اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« برائة من الله و رسوله الی الذين عاهدتم من المشركين 0 فسيحوا فی
الارض اربعه اشهر و اعلموا انكم غير معجزی الله و ان الله مخزی الكافرين
0 و اذان من الله و رسوله الی الناس يوم الحج الاكبر ان الله بریء من
المشركين و رسوله فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير
معجزی الله و بشر الذين كفروا بعذاب اليم 0 الا الذين عاهدتم من المشركين
ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الی
مدتهم ان الله يحب المتقين 0 فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين
حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و
اقاموا الصلاه و آتوا الزكاه فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم 0 و ان احد
من المشركين »
« استجارك فاجره حتی يسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه ، ذلك بانهم قوم لا
يعلمون ».
سوره برائت است . در هفته گذشته اجمالا عرض كرديم يك مطلب مسلم
است كه سوره برائت در ميان همه سورههای قرآن اين وضع استثنائی را دارد
كه فاقد " بسم الله " است ، " بسم الله " در اول اين سوره نيست .
حالا چرا اين سوره فاقد " بسم الله " است ؟ آيا اين سوره يك سوره
مستقل است ويا دنباله سوره انفال است و سوره جداگانهای نيست و از اين
جهت " بسم الله " ندارد ، زيرا در احاديث وارد شده كه وقتی آيات
قرآن نازل میشد ، مسلمين ، اين مطلب را كه آيا يك سوره تمام شده است و
سوره ديگری است يا دنباله سوره پيشين است ، با " بسم الله الرحمن
الرحيم " میفهميدند يعنی اگر وقتی كه آيه نازل میشد ، با " بسم الله
الرحمن الرحيم " شروع میشد ، اين امر علامت اين بود كه اين آيات يك
سوره مستقل است . پس بعضیها میگويند " برائت " از اين جهت " بسم
الله " ندارد كه سوره مستقلی نيست ، و بعضی ديگر میگويند علت اين كه
" بسم الله " ندارد اين نيست بلكه اين آيات ، سوره مستقلی است ليكن
چون اين سوره ، سوره اعلام خشم و اعلام غضب است و " بسم الله " آيه
رحمت است ، از اين جهت " بسم الله " در اول اين سوره نيامده است .
در اين سوره ما به مسائل زيادی برمیخوريم كه اين مسائل بيشتر در اطراف
دو سه مطلب است : يكی درباره روابط مسلمانان با مشركان .
مشرك يعنی كسی كه در پرستشهای رسمی غير خدا را پرستش میكند مثل همان
بتپرستهای عربستان يا ستاره پرستان يا خورشيد پرستان يا انسان پرستها ،
يا آتش پرستها كه در دنيا بودهاند ، و واقعا انسان يا ستاره يا آتش يا
خورشيد و يا دريا را پرستش میكردهاند . مشركين از نظر قرآن با ساير غير
مسلمانان يعنی افراد موحد و خداپرست مخصوصا آنها كه به يكی از اديان
آسمانی كه ريشهای دارد معتقدند حسابشان فرق میكند . " مشرك " از نظر
روابط مسلمان با غير مسلمان يك وضعی دارد و غير مشرك كه در قرآن آنها
را اهل كتاب میگويند وضع ديگری دارد كه بعد انشاءالله در همين سوره
توضيح خواهيم داد . پس يك قسمت از بحث ، مربوط به مشركين است و
ابتدا هم از مشركين شروع میشود . قسمتی از آيات اين سوره مربوط به اهل
كتاب است ، غير مسلمانانی كه خود را پيرو يكی از كتابهای آسمانی سابق
میدانند يعنی يهوديها و مسيحيها و حتی مجوسيها . يك قسمت از اين سوره
بحث درباره منافقان است . درباره منافقان هم در اين سوره زياد بحث شده
است . منافقان يعنی كسانی كه متظاهر به اسلامند ولی در قلبشان و در عمق
روحشان مسلمان نيستند ، كافرند ، غير مسلمانند ، و در نتيجه مردمی هستند
دو چهره : يك چهرهشان چهره مسلمانی و چهره ديگرشان چهره كفر است . وقتی
با مسلمانان مینشينند اظهار مسلمانی میكنند و عمل مسلمانی انجام میدهند ،
و وقتی با كافران مینشينند مانند آنها هستند و خودشان را از آنها به
حساب میآورند . آيات اول اين سوره تا نزديك چهل آيه مربوط به مشركين
است .
اينجا يك تاريخچهای هست كه ما بايد متوجه آن باشيم تا
اينكه مفهوم سوره برائت برايمان روشن بشود :
میدانيم كه اسلام دين توحيد است و برای هيچ مسئلهای به اندازه توحيد
يعنی خدای يگانه را پرستش كردن و غير او را پرستش نكردن اهميت قائل
نيست و نسبت به هيچ مسئلهای به اندازه اين مسئله حساسيت ندارد . مردم
قريش كه در مكه بودند مشرك بودند . اين بود كه يك نبرد پی گيری ميان
پيغمبر اكرم و مردم قريش كه همان قبيله رسول اكرم بودند در گرفت .
سيزده سال پيغمبر اكرم در مكه بودند . بعد آمدند مدينه و در مدينه بود كه
مسلمين قوت و قدرتی پيدا كردند . جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند
جنگ كوچك ديگر ميان مسلمين كه در مدينه بودند با مشركين قريش كه در
مكه بودند درگرفت . در جنگ بدر مسلمانها فتح خيلی بزرگی نمودند . در
احد برعكس شكست خوردند يعنی اول پيروز شدند ولی بعد در اثر يك اشتباه
شكست خوردند و بعد دو مرتبه خودشان را جمع و جور كردند . پای هم مسلمين
در احد شكست خوردند . در خندق باز مسلمين فاتح شدند . بعد جريان حديبيه
پيش آمد كه در جلسه قبل عرض كردم : ايام حج و ماههای حرام بود و همه
مردم مجاز بودند برای انجام عمل حج بروند به سوی كعبه . و طبق قانون
جاهليت ، قريش بايد به دشمنان خودشان هم اجازه بدهند ولی به پيغمبر و
مسلمين اجازه ندادند . پيغمبر از نزديك مكه برگشت در حالی كه قرارداد
صلحی با قريش امضا كرده بود . اين قرارداد ، بعد ، از طرف قريش نقض
شد و چون نقض شد از طرف مسلمين هم ديگر نقض شده بود . جريان حديبيه در
سال ششم هجری است . در سال هشتم هجرت ، پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد ،
فتحی
بدون خونريزی . فتح مكه برای مسلمين يك موفقيت بسيار عظيم بود چون
اهميت آن تنها از جنبه نظامی نبود ، از جنبه معنوی بيشتر بود تا جنبه
نظامی . مكه ام القراء عرب و مركز عربستان بود . قهرا قسمتهای ديگر تابع
مكه بود و به علاوه يك اهميتی بعد از قضيه عام الفيل و ابرهه كه حمله برد
به مكه و شكست خورد پيدا كرده بود . بعد از اين قضيه اين فكر برای همه
مردم عرب پيدا شده بود كه اين سرزمين تحت حفظ و حراست خداوند است و
هيچ جباری بر اين شهر مسلط نخواهد شد . وقتی پيغمبر اكرم به آن سهولت
آمد مكه را فتح كرد گفتند پس اين امر دليل بر آن است كه او بر حق است
و خدا راضی است . به هر حال اين فتح خيلی برای مسلمين اهميت داشت .
مسلمين وارد مكه شدند . مشركين هم در مكه بودند . تدريجا از قريش هم
خيلی مسلمان شده بودند .
يك جامعه دوگانهای در مكه به وجود آمده بود ، نيمی مسلمان و نيمی
مشرك . حاكم مكه از طرف پيغمبر اكرم معين شده بود يعنی مشركين و مسلمين
تحت حكومت اسلامی زندگی میكردند . بعد از فتح مكه مسلمين و مشركين با هم
حج كردند با تفاوتی كه ميان حج مشركين و حج مسلمين وجود داشت . آنها
آداب خاصی داشتند كه اسلام آنها را نسخ كرد . گفتيم حج يك سنت ابراهيمی
است كه كفار قريش در آن تحريفهای زيادی كرده بودند . اسلام با آن
تحريفها مبارزه كرد . پس يك سال هم به اين وضع باقی بود .
سال نهم هجری شد در اين سال پيغمبر اكرم در ابتدا به ابوبكر مأموريت
داد كه از مدينه برود به مكه و سمت اميرالحاجی
از طرف پيغمبر خدا در مقابل مردم مشرك و در آيات بعد تصريح میكند همان
مردم مشركی كه شما قبلا با آنها پيمان بستهايد و آنها نقض پيمان كردهاند.
علی ( ع ) آمد در مراسم حج شركت كرد . اول در خود مكه اين [ عدم تعهد
] را اعلام كرد ، ظاهرا ( ترديد از من است ) در روز هشتم كه حجاج حركت
میكنند به طرف عرفات ( 1 ) در يك مجمع عمومی در مسجدالحرام سوره
برائت را به مشركين اعلام كرد ولی برای اينكه اعلام به همه برسد و كسی
نباشد كه بی خبر بماند ، وقتی كه میرفتند به عرفات و بعد هم به منا ، در
مواقع مختلف ، در اجتماعات مختلف هی میايستاد و بلند اعلام میكرد و اين
اعلام خدا و رسول را با فرياد به مردم ابلاغ مینمود . نتيجه اين بود كه
ايها الناس ! امسال آخرين سالی است كه مشركين با مسلمين حج میكنند .
ديگر از سال آينده هيچ مشركی حق حج كردن ندارد و هيچ زنی حق ندارد لخت و
عريان طواف كند .
يكی از بدعتهايی كه قريش به وجود آورده بودند اين بود كه به
پاورقی :
1 - و الان هم كه با اتومبيل میروند باز هم شب روز هشتم حركت میكنند .
البته وقوف در عرفات از روز نهم واجب است تا غروب ، و برای اينكه
كار آسان بشود ، روز هشتم حركت میكنند . قديم كه با مال يا پياده
میرفتند ، به طريق اولی روز هشتم حركت میكردند و مستحب هم اين است كه
روز هشتم ، حجاج حركت كنند از راه منا بروند به عرفات ، شب را در منا
بمانند ، روز بروند عرفات ، وقوف عرفات را انجام بدهند و برای شب
برگردند به مشعر و روز بعد هم برگردند به منا . ولی اكنون اين مستحب عمل
نمیشود يعنی كثرت حجاج و وسائل نقليه اجازه نمیدهد كه حجاج وقتی كه
میخواهند شب نهم بروند از راه منا بروند ، از راه طائف میروند به
عرفات و شب بعد بر میگردند به منا .
مردم غير قريش اعلام كرده بودند هر كس بخواهد طواف بكند حق ندارد با
لباس خودش طواف بكند ، بايد از ما لباس عاريه كند يا كرايه كند ، و
اگر كسی با لباس خودش طواف میكرد میگفتند اين لباس را تو بايد اينجا
صدقه بدهی يعنی به فقرا بدهی . زورگويی میكردند . يك سال زنی آمده بود
برای حج و میخواست با لباس خودش طواف بكند . گفتند اين كار ممنوع
است . بايد اين لباس را بكنی و لباس ديگری را در اينجا تهيه بكنی .
گفت بسيار خوب ، پس لخت و عور طواف میكنم . گفتند مانعی ندارد .
آنوقت بعضيها كه نمیخواستند با لباس قريش طواف بكنند و از لباس
خودشان صرف نظر بكنند ، لخت و عور دور خانه كعبه طواف میكردند .
جزء اعلامها اين بود كه طواف لخت و عريان قدغن شد ، هيچكس حق ندارد
لخت و عور طواف بكند و اين حرف مهملی هم كه قريش گفتهاند بايد از ما
لباس كرايه كنيد غلط است . اين هم كه اگر كسی با لباس احرام خود يا
غير لباس احرام ( لباس احرام را شرط نمیدانستند ) طواف كرد بايد آن را
بدهد به فقرا ، لازم نيست ، بايد نگه دارد برای خود .
به هر حال اميرالمؤمنين آمد و مكرر در مكرر و در جاهای مختلف اين اعلام
را به مردم ابلاغ كرد . نوشتهاند آنقدر مكرر میگفت كه صدای علی ( ع )
گرفته بود ، از بس كه در مواقع مختلف ، هر جا اجتماعی بود اين آيات را
میخواند و ابلاغ میكرد تا يك نفر هم باقی
نماند كه بعد بگويد به من ابلاغ نشد . وقتی كه علی ( ع ) خسته میشد و
صدايش میگرفت ، صحابه ديگر پيغمبر میآمدند از او نيابت میكردند و همان
آيات را ابلاغ مینمودند .
يك اختلافی ميان شيعه و سنی در ابلاغ سوره برائت موجود است و آن اينكه
اهل تسنن بيشترشان به اين شكل تاريخ را نقل میكنند كه پس از آنكه وحی
خدا به رسول اكرم رسيد كه اين سوره را يا بايد خودت ابلاغ كنی يا كسی از
خودت ، و پيغمبر علی ( ع ) را مأمور ابلاغ سوره برائت كرد ، علی به سوی
مكه آمد . تا آمد ، ابوبكر مضطرب شد ، پرسيد آيا اميری يا رسول ؟ يعنی
آيا آمدهای اميرالحاج باشی يا يك كار مخصوص داری ؟ فرمود : نه ، من يك
رسالت مخصوص دارم ، فقط برای آن آمدهام . پس ابوبكر از شغل خودش
منفصل و معزول نشد ، او كار خودش را انجام داد و علی ( ع ) هم كار خودش
را . ولی اقليتی از اهل تسنن كه در " مجمع البيان " نقل شده و همه اهل
تشيع میگويند وقتی كه علی ( ع ) آمد ، ابوبكر به كلی از شغل خودش منفصل
شد و برگشت به مدينه . تعبير قرآن اين است كه اين سوره را نبايد به
مردم ابلاغ كند مگر خود تو يا كسی كه از تو است . اهل تشيع روی اين كلمه
" از تو است " تكيه میكنند ، میگويند اين كلمه " كسی كه از تو است
" : » رجل منك « كه در بسياری از روايات هست ، مفهوم خاصی دارد . حالا
من نظائرش را بگويم :
درباره حضرت ابراهيم است كه فرمود : « فمن تبعنی فانه منی »( 1 )
پاورقی :
1 - سوره ابراهيم ، آيه . 36
آنكه گام دنبال گام من بردارد از من است . اين معنايش اين است كه او
از من جدايی ندارد . بزرگترين جملهای كه پيغمبر اكرم درباره سلمان فرموده
است و شايد بزرگترين جملهای كه درباره يك صحابی غير از اميرالمؤمنين
فرموده است اين جمله است : » سلمان منا اهل البيت « سلمان جزء ما اهل
بيت است . اين كلمه " جزء ماست " بسيار عالی است ، يعنی او از ما
جدايی ندارد ، بينونتی با ما ندارد . گفت " من كیام ليلی و ليلی كيست
من " من او هستم و او من است . ديگر از اين بالاتر تعبير نيست . تعبير
ديگری كه اين حديث را هم شيعه و سنی روايت كردهاند درباره امام حسين
است كه پيغمبر فرمود : » حسين منی و انا من حسين « حسين از من است و من
از حسينم . يعنی اساسا ميان ما جدايی فرض نمیشود و وجود ندارد . آنوقت
مفاد اين حديث با آن حديث معروف ديگری كه » علی مع الحق و الحق مع
العلی يدور حيث ما دار « يكی میشود . علی با حق است و حق با علی است ،
دور میزند با او هر جا او دور بزند ، يعنی علی ( ع ) آنجا میرود كه حق
است و حق آنجا میرود كه علی ( ع ) است . يعنی جدائی ميان اين دو وجود
ندارد . اين مفهوم تقريبا همان مفهوم عصمت است . علی از حق جدايی ندارد
. مگر پيغمبر از حق جدائی دارد ؟ ! مگر ممكن است العياذ بالله پيغمبر
حرفی بزند يا عملی انجام بدهد كه حق نباشد . همانطور كه پيغمبر از حق جدا
شدنی نيست ، تفكيكش فرض و امكان ندارد ، تفكيك علی ( ع ) هم از
پيغمبر امكان ندارد و اين دو جدا ناشدنی هستند .
اين جمله را [ كه " اين سوره را نبايد به مردم ابلاغ كند مگر
خود تو يا كسی كه از توست " ] نه تنها اهل تشيع روايت كردهاند ، اهل
تسنن هم به همين شكل روايت كردهاند . اگر اختلافی هست ، در رفتن ابوبكر
است . اصل فضيلت هم در اين [ جمله ] است خواه ابوبكر رفته باشد يا
نرفته باشد . و حتی اگر ابوبكر رفته باشد به سفر حج ، فضيلت علی ( ع )
بيشتر ثابت میشود ، يعنی با اينكه ابوبكر هست اعلام میشود كه او صلاحيت
ابلاغ اين سوره را ندارد و تنها كسی كه صلاحيت اينچنين ابلاغ را به مردم
دارد ، به نص وحی الهی كسی است كه از پيغمبر است و ميان او و پيغمبر
به هيچ وجه جدايی نيست . اين است كه مسئله ابلاغ سوره برائت به وسيله
علی ( ع ) يكی از فضائل بزرگ اميرالمؤمنين است .
رسيديم به مسئله رفتار مسلمين با مشركين . گفتيم اين آيات مشتمل بر
چند مطلب است . يكی اينكه اعلام عمومی عدم تعهد میكند از طرف خدا و
پيغمبر برای مشركان ، و به مشركين مدت چهار ماه مهلت میدهد كه آزادند
هر جا بخواهند بروند و فكرهای خودشان را بكنند و تصميمهای خودشان را
بگيرند . اتمام حجت میكند و با كمال اطمينان به آنها میگويد مطمئن باشيد
كه كاری از شما ساخته نيست چون اراده الهی است . مشركی نبايد در اين
سرزمين باشد . شما در مقابل خدا نمیتوانيد كاری انجام بدهيد . خدا را
نمیتوانيد ناتوان بكنيد . نصيحت است : توبه كنيد ، باز گرديد ، برايتان
بهتر است . از اين اعلام عمومی عدم تعهد استثنا میكند مشركانی را كه هم
پيمان با مؤمنين بوده و پيمان خود را به هيچ وجه نقض نكردهاند ، عليه
مسلمين اقدامی ننموده و دشمنی از دشمنان مسلمين را تأييد و
تقويت نكردهاند . تصريح میكند كه پيمان اينها را رعايت كنيد تا پايان
مهلت آن . اما غير اينها ، پس از گذشت اين چهار ماه كه در آن حرمتی
برايشان قائل است ديگر هيچ حرمتی بين شما و مشركين نيست ، حق داريد
آنها را بكشيد ، حق داريد زندانيشان بكنيد ، حق داريد به عنوان اسير
بگيريد ، حق داريد برای اينها هر نوع تصميمی میخواهيد بگيريد ، ولی اگر
توبه كنند و به راه مسلمين بيايند شما هم آنها را آزاد بگذاريد .
آيه ديگر : حالا اگر مشركی از شما پناه خواست برای اينكه حقايق را
بشنود ، به او پناه بدهيد ، سخن خدا را به وی ابلاغ كنيد و بعد هم او را
سالم به محل امن خودش برسانيد . يعنی اين حرفها مربوط به مشركينی است
كه نمیخواهند بيايند [ سخن حق را ] بشنوند و بفهمند ، اما اگر مشركی
سودای شنيدن و فهميدن دارد متعرض او نشويد ، اگر از شما پناه و امنيت
خواست به او امنيت بدهيد ، نه تنها متعرض او نشويد بلكه خودتان حفظ و
حراستش بكنيد و او را به مأمن يعنی محل امن خودش برسانيد .
آزادی عقيده
مطلب ديگری كه بايد عرض كنم و در عصر ما مخصوصا زياد مطرح میشود اين
است كه میگويند اينكه اسلام میگويد مشركينی را كه پيمانی با شما ندارند
يا پيمانی داشتهاند و آن را نقض كردهاند به هيچ شكل تحمل نكنيد ، به
آنها مهلت بدهيد ، بعد از مهلت اگر توبه كردند و اسلام اختيار نمودند ،
بسيار خوب ، اگر توبه نكردند و سرسختی
نشان دادند آنها را بكشيد ، و اگر آمدند دنبال اينكه حقيقت را بفهمند به
ايشان پناه و امنيت بدهيد و در غير اين صورت آنها را بكشيد ، آيا اين
با اصل آزادی عقيده كه امروز جزء حقوق بشر به شمار میرود منافات دارد يا
نه ؟ و اگر منافات دارد چگونه میشود اين مطلب را توجيه كرد ؟ يكی از
حقوق اولی بشر آزادی عقيده است يعنی انسان در عقيده خودش بايد آزاد
باشد ، و قانون حقوق بشر اجازه نمیدهد كه متعرض كسی بشوند به خاطر
عقيدهای كه انتخاب كرده است ، و حال آنكه قرآن تصريح میكند كسانی كه
عقيده شرك را پذيرفتهاند شما به هيچ شكل آنها را تحمل نكنيد . البته
كسانی كه عقيده غير اسلامی ديگری مثل مسيحيت و يهوديت و مجوسيت را
اختيار كردهاند ، اسلام متعرض آنها نمیشود ، ولی نسبت به مشركين میگويد
اگر چنين عقيدهای انتخاب كردهاند شما ابتدا مهلتشان بدهيد و در يك
شرائط معينی اگر نپذيرفتند آنها را به كلی از بين ببريد . آيا اين دستور
با اين اصل سازگار است يا نه ؟ همچنين با اصل ديگری كه در خود قرآن هست
چطور ؟ مگر قرآن نمیگويد : « لا اكراه فی الدين قد تبين الرشد من الغی
در كار دين اكراه و اجباری نيست . از يك طرف قرآن میگويد در كار دين
اكراه و اجباری وجود ندارد و از طرف ديگر در اينجا اعلام به برائت میكند
میگويد : « برائه من الله و رسوله ». بعد هم میگويد : « فاذا انسلخ
الاشهر فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم » [ هنگامی كه اين چند ماه گذشت
مشركين را هر جا يافتيد بكشيد . ] چرا ؟ " « فاقتلوا المشركين حيث
وجدتموهم »" ، در صورتی كه " « لا اكراه فی الدين »" [ اين چگونه
است ؟ ] مسئله آزادی عقيده ، امروز به
عنوان حقی از حقوق بشر شناخته شده . میگويند حقی است طبيعی و فطری كه هر
كسی اختيار دارد هر عقيدهای كه دلش میخواهد انتخاب كند . اگر كسی
بخواهد به خاطر عقيده شخص ديگر ، متعرض او بشود ، با حقی كه طبيعت و
به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه كرده و در واقع ظلم كرده است .
ولی اساس اين حرف دروغ است . بشر حق فطری و حق طبيعی دارد ولی حق
طبيعی و فطری بشر اين نيست كه هر عقيدهای را كه انتخاب كرد ، به موجب
اين حق محترم است . میگويند انسان از آن جهت كه انسان است محترم است
، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است . هر چه را انسان خودش برای
خودش انتخاب كرده ، چون انسان است و به اراده خودش انتخاب كرده كسی
حق تعرض به او را ندارد . ولی از نظر اسلام اين حرف درست نيست . اسلام
میگويد انسان محترم است ولی آيا لاز مه احترام انسان اين است كه انتخاب
او محترم باشد ؟ ! يا لازمه آن اين است كه استعدادها و كمالات انسانی
محترم باشد ؟ لازمه احترام انسان اين است كه استعدادها و كمالات انسان
محترم باشد يعنی انسانيت محترم باشد .
مثالی عرض میكنم : انسان كه انسان است . به موجب يك سلسله
استعدادهای بسيار عالی است كه خلقت در انسان قرار داده است . قرآن هم
میفرمايد : « و لقد كرمنا بنیآدم »( 1 ) ما بنیآدم را محترم و مورد
كرامت خودمان قرار دادهايم . انسان فكر و انديشه دارد ، استعداد
پاورقی :
1 - سوره اسراء ، آيه . 70
علمی دارد و اين در حيوانات و نباتات و جمادات نيست . به همين دليل
انسان نسبت به يك حيوان يا گياه محترم است . « و علم آدم الاسماء كلها
( 1 ) خداوند همه اسماء و شؤون خودش را به آدم آموخت . نمیگويد به
گوسفند يا اسب يا شتر آموخت . كمال انسان در اين است كه عالم باشد .
انسان يك سلسله استعدادهای اخلاقی و معنوی دارد ، میتواند شرافتهای بزرگ
اخلاقی داشته باشد ، احساسات بسيار عالی داشته باشد كه هيچ حيوان و گياهی
اينگونه چيزها را نمیتواند داشته باشد . انسان بودن انسان به هيكلش
نيست كه همين قدر كه كسی روی دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد ،
اين ديگر شد انسان ، اين انسان بالقوه است نه انسان بالفعل . بنابراين
ممكن است بزرگترين جنايتها را بر انسان خود انسان بكند يعنی من به عنوان
يك انسان انسانيت خود را به دست خودم از بين ببرم ، انسانی باشم جانی
بر انسان . من اگر به اراده خودم عليه كمالات انسانی خودم اقدام بكنم ،
انسان ضد انسانم و در واقع حيوان ضد انسانم . من اگر دشمن علم از آب
در آمدم و گفتم علم برای بشر بد است ، يك انسان ضد انسانم و بلكه غلط
است بگويند " انسان ضد انسان " بايد بگويند حيوان ضد انسان ، يك
انسان بالقوه بر ضد انسانيت واقعی و حقيقی . من اگر بر ضد راستی و
امانت كه شرافتهای انسانی است قيام بكنم و مثل " ماكياول " طرفدار
سيادت باشم و بگويم اساسا اخلاق و انسانيت و شرافت و امانت ، حربه
افراد قوی است عليه ضعفا ، و اساس سيادت است ، يك انسان ضد انسانم .
پاورقی :
1 - سوره بقره ، آيه . 31
عقائد اغلب تقليد است ، پيروی از اكابر و كبرا و بزرگان است . از نظر
قرآن [ انسان ] تحت تأثير اكابر قرار میگيرد ، عقيدهای اتخاذ میكند .
تحت تأثير پدر و مادر و آباء و اسلاف خود ، عقيدهای در ذهنش نفوذ میكند
. چرا انسان در عقيده يعنی گرايش اعتقادی كه ريشه آن پيروی كوركورانه از
محيط يا پيروی از اكابر و شخصيتهاست و مغرضانه به او القاء كردهاند آزاد
باشد ؟ ! اين آزادی معنايش اين است كه شخصی اشتباه كرده ، به دست خود
زنجيری به دست و پای خويش بسته ، بعد ما بگوئيم چون اين انسان اين
زنجير را خودش به دست و پای خودش بسته و اين ، اراده و خواست او است
آزاد است ، چون به دست خودش زنجير را به دست و پای خودش بسته است
حقوق بشر اقتضا میكند كه ما اين زنجير را از دست و پايش باز نكنيم .
چون خودش میگويد باز نكن ، باز نكن . اين كه حرف نشد !
داستان معروفی است : میگويند مردم دهی مبتلا به خارش بدن بودند .
طبيبی اتفاقا آمد از آن ده عبور كند ، بيماری اينها را شناخت و دوای اين
بيماری را میدانست . ولی اينها به اين بيماری عادت كرده و انس گرفته
بودند ، و خو گرفته بودند كه دائما بدن خودشان را خارش بدهند . طبيب
گفت من حاضرم شما را معالجه كنم ، به خيال اينكه همه ، پيشنهاد او را
میپذيرند . داد و فرياد مردم بلند شد كه بلند شو از اينجا برو ! تو از
جان ما چه میخواهی ؟ ! ولی طبيب میدانست كه اينها مريض هستند و به
تدريج با لطائفی ابتدا توانست يك نفر را بفريبد و او را معالجه كند .
بعد كه آن شخص معالجه شد ديد حالا چه حالت خوبی دارد ! اين چه كاری بود
كه دائما داشت زير بغل يا سينه و
يا پايش را میخاراند . به همين ترتيب افراد ديگری را نيز معالجه كرد تا
يك نيرويی پيدا كرد . وقتی كه نيرو پيدا كرد همه را مجبور به معالجه كرد
. حالا آيا میشود گفت كه اين طبيب كار بدی كرد و مردم دلشان آنطور
میخواست ؟ ! دلبخواهی كه ملاك نشد ! ممكن است انسانی از روی جهالت
دلش بخواهد مريض بشود .
داستان ديگری را ملای رومی نقل میكند كه با اين بيت آغاز میشود :
عاقلی بر اسب میآمد سوار |
بر دهان مردهای میرفت مار |
داستان اين است كه يك آدم عاقل فهميدهای سوار بر اسب بود . رسيد به
نقطهای كه درختی در آن جا بود و مرد عابری زير سايه اين درخت خوابيده
بود ، خيلی هم خسته بود ، همين جور گيج افتاده بود و در حالی كه خور خور
میكرد دهانش هم باز مانده بود . اتفاقا مقارن با آمدن اين سوار ، يك
كرمی آمده بود گوشه لب اين آدم . يك وقت سوار ديد اين كرم رفت توی
دهان اين شخص و او هم همان طور كه گيج خواب بود كرم را بلعيد . سوار ،
آدم واردی بود ، میدانست كه اين كرم ، مسموم است و اگر در معده اين
شخص باقی بماند او را خواهد كشت . فورا از اسب پياده شد و او را بيدار
كرد . ديد اگر به او بگويد كه اين كرم رفته توی معدهات ، ممكن است باور
نكند و اگر هم باور كند ، وحشت كند و خود اين وحشت او را از پا درآورد
. يك چماقی هم دستش بود . ديد راهش منحصر به اين است : او را به زور
از خواب بلند كرد . آن شخص نگاه كرد ديد يك آدم ناشناسی است . گفت :
چه میخواهی ؟ گفت : بلند شو ! گفت چه كار با من داری ؟ ديد بلند
نمیشود ، چند تا به كلهاش زد ، از جا پريد . سوار يك مقدار سيب گنديده
و متعفن را كه در آنجا بود به او داد كه قی آور باشد . گفت اين سيبها را
به زور بايد بخوری . هر چه گفت آخر چرا بخورم ؟ گفت بايد بخوری ، با
همان چماق محكم زد توی كلهاش كه بايد بخوری ، آن سيبها را توی حلقش فرو
كرد . بعد پريد روی اسب خودش و به او گفت راه برو ! گفت آخر مقصودت
چيست ؟ كجا بروم ؟ سوابق من و تو چيست ؟ بگو دشمنی تو از كجاست ؟ من
با تو چه كردهام ؟ شايد مرا با دشمن خودت اشتباه كردهای . گفت بايد
بدوی . خواست كوتاهی كند ، زد پشت كلهاش و گفت بدو ! عابر داد میكشيد
و گريه میكرد اما چارهای نداشت بايد میدويد ( مثل اينهايی كه ترياك
میخورند ، میدوند برای اينكه قی بكنند ) . به سرعت او را به سينه اسب
انداخت و آنقدر دواند كه حالت استفراغ به او دست داد . نشست استفراغ
كرد ، سيبها آمد ، همراهش كرم مرده هم آمد . گفت آه اين چيست ؟ سوار
گفت : راحت شدی . برای همين بود . گفت قضيه از چه قرار است ؟ گفت
اصلا من با تو دشمن نبودم . قضيه اين بود كه من از اينجا میگذشتم ، ديدم
اين كرم رفت توی حلق تو و تو در خواب سنگينی هستی و اگر يك ساعت
میگذشت تلف میشدی . ابتدا موضوع را به تو نگفتم ، ترسيدم وحشت بكنی .
برای اينكه قی بكنی اين سيب گنديدهها را به تو خوراندم سپس تو را
دوانيدم . حالا كه قی كردی ما ديگر به تو كاری نداريم ، خداحافظ . عابر
میدو يد و پايش را میبوسيد نمیگذاشت برود ، میگفت تو فرشتهای ، تو را
خدا فرستاده است ، تو چه آدم خوبی هستی .
اين جور نيست كه بشر هر چه را كه بخواهد و خودش انتخاب كرده است
حقش میباشد . انسان حقوق دارد ولی حقوق انسانی و آزاديهای انسانی ، يعنی
در مسير انسانی . بشر وقتی كارش برسد به جايی كه اين اشرف كائنات كه
بايد همه موجودات و مخلوقات را در خدمت خودش بگيرد و بفهمد : « و
خلقنا لكم ما فی الارض جميعا »اين چوب و اين سنگ و اين درخت و اين طلا
و اين نقره و اين فولاد و اين آهن و اين كوه و اين دريا و اين معدن و اين
همه چيز بايد در خدمت تو باشد و تو تنها بايد خدای خودت را پرستش كنی
و بس ، يك چنين موجودی بيايد خرما يا سنگ يا چوب را پرستش كند ، اين
، انسانی است كه به دست خودش از مسير انسانيت منحرف شده . چون از
مسير انسانيت منحرف شده ، به خاطر انسانيت و حقوق انسانيت بايد اين
زنجير را به هر شكل هست از دست و پای اين شخص باز كرد ، اگر ممكن است
، خودش را آزاد كرد ، اگر نه ، لا اقل او را از سر راه ديگران برداشت .
هفته آينده باز راجع به مسئله آزادی عقيده و آيه لا اكراه فی الدين بحث
میكنم .
نظرات شما عزیزان: