3 - (( و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان وليكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا وانك لتهدى الى صراط مستقيم . )) (288)
يعنى : (و همين گونه ما روح (فرشته بزرگ ) خود را براى وحى به تو فرستاديم و از آن پيش كه وحى رسد نداستى كه كتاب خدا چيست ؟
و ندانستى كه راه ايمان و شرع كدام است ؟ ولكن ما آن كتاب و شرع را نور (وحى و معرفت ) گردانيديم كه هر كس از بندگان خود را بخواهيم به آن نور هدايت مى كنيم . و اينك تو خلق را هدايت خواهى كرد به راه راست ).
آيه شريفه نظير دو آيه سابق است : الا اينكه به جاى (يلقى الروح ) و (ينزل الملائكه بالروح ) لفظ (اوحينا اليك روحا) آمده است . و گرنه كلمه (روح ) و كلمه (من امره ) در اينجا نيز وجود دارد. لفظ (و كذلك ) اشاره است به وحى هاى سه گانه اى كه در آيه قبلى آمده است . و اين مانع از آن است كه (اوحينا) به معناى (القينا) باشد. لذا صاحب الميزان احتمال مى دهد كه مفعول (اوحينا) كتاب و (روحا) منصوب به نزع خافض باشد؛ يعنى (و كذلك اوحينا اليك الكتاب بروح من امرنا). اين احتمال كاملا بجاست ؛ چون به قبرينه دو آيه سابق ، منظور از (روحا من امرنا) نبوت است .
به عنوان نمونه به دو روايت ذيل توجه بفرماييد: (عن ابى بصير قال : سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن قول تبارك و تعالى :(( كذلك اوحينا روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان قال : خلق من خلق الله اعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله صلى الله عليه و آله يخبره و يسدده و هو مع الائمة من بعده ) )) (289)
يعنى : (ابو بصير مى گويد از امام صادق - عليه السلام - از آيه :(( (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا) )) سؤ ال كردم ، فرمود: روح مخلوقى است از مخلوق خداوند و بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است . و آن با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بود. به او خبر مى داد و او را از انحراف ، حفظ مى كرد. و ان روح بعد از آن حضرت با امامان - عليهم السلام - مى باشد.)
(( عن اسباط بن سالم قال : سئله رجل من هيت و انا حاضر عن قول الله عزوجل (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا) فقال منذ انزل الله عزوجل ذلك الروح على محمد، ما صعد الى السماء و انه لفينا(290) ))
يعنى : (اسباط بن سالم مى گويد: در محضر امام - عليه السلام - بودم كه مردى از اهل هيت (محلى است در عراق ) از قول خداوند (و كذلك اوحينا روحا من امرنا) سؤ ال كرد؟ حضرت فرمود: از روزى كه خداوند آن روح را بر محمد - صلى الله عليه و آله - نازل كرده به آسمان بالا نرفته و آن در وجود ما مى باشد).
طبرسى در مجمع البيان ، آن را در ذيل آيه ، از امام باقر و امام صادق - عليهما السلام - نقل كرده است به هر حال : نبوت در اثر يك روح مستقل به پيامبر است . و آن از جنس نبوغ و گسترش روح نيست . چنانكه امامت نيز چنان مى باشد.
در اين رابطه ، غير از كتاب شريف كافى ، به بحار الانوار نيز مراجعه فرماييد. (291)
خلقت آسمان و زمين در شش روز
در قرآن مجيد، در موارد متعدد آمده است كه آسمانها و زمين در شش روز (شش دوران ) آفريده شده است . اينك مى خواهيم آن آيات و تفصيل آن شش روز (دوران ) را از خود قرآن كريم بررسى نماييم ؛ مثلا در سوره اعراف چنين مى خوانيم :
(( ان ربكم الله الدى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامرده الاله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين )) (292)
يعنى : (پروردگار شما همان است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. سپس بر عرش (اداره عالم ) استقرار يافت . شب را بر روز مى پوشاند. و شب ، روز را به سرعت تعقيب مى كند. و نيز افتاب و ماه و ستارگان را آفريد كه همه با دستور او رام و تسخير شده اند. بدانيد: خلقت عالم و اداره آن ، مخصوص اوست . با عظمت و بزرگ است الله ك پروردگار جهانيان مى باشد).
همچنين اين مطلب در سوره يونس ، آيه سوم ، سوره هود، آيه هفتم ، سوره فرقان آيه 59، سروه سجده ، آيه چهارم ، سوره ق ، آيه 38 و سوره حديد، آيه چهارم ، تكرار شده است . در سه مورد فوق (السموات و الارض و ما بينهما) مى باشد اما در بقيه لفظ (بينهما) نيامده است .
منظور از (ايام ) در اين آيات ، بدون شك مطلق وقت و دورانهاست كه شايد هزاران سال باشد. در نهج البلاغه ، حكمت 396 آمده است : (الدهر يومان يوم لك و يوم عليك ) صدوق در خصال (باب الثلاثة ) از حضرت باقر - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (ايام الله ثلاثة : يوم يقوم القائم (عليه السلام ) و يوم الكرة (رجعت ) و يوم القيامة ). معلوم است كه منظور از (يوم ) مطلق وقت و زمان است . راغب در مفردات مى گويد: (يوم ) عبارت است از طلوع آفتاب تا غروب آن . و گاهى مراد از آن مطلق زمان سات ؛ هر قدر كه باشد.
به هر حال : شرح و تفصيل آن روزهاى ششگانه در سوره مباركه فصلت چنين امده است : (( قل ء انكم لتكفرون بالذى خلق فى يومين و تجعلون له انداد ذلك رب العالمين . و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعه ايام سواء للسائلين . ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين فقضاهن سبع سموات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها وزينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم )) (293)
يعنى : (آيا شما كافر مى شويد به خدايى كه رمين را در دو روز آفريد و براى خدا شريكانى قرار مى دهيد. او پروردگار جهانيان است . خدايى در روى زمين كوههاى استوار قرار داد و در آن بركات به وجود آورد. و قوت و ارزاق آن را در چهار روز مقدر فرمود. به طورى كه براى همه يكسان و به زمين فرمود: بياييد (آن طور كه اراده كرده ام
ان طور باشيد) با ميل يا به اجبار، گفتند: مى آييم با طوع و رغبت . پس انها را در دو روز هفت آسمان گردانيد. و به هر آسمان ، فمران آن را وحى كرد. و آسمان نزديكتر را با ستارگان ، زينت داديم . و بدين وسيله آن را حفظ كرديم . اين جريان ، تقدير خداى توانا و داناست ).
در اين آيات مى خوانيم كه خداوند زمين را در دو روز آفريد (خلق الارض فى يومين ) و نيز وسائل زندگى و ارزاق آن را كه بايد موجودات زنده با انها تاءمين شوند، در چهار روز قرار داد (فى اربعه ايام ) مجموع اينها شش روز مى شود.
و اينكه درباره هفت آسمان مى فرمايد: (فقضاهن سبع سموات فى يومين ). اين دو روز در چهار روز تقدير اقوات ، متداخل است ؛ زيرا خداوند پس از خلقت زمين ، در باره تقدير اقوات و تشكيل آسمانها فرموده است : (و قال لها و للارض ائتيا...) از اينكه به زمين و آسمان يك امر صادر شده ، معلوم مى شود كه : (در عرض چهار روز، تقدير ارزاق ، هفت آسمان نيز تشكيل مى شده است . پس مجموع همه آنها شش روز مى شود.
ناگفته نماند كه : اگر بگوييم هفت آسمان ، همان طبقات جو است كه ابتدا به صورت دود، هنگام سرد شدن زمين ، از آن بيرون آمد و اطراف آن را گرفت و سپس رقيق شد و به طبقات جو تبديل گرديد، در اين صورت ، مراد از (سته ايام ) در آيات ، خلقت منظومه شمسى و يا خلقت زمين و طبقات جو مى شود. ولى ظاهرا (خلق السموات و الارض ) شامل همه آسمانها و زمين است . حق آن است ه : هنوز مراد از هفت آسمان - لااقل براى نويسنده - معلوم نشده است . و الله العالم (رجوع شود به (سماء))
و همچنين مخفى نماند كه : منظور از (بارك فيها و قدر اقواتها...) فراهم آمدن درياها، هوا، بارانها، جنگلها، روييدنيها، دميدن حيات به ماده ، تشكيل معدنها و امثال آنهاست ، كه مى بايست حيوان و انسان و حتى روييدنيها از آنها تاءمين بشوند.
و (سواء للسائلين ) نشان مى دهد كه مشيت ازلى ، همه ما يحتاج انها تاءمين بشوند.
و (سواء للسائلين ) نشان مى دهد كه مشيت ازلى ، همه ما يحتاج آنها را كه به زبانحال ، سؤ ال مى كردند، در نظر گرفته است . مراد از (سؤ ال ) سؤ ال فطرت و طبيعت است و گرنه ، آن روز موجود زنده اى نبود تا چيزى را سؤ ال كند؛ نظير: (و اتا كم من كل ما سلتموه ).(294) كه منظور سؤ ال فطرى و شاءنى است .
سجده هاى واجب و مستحب در قرآن
در قرآن كريم در پانزده موضع ، آيه سجده وجود دارد كه در چهار مورد از آنها به محض خواندن يا شنيدن آيه ، سجده كردن واجب است . و در بقيه مستحب مى باشد. اين مطلب ، مضمون روايات اهل سنت نيز اشاره خواهيم كرد. آن چهار آيه كه سجده در آنها واجب است عبارتند از:
1 - (( انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون )) (295).
2 - (( و من آياته الليل و الشمس و القمر لا تسجدوا لله الذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون )) (296).
3 - (( فاسجدوا لله و اعبدوا)) (297).
4 - (( كلا لا تعطعه و اسجدوا و اقترب )) (298).
وجوب سجده در اين آيات شريفه در مذهب اهل بيت - عليه السلام - اجمالى است . و روايات آن در حديث از جمله در وسائل الشيعه ، ابواب قرائه القرآن ، باب 42 - 43، منقول است . و آن را (سجده تلاوت ) مى نامند. به عنوان تبرك به يك حديث اكتفا مى كنيم : (( عن عبدالله بن سنان عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : اذا قراءت شئيا من العزائم التى يسجد فيها فلا تكبر سجودك و لكن تكبر حين ترفع راءسك و العزائم اربع : حم السجده و تنزيل و النجم و اقرء باسم ريك )) (299).
منظور ار (تنزيل )، سوره سجده مى باشد. در روايت ديگر آمده است :(( قال عليه السلام ان العزائم اربع : اقرء ربك خلق . و النجم و تنزيل السجدة و حم السجدة )) (300).
اما يازده موردى كه سجده در آنها مستحب است عبارتند از:
1 - (( ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون و له يسجدون )) (301).
2 - (( و لله يسجدو ما فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو والاصال )) (302).
3 - (( و لله يسجد من ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم يستكبرون )) (303).
4 - (( ... ان الذين اوتوالعلم من قلبه اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا )) (304).
5 - (( و ممن هدينا واجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا )) (305)
6 - (( الم تر ان الله يسجد له من فى السوات و من الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير و من الناس ... )) (306)
7 - (( يا ايهاالذين اركعوا و اسجدوا واعبدوا ربكم وافعلوا الخير لعلكم تفلحون )) (307)
8 -(( و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن انسجد تاءمرنا و زادهم نفورا )) (308)
9- (( الا سجدوالله الذى يخرج الخب ء فى السموات والارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون )) (309)
10 - (( وظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب )) (310)
11 - (( و اذا قرء عليهم القرآن لايسجدون )) (311)
اين است مذهب اهل بيت - صلوات الله عليه اجعين - كه حقايق را از جد بزگوارشان حضرت محمد بن عبدالله - صلى الله عليه و آله - اخذ و بيان كرده اند. اما در مذهب اهل سنت ، ابوحنيفه سجده را همه موارد پانزده گانه ، واجب مى داند. و شافعى همه آنها را مستحب مؤ كد گفته است .
بحثى پيرامون سجين و عليين
(سجين و عليين ) يك حقيقت عجيب در قرآن مجيد مى باشند. ما در ابتدا آيات آن دو را نقل و سپس بررسى مى كنيم : (( كلام ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادراك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ... كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادراك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون )) (312)
يعنى : (حقا كه كتاب بدكاران در يك نوع زندان سخت و سجين است . و چه مى دانى سجين چيست ؟ آن كتابى است نوشته شده . در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ... حقا كه كتاب نيكوكاران در عليين است ، و چه مى دانى عليين چيست ؟ كتابى است كه نوشته شده ، و مقربان درگاه حق به مشاهده آن مقام ، نائل شوند).
توجيه اين آيات فقط با تجسم عمل است . بايد چنين گفت كه اعمال بد به صورت آجرهايى درمى آيد و از آن آجرها، زندانى تشكيل مى شود سخت و تنگ . (سجين ) كتابى است نوشته شده ولى اين كتاب از حروف و كلمات ، به وجود نيامده است . بلكه حروف و كلمات آن ، اعمال مجسم شده اند كه به شكل مصالح ساختمانى درآمده و (سجين ) را به وجود آورده اند. با اين توجيه ، مطلب كاملا روشن مى شود. نظير آنكه بگوييم : آجرها در ساختمان است و ساختمان از آجرها به وجود آمده است . (كتاب فجار) يعنى : اعمال مجسم شده آنها در سجين است . و سجين كتابى است نوشته شده و به وجود آمده از اعمال .
الميزان (كتاب ) را مجازات حتمى معنا كرده و (سجين ) را محل عذاب دانسته است ؛ يعنى : مجازات حتمى فجار در سجين خواهد بود. ولى آن بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا كتاب مرقوم بودن ، توجيه نمى شود.
مطلب در (عليين ) نيز همان است كه اعمال نيك مبدل به مصالح ساختمانى مى شود. و مقام والايى را تشكيل مى دهد. بنابراين (كتاب ) يعنى اعمال نيكوكاران در عليين است . و (عليون ) همان مقام و كتاب مجسم است كه از اعمال خوب نوشته شده . و بندگان مقرب در آن حاضر مى شوند. مساءله تجسم اعمال يك مساءله حتمى و ضرورى در قرآن مجيد است . الميزان در اين مورد نيز مانند مورد سافق بيان كرده است .
سحر و معجزه در قرآن
(سحر و معجزه ) هر دو در حد خود حقيقت و صحت دارند. و نمى توان گفت كه : سحر و جادو، خيال است و واقعيت ندارد. يكى از فرقهاى سحر با جادو آن است كه (سحر) علم است و قابل تعليم و تعلم مى باشد و نمى تواند از اقسام معجزه باشد. ولى معجزه آن است كه مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند و نتوانند نظير آن را بياورند. مثل مار شدن عصاى موسى يا زنده شدن مرده به دست حضرت عيسى - عليه السلام .
فرقى كه در قرآن مجيد درباره سحر و معجزه آمده آن است كه : (معجزه ) حقيقت دارد و شى ء خارجى را تغيير مى دهد. ولى سحر فقط در فكر و چشم انسان اثر مى گذارد بدون آنكه شى ء خارجى را تغيير دهد، مثلا عصاى موسى - عليه السلام - واقعا در خارج مبدل به مار و اژدها گرديد و خواب و خيال بود. و همچنين ناقه حضرت صالح و غيره .
اما درباره ساحران فرعون ، آمده است كه آنها در فكر مردم اثر گذاشتند بدون آنكه در خارج ريسمانها و چوبها حركت كنند؛ مثلا در سوره طه آمده است : (( قال بل القوا فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى فاوجس فى نفسه خيفة موسى ، قلنا لا تخف انك انت الاعلى )) (313)
يعنى : (موسى گفت : شما بيندازيد و آنها انداختند. ناگاه ريسمانها و چوبهاى آنها به خيال موسى آمد كه حركت مى كنند. موسى از فريفته شدن مردم خوف نمود، گفتيم : نترس تو غالب هستى ).
در اينجا مى فرمايد: (يخل اليه ) يعنى : به خيا ل و نظر موسى چنان مى آمد كه آنها به شدت حركت مى كنند، با آنكه آنها اصلا حركت نداشتند. و سحر فقط در خيال موسى و ديگران ، آن اثر را گذاشته بود.
و در سوره اعراف آمده است : (( قال القوا فلما القوا سحروا عين الناس واسترهبوهم وجاؤ بسحر عظيم )) (314)
يعنى : (موسى گفت : سحر خود را بياوريد و ريسمانهاى خود را بيندازيد و چون انداختند. چشمهاى مردم را سحر كردند. و مردم را ترسانيدند و سحر بزرگى آوردند).
(سحروا اعين الناس ) نشان مى دهد كه سحر آنها فقط در چشم تماشاگران اثر گذاشته بود نه اينكه ريسمانها را حركت دهد. پس اثر (سحر) فقط در فكر و (ديد) انسان است نه آنكه واقعا خارج را تغيير دهد. در سوره مباركه بقره درباره هاروت و ماروت مى فرمايد:
(( و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلا تكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ...)) (315)
يعنى : (يهود به آنچه نازل شده بود بر دو فرشته در بابل كه هاروت و ماروت بودند، تابع شدند و آنها به كسى سحر را ياد نمى دادند مگر آنكه بگويند: ما امتحان هستيم ، به آنچه از ما آموخته اى كافر مباش . و آنها از آن دو ياد مى گرفتند سحرى را كه با آن ، ميان مرد و زنش جدايى و عداوت مى انداختند...)
از اين آيه نيز فهميده مى شود كه اثر سحر، فقط در فكر و ذهن انسان است نه آنكه بتواند شى ء خارجى را تغيير دهد.
شعور و اختيار حشرات و پرندگان
عنوان فوق در قرآن مجيد، قابل دقت است . و بايد روى آن توقف نمود. ابتدا يك آيه از سوره مباركه انعام را بررسى مى كنيم : (( و ما من دابة فى الارض ولا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون )) (316)
(هيچ جنبنده اى در زمين نيست و هيچ پرنده اى كه با دو بالش پرواز مى كند، نيست مگر آنكه امتهايى هستند مانند شما انسانها. ما در كتاب آفرينش هيچ قصور و كوتاهى نكرده ايم ، سپس آنها به سوى پروردگارشان محشور مى شوند) 0
(امت ) به معناى گروه تشكيل يافته است كه در ميان خود نظم نظام و قوانين ، انسجام و نيكوكار و بدكار،، قاضى و محكوم و اداره و، تدبير و سياست و...دارند.
اين است معناى امت . و تا اين ارتباط نباشد، لفظ (امت ) به كار نمى رود.
اين مطلب در ميان مورچگان و ز نبورها عسل ، كاملا مشهود و محسوس است . ولى آيه شريفه مى گويد: همه پرندگان و همه جنبندگان چنين هستند. و اگر اين طور نبود، در خلقت كوتاهى شده بود ولى : (( ما فرطنا فى الكتاب من شى ء. ))
معناى اين آيه بسيار وسيع است . و نشان مى دهد كه همه انواع جنبندگان و پرندگان ؛ مانند انسانها. و مورچگان و... تمدن ، حساب ، كتاب و حكومت دارند.
يكى از رفقاى موثق نقل مى كرد كه : در شهر اروميه در خانه اى دو لك لك نر و ماده لانه داشتند. صاحب خانه دو تا از تخمهاى لك لك را برداشت و د ر جايش تخم غاز گذاشت . بعد از مدتى كه بچه ها از تخم بيرون آمدند دو تا از آنها شبيه پدر و مادرشان نبودند. ما بين دو لك لك اختلاف به وجود آمد. مدت تقريبا چهار روز، هر روز حدود ده بيست لك لك مى آمدند و در پشت بام مى نشستند و مرتب به آن دو بچه نگاه مى كردند و منقارها را پشت انداخته و صدا مى كردند.
سرانجام روزس دو تا از آن لك لك آمدند و آنقدر با منقارها خود لك لك ماده را زدند تا مرد، پس از آن همه متفرق شده و رفتند. فقط بچه ها ماندند و آن لك لك نر.
اگر بخواهيم مى توانيم هزاران نظير اين را ا ز زندگى حيوانات . حشرات و پرندگان پيدا كنيم كه همه حكايت از آنچه در آيه شريفه آمده است ، دارند. ولى متاءسفانه ما به دنياى آنها وارد نيستيم . و بايد بدانيم كه تواءم با ما و در عرض ما انسانها، تمدنهاى عظيم حيوانات و پرندگان ، وجود دارد كه ما فكر مى كنيم آنها به تنهايى و تك ، تك زندگى مى كنند و با هم ارتباط ندارند، اين نشان مى دهد كه آنها خداشناس نيز هستند.
مورچگان
(( و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و ا لطير فهم يوزغون . حتى اذا اتوا على وادا النمل قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مسا كنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون فتبسم ضاحكا من قولها. )) (317)
يعنى : (براى سليمان ، لشكريانش از جن و انسان و پرندگان جمع شدند و آنها از پراكنده شدن باز داشته مى شدند. تا چون به صحراى مورچگان (وادى عسقلان ) آمدند يك مورچه خطاب به مورچگان ديگر گفت : اى جماعت مورچگان ! به لانه هاى خود داخل شويد تا سليمان و لشگريانش شما را پايمال نكنند كه آنها نمى فهمند. سليمان از سخن آن مورچه ، تبسم كرد و خنديد) از اين آيات شريفه فهميده مى سود كه :
1- مورچگان نيز تكلم مى كنند و دستگاهى دارند كه توسط آن ، سخن خويش را به همه مورچان نمى رساند. و الا چگونه مورچگان ديگر، صداى او را شسنيدند؟
2- مورچگان ما را با اسم و رسم مى شناسند، چنانكه سليمان را نام برد. و او را مى شناخت . آنهايى كه سالها در زندگى مورچگان تلاش كرده و كتابها نوشته اند، هنوز اين را اثبات نكرده اند كه مورچگان ته انسانها را شخصه مى شناسند ولى قرآن مجيد از آن پرده بر مى دارد.
3- سليمان - عليه السلام - زبان مورچه و اعلام او به مورچگان را دانسته و تعجب كرده است . سخن گفتن او چطور بوده و سليمان چطور شنيده است اسن هنوز بر ما پوشيده است .
نظرات شما عزیزان: