انبوهى از مردم به جهنم مى روند، آنهائى كه دل دارند و نمى فهمند، چشم دارند و نمى بينند، و گوش دارند و نمى شنوند. قرآن خيلى لحن مودبى دارد.
دو سه جا است كه قرآن زبان به يك تعبيرى مى گشايد كه تقريبا نوعى دشنام است . يكى آنجائى كه بشر عقلش را، اين حجت ناطق به قول امام كاظم (ع ) را به كار نمى بندد. مى گويد:
(ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون )
بدترين جنبنده ها در نزد خدا چيست ؟ انسانهائى هستند كه خدا به آنها زبان داده ولى لالند، گوش داده ولى كرند، عقل داده ولى تفكر و تعقل ندارند. اين مقياسها، مقياسهائى است كه اسلام به دست ما داده است كه ما بتوانيم آزمايش كنيم . حالا ما بايد رسيدگى بكنيم جريانهائى را كه در تاريخ اسلام پيدا شده است . من امشب خيلى كوشش كردم كه اين مطلب را بفهمانم ، نمى دانم توانستم خوب بفهمانم يا نه كه در دين اسلام دستگاه تصفيه وجود دارد. ولى اين را بدانيد جريانهاى آلوده كننده هم از صدر اسلام تاكنون بوده است ، ما اگر آن جريانهاى آلوده كننده را نشناسيم پس فايده دستگاه تصفيه چيست اين جريانها از جريان حمله مغول اگر بالاتر نباشد، كمتر نيست . حمله مغول يك آلودگى محسوس است . ما آلودگيهاى نامحسوس هم داريم . ديشب داستان خوارج را عرض كردم . اين داستان تنها يك جريان نظامى نبود كه بعد هم غائله اش ختم شد و از بين رفت . يك جريان دينى و مذهبى بود، رنگ مذهبى داشت ، از خودشان فقه ايجاد كردند، و نمى توان گفت فقه خوارج در ساير فرق اسلامى اثر نگذاشته است .
جريان ديگرى كه اشاره كردم ، جريان اشعريگرى است .
يك ظاهرپرستى عجيبى در ميان اشاعره بوده كه حد نداشته است .
هر حديثى را كه به پيغمبر نسبت مى دادند، مى گفتند درست است ، هر جمله اى را با هزار قرينه خلاف هم كه بود باز به ظاهرش حمل مى كردند. كتاب (تاريخ ادبيات ) ادوارد براون جلد اول را كه مى خواندم ديدم آنجا كه تاريخ عقائد اسلامى مثل جريان اشاعره را نقل مى كند، از يك مستشرق معروف هلندى به نام (دزى ) كه دنيا هم برايش خيلى ارزش قائل است ، حديثى را نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: همانطور كه در جنگ بدر خدا را ديديد، در روز قيامت هم خدا را خواهيد ديد. من خيلى تعجب كردم ، يعنى چه بعد گشتيم ديديم اين جمله اى است دركتب كلاميه نه در كتب حديث . تازه آن جمله اينست :
(انكم سترون ربكم يوم القيامه كما ترون القمر ليله البدر)
يعنى خدا را در قيامت خواهيد ديد همانطورى كه ماه شب چهارده را مى بينيد. آنوقت او خيال كرده است ليله البدر يعنى جنگ بدر. بعد ما باز تحقيق كرديم كه آيا همچو حديثى كه در كتاب كلاميه نقل كرده اند وجود دارد يا نه ؟ در كتب شيعه كه اصلا وجود ندارد، در كتب اهل تسنن چيز ديگرى است و در دست متكلمين به اين شكل در آمده است در يكى از كتابهاى اهل تسنن پيدا كردم . ابتداى حديث اينست : شخصى خدمت حضرت رسول آمد و سؤ ال كرد چگونه مى شود كه همه مردم خدا را در آن واحد ببينند؟ حضرت فرمود: همانطورى كه همه مردم مى توانند ماه را در آن واحد ببينند، و ماه يك مخلوق است . خدا مافوق اينها است خدا با همه مردم هست .
ببينيد! يك حديث وقتى در يك بستر بيافتد، از صورت اوليه خود به چه صورت در مى آيد! قرآن كه دستگاه تصفيه است ، فورا به داد ما مى رسد، مى فرمايد:
(لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار)(32)
جلسه نهم : اخباريگرى
اخباريگرى
ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.(33)
ديشب بحث ما اين بود كه همانطورى كه آبى كه از چشمه اى بيرون مى آيد در ابتدا صاف و پاك است ، نه آلودگى محسوس و نه آلودگى نامحسوس دارد ولى تدريجا كه در بسترهائى قرار مى گيرد ممكن است آلودگيهائى پيدا كند، و نيز آب اين خاصيت را دارد كه ممكن است به وسائلى آن را تصيفيه كرد و آلودگيها را از آن گرفت ، همينطور دين مقدس اسلام در ابتدا، هم صاف بوده و هم پاك ولى خواه ناخواه در طول چهارده قرن كه در بستر افكار مردم قرار گرفته ، آلودگيهائى در آن پيدا شده است ، ولى آنچه كه مايه خوشوقتى است اينست كه دستگاه تصفيه براى پاك كردن اين آلودگيها وجود دارد، دستگاه تصفيه در درجه اول خود قرآن است كه مصون و محفوظ از هر گونه تغييرى در دست است . ديگر سنت قطعى پيغمبر اكرم است كه از آن هم به مقدار كافى در دست داريم . سوم عقل است كه دين مقدس اسلام عقل را حجت و معتبر شناخته است . ما اگر اين سه مقياس را به كار ببريم مى توانيم خودمان را از هر گونه لغزش و غلطى مصون بداريم و انحرافات و اشتباهاتى را كه پيدا شده است از ميان ببريم . در تاريخ اسلام جريانهاى زيادى پيدا شده است كه در افكار مسلمين اثر گذاشته است . خود ما و شما كه الان اينجا نشسته ايم ، اى بسا تحت تاءثير يك جريان فكرى هستيم كه در چندين سال پيش به وجود آمده و ما را تحت تاءثير خودش قرار داده است و ما نمى دانيم كه اين جريان فكرى از اسلام نيست و از جاى ديگرى است .
يك نويسنده عراقى در چند سال پيش دو سه كتاب نوشت و منتشر كرد و كتابهايش معروف شد چون خيلى شيرين نوشته بود. در يكى از كتابهايش نوشته بود كه من امروز بسيارى از حوادث را كه مى بينم انگشتهاى معاويه را در آن مشاهده مى كنم . معتقد بود كه معاويه توانست جريانهائى به وجود بياورد كه خود آن جريان از ميان رفت ولى آثار شوم آن باقى ماند. بنده حالا در اطراف فكر او بحثى ندارم ، مى خواهم جريانهاى فكرى ديگرى را عرض بكنم و درباره آنها بحث بكنم .
در ميان ما شيعيان در حدود چهار قرن پيش جريانى به وجود آمد به نام اخباريگرى . امروز اخباريگرى خيلى كم وجود دارد. افرادى كه اكنون اخبارى مسلك هستند خيلى كمند ولى اين جريان تقريبا دو سه قرن بر افكار مردم حكومت كرد و چه جنگهائى ، آدمكشيهائى ايجاد نكرد! شما اگر بخواهيد بفهميد نقطه مقابل اخباريگرى چيست ، نقطه مقابل آن اجتهاد است . ما و شما اجتهاد و تقليد را قبول داريم و عقيده داريم كه انسان يا بايد مجتهد باشد يا عمل به احتياط بكند و يا تقليد بكند و مى گوئيم قطعا تقليد كار درستى است . اخباريگرى نقطه اى را كه بمباردمان مى كرد اجتهاد و تقليد بود. مى گفتند اجتهاد و تقليد بدعت است . مى گفتيم پس مردم چه بايد بكنند؟ مى گفتند بايد مستقيما به اخبارى كه داريم مراجعه كرد و دستور دين را از آنها گرفت .
مجتهدين نقطه مقابل اخباريين بودند و حرف منطقى داشتند، مى گفتند اظهارنظر كردن در مسائل دينى تخصص مى خواهد، انسان بايد درس خوانده باشد تا بتواند در مسائل دينى نظر بدهد؛ همانطورى كه طبابت علم مى خواهد، فتوا دادن هم علم مى خواهد. اخباريها مى گفتند نه ، هيچ درس خواندن نمى خواهد و اجتهاد از اهل تسنن پيدا شده است .
در همين تهران در زمان فتحعليشاه مردى بود به نام (ميرزا محمد اخبارى ) و چه جار و جنجالى سر اين مرد پيدا شده است ! اصلش هندى است ، مدتى در نيشابور بود و بعد هم به تهران آمد. اواخر عمرش سفرى به عتبات كرد و در آنجا او را كشتند.
اخباريگرى از كجا و كى پيدا شد؟ اخباريگرى سه چهار قرن بيشتر از عمرش نمى گذرد. اين نغمه را اولين بار مردى به نام (ملا امين استرآبادى ) كه سالها در مكه و مدينه مجاور بود (البته تاريخ اين آدم روشن نيست كه در آن مدت با چه كسانى ارتباط داشته است ) بلند كرد و با وجودى كه خودش شيعه بود، به علماى بزرگ شيعه مانند شيخ طوسى و علامه حلى و محقق حلى و مخصوصا به علامه حلى شديدا حمله كرد چون علامه مى گفت اخبارى كه ما الان داريم همه معتبر نيست و اخبار را از نظر سند تقسيم كرد به اخبار صحيح اخبار موثق ، اخبار حسن و اخبار ضعيف . اخبار صحيح اخبارى است كه تمام رواتش مردمان موثق و هم شيعه بوده اند. (اخبار موثق ، اخبارى است كه رواتش افراد موثقى بوده اند ولى شيعه نبوده اند.) اخبار حسن اخبارى است كه كسانى كه آنها را نقل كرده اند اشخاصى راستگو بوده اند ولى ثابت نشده است كه رواتشان آدم خوب و راستگو باشند روايات ضعيف يعنى رواياتى كه افرادى كه آنها را روايت كرده اند يا لااقل يك نفر از آنها معلوم است كه آدم درستى نيست . تاريخ ، احوال روات را كم و بيش نشان داده است . (البته افرادى هم هستند كه مجهولند) نتيجه اين مى شود كه اخبارى كه ما در دست داريم همه قابل اعتماد نيست ، ما بايد ببينيم چه كسانى نقل كرده اند. ملا امين گفت اين علامه با اين كار روايات ما را دسته دسته كرد و عده اى از روايات ما را انداخته . هر چه روايت داريم همه يك جا درست است . اگر بگوئيم روايتى ضعيف است ، اين توهينى است به امام صادق . مگر مى شود روايتى از امام صادق باشد و ضعيف باشد خصوصا روايات كتب اربعه يعنى رواياتى كه در (كافى ) شيخ كلينى و يا (تهذيب ) شيخ طوسى و (استبصار) شيخ طوسى و (من لايحضره الفقيه ) شيخ صدوق آمده است . اگر روايتى در اين چهار كتاب باشد، ديگر جاى گفتگو نيست . مجتهدين آنهائى هستند كه در اين نظر تابع علامه اند. در همين كتاب كافى و كتابهاى ديگر روايتها هست كه اگر به مضمون آنها نگاه بكنيم مى فهميم كه مزخرف است . بعضى هم سندشان ضعيف است . مثلا چندى پيش بود كه داشتم مسائل مربوط به ربا را مطالعه مى كردم ، ديدم روايتى است كه در آن مردى به نام على بن الحديد مى گويد (سلسبيل ) كه نام زنى است ، از من همچو پولى خواسته و من مى خواهم اين پول را به او بدهم و از او به فلان حيله ربح بگيرم ، اين درست است يا نه ؟ اتفاقا كتاب تهذيب را مى خواندم ، به روايت ديگرى رسيدم ، ديدم نام اين شخص را آورده است . شيخ طوسى در آنجا مى گويد: مضعف جدا. حالا چون شيخ كلينى در كافى اين روايت را نقل كرده است ، بايد بگوئيم درست است ؟ نه . پس قابل قبول نيست مثلا افرادى كه اغراض بخصوص داشته اند، اين را جعل و وضع كرده اند كه در زمان حضرت صادق سقف حرم پيغمبر را تعمير مى كردند كسى مى گويد ما چند نفر بوديم و با هم بحث مى كرديم : حالا كه سقف را برداشته اند آيا جايز است از بالا، قبر پيغمبر را مشاهده كنيم يا نه ؟
يكى گفت جايز است ديگرى گفت جايز نيست . چرا جايز نيست ؟ گفت : شايد پيغمبر با يكى از زنهايش خلوت كرده باشد و ما او را با زنش ببينيم ! ببينيد اين حرفى است كه اصلا ممكن است يك مسلمان عادى بگويد كه پيغمبر مثلا زنده شده و دارد در آنجا با زنش عشقبازى مى كند!
آيا بگوئيم چون در كتاب كافى است ، درست است ؟ اينها مى گويند هر چه كافى نوشته باشد، صحيح است . مجتهدين مى گويند نه مثل اين هزارها آدم جعال وضاع كذاب بوده اند.
مردى است به نام (ابى الخطاب ). اين مرد، ملحد و ضد اسلام بود. طشت رسوائيش بالاخره از بام افتاد. وقتى مى خواستند اعدامش كنند گفت :
(ولقد وضعت فى اخباركم اربعه آلاف حديث )
من چهار هزار حديث در اخبار شما قاطى كردم . مجتهدين مى گويند آقا وقتى يك چنين جريانهائى در تاريخ وجود داشته است چطور ما مى توانيم بگوئيم هر چه حديث نقل شده است ، درست است . مردى است به نام (يونس بن عبدالرحمن ) كه از بزرگان است . مى گويد من كوشش مى كردم كه هميشه روايتهاى معتبر را بنويسم و نقل بكنم . همه را نوشتم و به صورت كتابى در آوردم . يك وقتى خدمت حضرت رضا(ع ) رسيديم و كتاب روايتم را به حضرت عرضه كردم و گفتم كه تمام روايتها را از پدران شما نوشته ام ديديد حضرت بسيارى از آنها را خط زد و گفت اينها دروغ است .
ولى اخباريين زير بار اين حرفها نرفتند و نرفتند. يك مبارزه بسيار شديدى ميان مجتهدين و اخباريين صورت گرفت . اخباريين مظهر كامل جمودند. اى كاش به اين جمود قناعت مى كردند. اينها يك تعصب احمقانه اى راجع به اخبار و روايتها دارند. آمدند خدشه كردند در سه زمينه ديگر. آن شب عرض كرديم كه ما چهار دليل داريم : قرآن ، سنت ، اجماع و عقل . اينها به واسطه يك تعصب شديد و احمقانه اى كه پيدا كرده بودند، براى اينكه آن سه دليل ديگر را از حجيت بياندازند گفتند شما مى گوئيد چهار دليل داريم . اجماع كه مال سنى ها است ، اجماع وسيله شد براى اين كه ابوبكر خليفه بشود و با همين اجماع اميرالمؤ منين را كوبيدند، حالا شما مى گوئيد اجماع ؟! مجتهدين گفتند اولا موضوع خلافت جاى اجماع نبود. موضوع ، نص است ، نص قطعى پيغمبر. ثانيا درباره ابوبكر كه اجماع صورت نگرفت ، اجماع اينست كه همه اهل حل و فصل در يك مطلبى اجماع بكنند. على بن ابى طالب و زبير در مدينه بودند و جزء اجماع كنندگان نبودند. يك عده بسيار كمى جمع شدند و با هوچيگرى كارى را درست كردند و اسمش را اجماع گذاشتند. گفتند خير، حالا اجماع آنقدر هم دردى نداشت . شما عقل را در كار دين دخالت مى دهيد. اصلا اين فضوليها به عقل نيامده است ، عقل هزاران خطا مى كند عقل اشتباه مى كند، عقل حق ندارد در كار دين دخالت بكند، آدم بايد عقل خودش را تخطئه بكند. ما اگر حديثى را ديديم ، هر چه هم عقل ما داد بكشد كه اين درست نيست ، ما بايد بگوئيم عقل ! تو حق ندارى دخالت بكنى .
اين ، درست حرف مسيحيها است . مسيحيها گفتند عقل حق ندارد در حوزه دين مداخله بكند، مى گفتند خدا عيسى شد، عيسى خدا شد و همين . مى گفتند منشا عالم ، خدا يكى است و در عين يكى سه چيز است آخر چطور مى شود هم يكى باشد و هم سه تا؟ عقل مى گويد اينچنين نيست . ولى مى گويند عقل حق چنين دخالتى را ندارد اخباريين مى گفتند اساسا عقل حق ندارد در موضوعات دينى دخالت بكند. هر جا كه استدلال عقلى به كار مى آمد مى گفتند عقل حق ندارد دخالت بكند. مثلا اگر در يك جا مى گفتند يك دريا آب در يك فنجان جاى گرفت ، اين با عقل جور در نمى آيد، ولى مى گفتند عقل حق ندارد فضولى بكند. از اين حرف اينها مردم حقه باز زيرك هم استفاده كردند، هر دروغى كه مى خواستند جعل بكنند جعل كردند و دراختيار آنها قرار دادند.
آن وقت يك چيزهائى اين يهوديها و مغرضين جعل كردند و به اينها دادند و اين خوش باورها هيچ نگفتند. مثلا حديثى نقل كرده اند به نام حديث (سلسلة الحمار) كه روزى پيغمبر اكرم آمد و به الاغى برخورد كرد... تا آخر. اينها واقعا اسباب ننگ است و اگر مجتهدين نبودند امروز (اين جريان ) اسباب زحمت براى مسلمين بود. رسيديم به قرآن . حالا قرآن را چگونه از بين ببرند براى اينكه به اخبار حجيت بدهند قرآن را كه نمى توانستند بگويند كتاب خدا نيست ، گفتند قرآن مقامش بالاتر از اينست كه افراد عادى بشر آن را بفهمند. قرآن را فقط ائمه حق دارند بفهمند و بس . قرآن نازل شده است براى آنكه آنها بفهمند. ما بايد ببينيم در اخبار ائمه چه آمده . به اصطلاح مجتهدين گفتند ظواهر قرآن حجت نيست . مثلا اگر قرآن مى گويد:
(انما الخمر والميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه)(34)
و ما معنى آن را اين مى دانيم كه شراب و قمار حرام است ، مى گويند نه ، تو بايد به اخبار مراجعه بكنى ببينى كه آيا در اخبار آمده است كه شراب و قمار حرام است يا نه ؟ مى گويند اساسا مخاطب قرآن ما نيستيم . به اين ترتيب براى مردم قرآن را هم از اعتبار و حجيت انداختند تا اينطور فكر كنند كه تنها مرجعى كه بايد به آن رجوع كرد اخبار و روايات است و اجتها ديگر معنى ندارد چون اجتهاد يعنى انسان اعمال فكر و اعمال نظر بكند. معناى اجتهاد يك اصل اينست كه ببينيم قرآن چه گفته است ، احاديث كدامش صحيح و كدامش ضعيف است ، عقل را به كار برده ببينيم چه تشخيص مى دهد، ببينيم علماى شيعه اجماعى دارند يا نه ؟ گفتند همه اين حرفها را بريزيد دور. آنوقت در اخبار چيزهائى هست كه احيانا خود قرآن را از اعتبار مى اندازد. مثلا فلانكس آمده گفته است كه سوره حمد اينجور نيست كه شما مى خوانيد، جور ديگرى است . شما مى خوانيد:
(صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لا الضالين )
مى گفتند در حديث آمده است
(صراط من انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و غير الضالين )
و بايد اينطور خواند. آن وقت كلمات قرآن هاى خودشان را در حاشيه آنها عوض مى كردند كه چند سال پيش اينها مشغول شدند به چاپ كردن قرآن خودشان كه البته حضرت آيت الله بروجردى متوجه شدند و فورا جلوى چاپش را گرفتند و بردند توى دريا ريختند. واى به حال اينكه قرآن ها چاپ مى شد و به دست يهوديها و مسيحيها مى رسيد و مى گفتند مسلمانها كه مى گويند قرآن ما تحريف نشده است ، حالا خودشان يك قرآن ديگر در آورده اند كه با قرآنى كه دارند، خيلى اختلاف دارد.
چند سال پيش طلبه اى بود در قم و در آن موقع چيزى كه من در قيافه او نمى ديدم نجابت بود. مى ديدم همه از او دورى مى كنند، و تا حدود (مطول ) هم بيشتر نخواند و بعد رفت يكوقت ما متوجه شديم كه در آباده شيراز براى خودش ...(35) اينجور ضربه ها اينها به پيكر دين زدند. گفتند قرآن اعتبار ندارد. البته نگفتند قرآن را نخوانيد، نه ، گفتند قرآن را بخوانيد، قرآن را ببوسيد، اما قرآن را نفهميد. اين يك ضربه بزرگى به عالم اسلام بالاخص به عالم تشيع زد به طورى كه بعدها اساسا مفسرين شيعه رعبشان برداشت كه قرآن را تفسير بكنند، از تفسير كردن ترسيدند. جريان اخباريگرى ، اين تعصب افراطى احمقانه اى كه راجع به اخبار پيدا كردند كه صحيح و ضعيف را با هم يكى دانستند، يكى از آن جريانهاى فكرى خطرناكى است كه در دنياى اسلام پيدا شد و اثرش هم جمود فكرى است همان چيزى كه الان ما به آن مبتلا هستيم . اينها سرايت مى كنند به عالم تشيع .
من اين حرف را در موقعى كه آيت الله بروجردى در بروجرد بودند و خدمتشان رسيده بوديم از ايشان شنيدم و بعد هم از كس ديگرى نشنيدم و خيلى تاسف خوردم كه چرا سوال نكردم .
ايشان براى پيدايش اين جريان فكرى يك ريشه ديگرى به صورت احتمال و حدس به دست مى دادند. مى گفتند من حدس مى زنم كه فكر اخباريگرى در ميان مشرق زمين ناشى از فكر ماديگرى در مغرب زمين بوده است . چون مقارن با پيدايش اخباريگرى ، در مغرب زمين عده اى پيدا شدند كه فلسفه حسى را ابداع كردند و اين حرف را زدند كه ما جز آنچه به چشم ببينيم يا به وسائل ديگر به وجود آن پى ببريم هيچ چيز ديگر حتى عقل را قبول نداريم ، طرفدار حس و مخالف عقل شدند.
و اين در همان زمانى بوده است كه روابط بين ايران صفوى و دول اروپا به نحو شديد برقرار بود و اتفاقا مقارن همين قرنها در اينجا هم نهضت ضد عقلى پيدا شد ولى نه به آن صورت بلكه به عنوان طرفدارى از اخبار، گفتند اصلا عقل در كار دين حق دخالت ندارد و اين ، متاسفانه آثار زيادى در فكر ما گذاشت .
نظرات شما عزیزان: