكلی كه بذر و هستهای را در آنجا بكارند ، يا بروند برای اينكه
همين جور آنجا باشند و بعد عضو آنجا بشوند و در هاضمه آنها هضم گردند .
پس اسلام در آنجا كه انسان میخواهد عضو يك جامعه كافر بشود ، هجرت را
واجب و لازم میداند .
[ ادامه معنی آيات : ] آنان كه ايمان آوردند و آنان كه مهاجرت كردند
، از بلد كفر آمدند به حوزه اسلام : « و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبيل
الله »با اموال و ثروتهای خود و يا جانهای خويش در راه خدا جهاد كردند
. تحمل مشقت كردند . غير از قتال كه يعنی جنگيدن ، به اموال و جانهای
خودشان ، در راه خدا مشقتها متحمل شدند ، مالها خرج كردند ، از مالها
صرف نظر كردند ، جانها بذل كردند ، رنجها به جانشان متحمل شدند . اين
يك دسته .
« و الذين آووا و نصروا »و آنان كه به اين جمعيت مهاجر راه دادند ،
آنها را در خانههای خود پذيرفتند و نصروا نه تنها پذيرفتند ، بلكه به
كمك آنها نيز شتافتند . « اولئك بعضهم اولياء بعض ». ( اينها هسته
اولی جامعه اسلامی را تشكيل میدهند ) . قرآن میگويد بعضيشان ولی بعض ديگر
هستند . " ولی " در اينجا به معنی [ دارای ] پيوند است . اينها با
يكديگر پيوند كامل خوردهاند . چون ولی يكديگر هستند پس
يكديگر را بايد نصرت و تعاون كنند ، اينها به آنها كمك بدهند ، آنها به
اينها كمك بدهند . حتی " ولايت امن " در ميانشان هست يعنی اگر يكی از
اينها به ديگری پناه بدهد ، مثل اين است كه همه اينها به او پناه
دادهاند .
عقد اخوت ميان مسلمانان
اينجا يك مسئلهای است كه بايد آن را عرض كنم و آن اين است كه
پيغمبر اكرم هنگامی كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند همانطور كه مكرر
شنيدهايد ميان آنها و انصار عقد اخوت يعنی پيمان برادری برقرار كرد : هر
يك از مهاجرين را با يكی از انصار ، يا خودشان همديگر را انتخاب
میكردند و پيغمبر اكرم آنها را برادر يكديگر قرار میداد . مسئله برادر
خواندگی يا عقد اخوت ، الان هم مطرح است . لابد در كتابهای دعا مثل "
مفاتيح " خواندهايد كه در روز هجدهم ماه ذی الحجه كه روز غدير است ،
سنت است كه مسلمانان با يكديگر صيغه برادری بخوانند ، و پس از آن
حقوقی بر يكديگر علاوه پيدا میكنند ، مثلا به يكديگر حق پيدا میكنند كه
يكديگر را در مواقع دعا فراموش نكنند ، حق پيدا میكنند كه در قيامت از
يكديگر شفاعت كنند ، حق پيدا میكنند كه در خوبيها هر يك ديگری را مقدم
بدارد بر ديگران ، و از اين قبيل .
گفتيم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميان مهاجرين و انصار و
حتی در ابتدا ميان آنها ارث برقرار كرد يعنی گفت اينها از يكديگر ارث
میبرند . البته اين يك حكم استثنائی بود برای
مدت معين . اگر يك مهاجر میمرد ، چيزی اگر داشت به برادر انصاری او
میرسيد ، و برعكس . در آن مدتی كه مسلمين در مضيقه بودند پيغمبر اين حكم
را برقرار كرد ، بعد حكم را برداشت و فرمود ارث بر همان اساس قرابت و
خويشاوندی است ، كه هنوز هم اين حكم باقی است . و در همان جاست كه
مسئله برادری پيغمبر با اميرالمؤمنين مطرح است . اين را اهل تسنن هم
قبول دارند . پيغمبر اكرم ميان هر يك از مهاجرين و انصار عقد اخوت بست
و طبق قاعده بايد ميان علی ( ع ) كه از مهاجرين است و يكی از انصار عقد
اخوت برقرار بكند ولی با هيچيك از انصار عقد اخوت برقرار نكرد .
نوشتهاند كه علی ( ع ) آمد نزد پيغمبر و فرمود : يا رسول الله ! پس
برادر من كو ؟ شما هر كسی را با يكی برادر كرديد . برادر من كو ؟ فرمود :
» انا اخوك « من برادر تو هستم . اين يكی از بزرگترين افتخارات
اميرالمؤمنين است كه نشان میدهد اميرالمؤمنين در ميان صحابه پيغمبر يك
وضع استثنائی دارد ، او را نمیشود با ديگران همسر كرد ، هم تراز و
قرارداد ، و الا خود پيغمبر علی القاعده بايد مستثنی باشد و تازه اگر هم
مستثنی نباشد ، پيغمبر هم از مهاجرين است و بايد با يكی از انصار عقد
اخوت ببندد ، و علی ( ع ) هم با يكی از انصار . ولی نه ، ميان خودش و
علی ( ع ) عقد اخوت بست . اين بود كه اين سمت برادری و اين شرف
برادری برای هميشه ب رای علی ( ع ) باقی ماند و خود حضرت از خودش به
اين سمت ياد میكند و ديگران هم میگويند : اخو رسول الله برادر پيغمبر .
علی پسر عموی پيغمبر بود از نظر نسب ، ولی میگويند برادر پيغمبر . به
اعتبار همين است . در اين وقت [ وقت بستن عقد اخوت ميان مهاجرين و
انصار ،
اگر با مشركين هم قرارداد صلحی امضاء
بكنيد ، يك پيمانی امضاء بكنيد ، آن قرارداد را بايد محترم بشماريد مگر
آنكه اين قرارداد از طرف آنها نقض بشود يا علائم قطعی اين كه تصميم بر
نقض آن دارند آشكار شود ، يعنی نگرانی تصميم بر نقض از سوی آنها ، پيدا
بشود . ولی اگر صرفا نگرانی است و هنوز نقض نكردهاند حق نداريد آنها را
غافلگير كنيد . بايد به آنها اعلام بكنيد كه ما ديگر قرارداد خودمان را
نقض كرديم : « و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم علی سواء »به آنها
اعلام كن كه قراردادی بين ما نيست ، بنابراين برابر يكديگر هستيم و هيچ
تعهدی نسبت به يكديگر نداريم .
پس قرآن جايز میشمارد كه اگر مسلمين در جائی مصلحت بدانند ، با كفار
قرارداد صلح يعنی قرارداد عدم تعرض ببندند ، و مادامی كه مواد آن
قرارداد از طرف دشمن نقض نشده است يا علامت نقض پيدا نشده است بايد
آن را محترم بشمارند . لذا در اينجا میگويد اگر مسلمانانی كه در بلاد كفر
زندگی میكنند از شما كمك بخواهند ، شما كمك بدهيد مگر كمك عليه قومی
باشد كه شما با آنها پيمان عدم تعرض بستهايد كه اگر بخواهيد كمك بدهيد
بايد بر خلاف پيمان رفتار كنيد . در اينجا نبايد كمك كنيد .
« و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض » اما كافران خودشان با يكديگر
پيوند دارند . همانطور كه بعضی از مفسرين مخصوصا علامه طباطبائی در تفسير
" الميزان " میفرمايند ، قرآن در اينجا نمیخواهد تكليف برای كفار
تعيين كند . كفار كه تابع دستور اسلام نيستند . میخواهد بگويد بين خود
آنها ولايت هم پيمانی و همكاری وجود دارد ،
مهاجرين اولين و آن انصار نمیرسند . « و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض
فی كتاب الله ان الله بكل شیء عليم ». چون در اين آيات ، زياد از
نزديك بودن مؤمنين به يكديگر سخن رفته است ، از اينكه اينها نزديكترين
افراد به يكديگر هستند ، و به اصطلاح صحبت از پيوند روحی و معنوی است ،
مخصوصا با توجه به اين كه تواريخ میگويند پيغمبر اكرم برای يك مدت
موقت ارث هم در ميان آنها برقرار كرد ، برای اينكه مسلمين خيال نكنند
كه پيوند جسمانی به كلی بی اثر است ، هر چه هست پيوند معنوی است و
بنابراين در مسئله ارث كه انتقال مال و ثروت است ، مال و ثروت فقط به
برادران مسلمان میرسد نه به خويشاوندان نسبی و سببی ، قرآن میگويد : ²
اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب الله »لكن خويشاوندان به يكديگر
اولويت دارند . يعنی در مسئله ارث ، باز آنچه حاكم است خويشاوندی است
نه چيز ديگر. « ان الله بكل شیء عليم »خدا به همه چيز دانا و آگاه است.
در اينجا سوره مباركه انفال پايان میپذيرد و بعد سوره برائت شروع
میشود . توضيح مختصری راجع به سوره برائت عرض میكنم و بعد تفسير مفصل
آن باشد برای هفته آينده انشاءالله .
در ميان سورههای قرآن يك سوره داريم كه اول آن فاقد بسم الله است ، و
آن ، سوره برائت است . قرآن را كه میگويند 114 سوره است به اعتبار اين
است كه سوره برائت را هم سوره مستقل و جدا از سوره انفال شمردهاند .
راجع به اين كه چرا اين سوره " بسم الله " ندارد دو وجه است . يك وجه
اين است كه اساسا " برائت " يك سوره مستقل نيست ، تتمه سوره انفال
است . اتفاقا آياتش هم از سنخ مطالب آيات " انفال " است . ممكن
است بگوييد اثر اين امر چيست كه ما بگوئيم اين دو تا يك سوره است يا
دو سوره . البته اثرش در دو حالت مذكور فرق میكند . به عقيده ما شيعيان
، در نماز ، بعد از حمد يك سوره كامل را بايد خواند . اگر بگوئيم "
انفال " و " برائت " يك سوره است پس چنانچه كسی " انفال " را
شروع بكند بايد برائت را هم بخواند ، و اگر بگوئيم " انفال " و "
برائت " دو سوره است ، يكی از اين دو را كه بخواند كافی است و بلكه
ديگری را نمیتواند بخواند چون قران بين سورتين است و قران بين سورتين
اشكال دارد . ولی قول ديگر اين است كه سوره برائت يك سوره مستقل است
. اگر بگوئيم سوره مستقل چرا " بسم الله " ندارد ، میگويند علتش اين
است كه اين سوره ، سوره غضب است ، سوره اعلام جنگ و اعلام خطر به كفار
است . اين سوره در سال نهم هجری نازل شده است . میدانيد كه پيغمبر اكرم
در سن چهل سالگی مبعوث شدند . 13 سال در مكه بسر بردند و عدهای در مكه
مسلمان شدند . آن سيزده سال فوق العاده برای پيغمبر و مسلمين رنج آور بود
. ده سال آخر عمرشان در مدينه بودند ( پنجاه و سه سالگی آمدند به مدينه ،
ده سال هم در مدينه بودند و در شصت و سه سالگی از
دنيا رفتند ) . در اين ده سال مدينه سالهای اول آن سختتر از سالهای پيش
بود .
در سال هشتم هجرت مكه را فتح كردند . البته قبلا فتوحاتی نصيب مسلمين
شده بود ، ولی مكه كه فتح شد ديگر اسلام قدرت خودش را در جزيره العرب
تثبيت كرد . « اذا جاء نصر الله و الفتح و رايت الناس يدخلون فی دين
الله افواجا فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا ». بعد از فتح مكه
، كفار قريش ، هم پيمان با مسلمين بودند ، يك پيمانكی با مسلمين داشتند
گو اينكه آن را نقض كرده بودند . ولی هنوز قريش در حال شرك و بت
پرستی بسر میبردند . مسلمين هم در حال خداپرستی ، اما به همديگر همزيستی
داشتند . ايام حج پيش آمد . مسلمين برای انجام حج از مكه خارج شدند ،
قريش هم خارج شد ، با تفاوتی كه ميان حج قريش و حج مسلمين بود . حج يك
سنت ابراهيمی است ولی قريش بدعتهايی در آن به وجود آورده بودند كه
اسلام آمد آنها را نسخ كرد . از جمله اينكه وقتی به عرفات میرفتند دون
شأن میدانستند ، تا حدود منی و مشعر میرفتند و از همان جا بر میگشتند .
يك سال به همين ترتيب حج صورت گرفت يعنی مشركين حج كردند ، مسلمين هم
حج كردند ، مسلمين يك اميرالحاج داشتند ، آنها هم يك اميرالحاج . در
سال نهم هم ابتدا گمان میرفت همين جور خواهد بود يعنی مسلمين برای
خودشان هستند و كفار برای خودشان . در همين اوقات بود كه گروه زيادی از
قريش پيمان خود را شكسته بودند و به همين دليل اسلام ديگر هم پيمانی با
آنها را قبول نمیكرد . در اينجا بود كه سوره برائت نازل شد اينجاست
داستان معروفی كه
باز جزء مفاخر اميرالمؤمنين است . فی الجمله اختلافی ميان شيعه و سنی
هست كه سنيها يكجور نقل میكنند ، شيعهها جور ديگر ، ولی بسياری از سنيها
مثل شيعهها نقل كردهاند . قضيه از اين قرار است : ابوبكر مأمور شد كه
اميرالحاج مسلمين باشد . حركت كرد با مسلمين و رفت . وحی نازل شد بر
پيغمبر اكرم ( اين را اهل تسنن هم قبول دارند ) كه از اين سال به بعد
ديگر مشركين حق ندارند در امر حج شركت كنند بلكه شما با آنها هيچ پيمانی
نداريد و در حال جنگ [ هستيد ] و چهار ماه هم به آنها مهلت بدهيد . در
آن چهار ماه آزادند هر جا میخواهند بروند . و در اين مدت تصميم خودشان
را بگيرند . اين اعلام غضبناك را كی بايد اعلام بكند ؟ وحی شد كه تو خودت
شخصا بايد اعلام بكنی يا كسی از تو پيغمبر اكرم چون خودشان نمیخواستند
بروند اعلام كنند ، دادند به علی ( ع ) . علی ( ع ) آمد و در بين راه به
مسلمين رسيد ، در حالی كه آن شتر معروف پيغمبر را سوار بود . ابوبكر در
خيمهای بود . ناگهان صدای شتر پيغمبر را شنيد . مضطرب شد كه شتر پيغمبر
اينجا چه میكند ؟ ! ديد علی ( ع ) آمده است . ناراحت شد . گفت حتما
خبر وحشتناكی است برای من .
در اينجا حدود نيمی از اهل تسنن میگويند : ابوبكر از علی ( ع ) پرسيد
آيا من حج را ادامه بدهم و تو فقط مأمور ابلاغ سوره برائت هستی يا من
بايد برگردم ؟ و علی ( ع ) فرمود : تو كار حجت را ادامه بده ، سوره
برائت را من بايد اعلام بكنم به حكم اين كه يا بايد پيغمبر اعلام بكند يا
كسی كه از او است . عدهای ديگر از اهل تسنن مثل همه شيعيان میگويند : نه
، ابوبكر به دستور پيغمبر برگشت و اساسا
آن سال حج نكرد ، علی ( ع ) ، هم امارت حجاج را بر عهده داشت و هم سوره
برائت را بر مردم خواند ، كه تفسيرش باشد ان شاءالله برای هفته آينده .
وصلی الله علی محمد وآله .
نظرات شما عزیزان: