تجدید ساختار ارتش شاه، ماهیتى كاملاً «تهاجمى» داشت. صرفنظر از خرید انبوهى شكارى بمبافكن پیشرفته، تشكیل ناوگان هوایى تانكر «بوئینگ» - ویژه سوخترسانى در آسمان به جنگندههاى تاكتیكى به خوبى مبین اهداف غیرتدافعى این تجدید ساختار آمریكایى بود.(48) در راستاى همین سیاست بود كه در نیروى زمینى ارتش شاهنشاهى، یگان «هوانیروز» تشكیل شد و هلىكوپترهاى توپدار تهاجمى «كبرا» و نیز، هلىكوپترهاى ترابرى تیز پرواز «سوپر ترانسپورت» S.T.412 - ویژه حمل تیمهاى ضربت كماندویى - به خدمت گرفته شدند. همزمان افسران عالیرتبه یگان كلاه سبزهاى ارتش آمریكا - كه به تازگى آنها را با سرافكندگى از ویتنام خارج كرده بودند - راهى ایران شدند و مسؤولیت تعلیم و توجیه عملیاتى یگانهاى نوبنیاد «كلاه سبز» ارتش شاه را به عهده گرفتند. چنانكه مىدانیم، اصولاً فلسفه ایجاد واحدهاى كلاهسبز در ارتشهاى جهان؛ تعلیم جنگاوران زبده، جهت مقابله با حركتهاى چریكى بوده است. هم از اینروى، معمولاً كلاه سبزها را «نیروى ضدچریك» - آنتى گریلا - نیز مىنامند.
این تجدید ساختار متكى بر اصل تهاجم، در نیروى دریایى نیز جلب نظر مىكرد. صرفنظر از به خدمت گرفتن ناوشكنها، ناوها و ناوچههاى گوناگون، این ویژگىها قابل تأمل بودند: ایجاد یگان «تفنگداران دریاى» - ویژه عملیات آبى - خاكى - براساس الگوى واحد تفنگداران دریایى ارتش ایالات متحده؛ موسوم به «مرینز»، ایجاد «گروه هواناو» با بهره گرفتن از چندین فروند «هاور كرافت»؛ ویژه انتقال سریع تفنگداران دریایى جت اشغال سواحل دشمن فرضى، به خدمت گرفتن هلىكوپترهاى مینیاب و... .
نخستین ثمره تن در دادن رژیم منحط پهلوى به این دكترین آمریكایى، اعزام قوا به كشور عمان، جهت سركوبى شورش چریكهاى چپگراى مخالف «سلطان قابوس» بود. نیروهاى شاه از عهده اجراى این مأموریت مداخلهجویانه و سركوبگرانه به وجه احسن بر آمدند! سپس نوبت تسویه حساب رژیم مستبد پهلوى با همتاى بعثى - عراقى آن فرا رسید.
شاه با اعلام حمایت از شورش «ملامصطفى بارزانى» در مناطق كردنشین شمال عراق، آموزش نیروهاى شورشى توسط كماندوهاى ارتش شاهنشاهى و تسلیح و تجهیز آنان، [همزمان با یك رشته درگیرى پراكنده چیفتنهاى ایرانى(49) با تانكهاى ناكارآمد تى-55 عراقى در مناطق مرزى جنوب؛ بویژه شلمچه] عملیات گسترده ناامنسازى شمال عراق را در دستور كار ژنرالهایش قرار داد. براى بعثیون حاكم بر بغداد، جز كوتاه آمدن و نشستن صدام حسین - مرد شماره 2 رژیم بعث پس از حسنالبكر - پشت میز مذاكره با محمدرضا پهلوى راه دیگرى باقى نمانده بود. حاصل كار، امضاى قرار داد مرز 1975 میان سران دو رژیم در الجزیره، با میانجیگرى ژنرال «بومدین» رییسجمهور الجزایر بود. «ژاندارم منطقهاى» حقیر كاخ سفید، دیگر در عرش سیر مىكرد. وَهمِ عظمت، ناشى از عربدهكشى بر سر رقباى بعثى، شلتاق بىحساب و كتاب در منطقه خلیج فارس، حاكمیت بلامنازع بر كشور، اینها همگى از یك سو، و از دیگر سو احساس تحقیر نسبت به ملتى كه در هر فرصت و مجال ممكن انزجار و نفرت عمیق خویش را نسبت به او و رژیم سركوبگرش ابراز مىكردند، دست به دست هم دادند و بر خبط دماغ فرمانرواى سبك مغز تخت طاووس افزودند.
مَثَل اعلاى این روان پریشى دیكتاتور و ابراز تنفر و تحقیر او نسبت به ملت زجركشیده ایران را مىتوان در «جشنهاى سریالى»! برپا شده توسط رژیم پهلوى به نظاره نشست.(50)
هزینه كردن میلیاردها تومان از ثروت ملى كشور در راه برپایى این سیرك زشت ادوارى در شرایطى كه بخش عمده روستاها و حتى شهرهاى كشور فاقد امكانات اولیهاى از قبیل جاده - چه خاكى، چه آسفالت - آب آشامیدنى سالم، برق، مخابرات و حمام بودند و فقر مطلق امكانات بهداشتى و سوء تغذیه مزمن گریبانگیر بیش از 23 اهالى كشور بود، چه معنایى جز نمك پاشیدن بر روى جراحات روحى ملتى اسیر، غارت شده، خفقان زده، تحقیر شده و خاكستر نشین مىتوانست داشته باشد؟!(51) امام خمینى(ره) كه در تبعیدگاه خود، حال و روز فجیع ملت و شلتاقهاى بىحد و حصر رژیم نامشروع پهلوى را با دقت زیر نظر داشت، در آستانه پرده دوم این عیاشىهاى نفرت انگیز - جشنهاى 2500 ساله - با صدور اعلامیه مفصلى خطاب به ملت ایران، دست به روشنگرى افكار عمومى و افشاى حكومت هویت ستیز و بیگانه پرست شاه مىزند و مىنویسد:
«... در چنین شرایطى است كه دیده مىشود میلیونها تومان خرج جشنهاى شاهنشاه مىشود. فقط براى تزئین و چراغانى تهران به ما اعلام شده كه هشتاد میلیون تومان خرج شده است. گذشته از این، گویا متخصصان اسرائیلى عهدهدار ترتیب مراسم شدهاند... آیا ملت ایران باید براى كسى كه به اسلام و اساس اسلامى خیانت مىكند جشن برپا كند؟... چگونه ملتى مىتواند براى چنین پادشاهى جشن بگیرد؟!... جنایات پادشاهان تمام تاریخ را سیاه كرده است... از نظر پیغمبر اسلامr، كلمه «شاهنشاه»؛ نفرتانگیزترین كلمه است. اصول اسلامى با سلطنت مخالف است. كاخهاى استبداد شاهنشاهى ایران را ویران كنید! سلطنت از شرمآورترین و زشتترین ارتجاعهاست... چرا بازرگانان و كارگران را وادار مىكنند كه هزینه این جشنهاى بىفایده را بپردازند؟!(52)
اگر امروز علماى قم، مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز و دیگر شهرهاى ایران علیه این جشن افتضاحانگیز اعتراض مىكردند، و همه این خوشگذرانىها را كه ملت و مملكت را یكراست به سوى غرقاب مىبرند محكوم مىكردند، آنوقت ما از نتیجه مطمئن بودیم. ایران نزدیك به 150 هزار طلبه دارد. اگر آنها یكصدا سكوت را درهم مىشكستند و این رژیم خود فروخته را تأیید نمىكردند، آنوقت پیروز مىشدند... بیدار شوید!»(53) اعلام تغییر مبدأ تاریخ رسمى كشور از «هجرى شمسى» به مبداء تاریخى مجهول و غیرواقعى «سال شاهنشاهى»(54) در 24 اسفندماه 1354 در اجلاس مشترك مجلسین رژیم، مبین ورود شاه به بالاترین مرحله اسلام ستیزى و نشان دهنده انكار تام و تمام ریشههاى تاریخى هویت مذهبى - ملى مردم مسلمان ایران توسط دلقكى تاج بر سر و مخبط بود. قزاق زادهاى بىاصل و نسب كه پدرش را انگلستان در فرداى ختم جنگ جهانى اول بر سر كار آورد و چون از حَیز انتفاع ساقط شد، وى را به جزیره موریس در آفریقاى جنوبى تبعید كردند و خودش نیز، با اعمال نفوذ انگلستان - یكبار در شهریور 1320 و دیگر بار با كودتاى ننگین آمریكایى - انگلیسى 28 مرداد 32 - توانست بر گرده ایرانیان سوار شود.
هم از این روى، وقتى در ژانویه 1978 - دىماه 1356 - «جیمى كارتر» رئیس جمهور وقت آمریكا با حضور در تهران جام شراب خود را به افتخار «شاهنشاه آریا مهر بزرگ ارتشتاران» بلند كرد و گفت: «مىنوشیم به سلامتى پادشاهى كه در این جهان پرآشوب كشور تحت فرمانروایى او همچون «جزیره ثبات» در دریاى ناآرامىها به سر مىبرد».
محمدرضا پهلوى، خشنود از استماع مراتب ابراز رضایت ارباب بزرگ خود، دیگر در عرش اعلاى عیش و بهجت سیر مىكرد. درست در همین ایام بود كه «داریوش همایون»؛ وزیر اطلاعات و جهانگردى رژیم، جهت فراهم آوردن مراتب خوش آیند پدر تا جدار شاهپرستان دست به قلم برد و با نگارش مقالهاى موسوم به «ایران و استعمار سرخ و سیاه»(55) در روزنامه «اطلاعات»، ضمن ترسیم چهرهاى خداگونه از عفریت عارى از مهر، به ساحت آن یگانه یار سفركرده ملت كه صدها و هزاران قافله قلوب ایرانیان را همره خود داشت، جسارت ورزید.
همین جرقه شرارت نمرودیان، خرمن خشم متراكم و فروخرده ملت مسلمان ایران را به آتش كشید و نقطه آغازى شد بر پایان محتوم كابوس شاهنشاهى 2500 ساله.
نخست قم قامت قیام برافراشت و در نوزدهم دىماه 56 مردم این شهر با هدایت علماء و طلاب انقلابى حوزه علمیه قم به میدان آمدند و فریاد مرگ بر شاه، زنده باد خمینى سردادند. چكمه پوشان رژیم به اقتضاى طبیعت سفاك خویش دست به اسلحه برده، صفوف انبوه مردم بىدفاع را آماج رگبار گلولههایشان قرار دادند.
رژیم مىپنداشت این بار نیز چون واقعه پانزدهم خرداد 42 خواهد توانست دامنه خیزش مردم را مهار كرده و از تبدیل آن به یك قیام سراسرى در سطح كشور ممانعت به عمل آورد. لیكن... سركوبگران سخت به خطا رفته بودند. روز 29 بهمن 56، مردم قهرمان تبریز قد علم كردند و به بهانه بزرگداشت مراسم چهلم شهداى قم، به خیابانها ریختند. شاه بار دیگر به نیروهایش فرمان كشتار مردم را صادر كرد، اما این بار اهالى تبریز - خاصه جوانان مسلمان و پرشور این شهر - میدان را خالى نكردند و با سنگ و چوب در برابر صفوف تا بن دندان مسلح مأموران امنیتى - نظامى رژیم به مقاومت پرداختند. حكومت دیكتاتور هنوز از مقابله با مردم تبریز فارغ نشده بود كه این بار مردم اصفهان بپاخاستند و چون در صدد سركوبى اهالى این شهر برآمد، نوبت قیام به مردم مشهد رسید و... .
بدین سان، زنجیرهاى از خیزشهاى مردمى، با جلودارى علماء و طلاب معتقد به رهبرى قاطع و سازش ناپذیر حضرت امامخمینى(ره) و متكى به نیروى جوانان مسلمان و پرشور شهرى و روستایى، تحت سه شعار كلیدى و به هم پیوسته «استقلال، آزادى، حكومت اسلامى» آغاز گردید. یگانه مایه دلگرمى شاه و حامیان آمریكایى او، آرامش ظاهرى اوضاع پایتخت بود، اما نوبت سر برافراشتن مردم تهران نیز، فرا مىرسید. روحانیت مبارز تهران و چهرههاى شاخص آن همچون آیتاللَّه مرتضى مطهرى (ره)، آیةاللَّه سیدمحمد حسینى بهشتى (ره) و آیةاللَّه محمد مفتح(ره)، طرح به ظاهر ناممكن برپایى یك تجمع عظیم میلیونى در تهران را در دستور كار خویش قرار داده بودند. مهمترین اهرم اجرایى آنان براى عملى ساختن این اقدام بىسابقه، شبكههاى زنجیرهاى و سراسرى هیأتهاى مذهبى سنتى تحت پوشش تشكلى مذهبى - مردمى؛ موسوم به هیأتهاى مؤتلفه اسلامى(56) بود. تظاهرات میلیونى مردم تهران، پس از اقامه نماز عیدفطر به امامت شهید مفتح در 13 شهریور 57 و شعار رعدآساى دریاى بىپایان انسانها؛ «ما عدل علىu خواهیم - پهلوى نمىخواهیم»، زمین را زیر پاى شاه و حامیان آمریكایى او به لرزه درآورد. وسعت و عظمت این تظاهرات بىسابقه به حدى تكان دهنده بود كه حتى مطبوعات سانسور زده رژیم نیز قادر به نادیده انگاشتن آن نبودند. فرداى روز تظاهرات عیدفطر، عكسهاى هوایى چاپ شده در دوقلوهاى عصرانه (كیهان و اطلاعات) - به رغم حذف شعارهاى مردم از گزارشهاى خبرى - سرشار از پیام بودند:
- «نه» به شناسنامه جعلى آریایى!، «آرى» به هویت اصیل اسلامى - ایرانى.
- «نه» به كاپیتولاسیون آمریكایى، «آرى» به سیادت ملى قوم ایرانى.
- «نه» به خفقان سركوبگران قیام 15 خرداد، «آرى» به آزادگى شهیدان پانزدهم خرداد.
- «نه» به فرهنگ منحط شاهنشاهى، «آرى» به فرهنگ متعالى شیعى.
و سرانجام... «نه» به رژیم شاه و اعوان و انصارش، «آرى» به خمینى و یارانش!
روند اوجگیرى معجزه آساى نهضت اسلامى ملت ایران در سال 57، حتى براى پیگیرترین مبارزان و مخالفین دیكتاتورى پهلوى نیز به سختى قابل هضم و تحلیل بود، چه رسد به دشمنان كودن این خیزش توحیدى بىنظیر. همانان كه سیدالساجدینu قرنها پیش در وصفشان فرمود: «خداى را سپاس كه دشمنان ما را از ابلهان آفرید!»
به گواهى تمامى متون، كتب، نشریات، رسانهها و شخصیتهاى داخلى و خارجى؛ احدى جز حضرتامام(ره) و روحانیت آگاه و مبارز، كوچكترین نقشى در شكلگیرى، هدایت و تشدید روند وقایع این انقلاب بىبدیل نداشته است. صرفنظر از وفاداران به آرمان و طریقت قائد اعظم جان اسلام؛ حضرت روح اللَّه(ره)، وضعیت مخالفین شاه در آن روزها از این قرار بود:
الف - لیبرالهاى شبه مذهبى روشنفكر كه عمدتاً «نهضت آزادى» ایشان را نمایندگى مىكرد. سران این جریان، به گواهى اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى آمریكا، از اوایل سال 57 به صورت مستمر با مأمورین بخش سیاسى سفارت آمریكا در تهران جلسات مخفیانه داشتند. آنان در این نشستهاى دوستانه! به صراحت اعلام مىكردند كه مشى و روش امام را در طرد و نفى اساس رژیم سلطنتى ابداً قبول ندارند و به قانون اساسى رژیم معتقدند. همان قانون اساسى مشروطه كه اول بار با كودتاى سوم اسفند 1299ه.ش توسط رضاخان لگدمال شد و دیكتاتورى غیرقانونى بیست ساله «پهلوى اول» و متعاقب آن حاكمیت نامشروع فرزندش محمدرضا به نام آن توجیه مىشد.
لیبرالهاى مذهبى تا قبل از فرار شاه، تأكید داشتند كه شاه باید بماند و سلطنت كند، نه حكومت و زمام اداره امور كشور را باید به قوه مجریه بسپارد. هم از اینروى، آنان از مانورهاى فریبكارانه و بىبنیاد رژیم، دایر بر اعلام «فضاى باز سیاسى» صمیمانه حمایت مىكردند. تنها در آخرین ماههاى نهضت، تحت فشار شدید افكار عمومى و برخورد قاطع امام با زمره سازشكاران بود كه آنان مجبور شدند دست از شعار محورىشان بردارند و خرج خود را از حامیان سیاسى رژیم نامشروع شاه سوا كنند.
ب - ملیون و روشنفكران ناسیونالیست غیرمذهبى.
اینان؛ به مثابه میراث خوران «جبهه ملى» ورشكسته، همچون همپالگىهاى لیبرال - مذهبى خویش، براساس قانون اساسى بىاعتبار رژیم شاهنشاهى صحه مىنهادند. حكومت خاندان پهلوى را واجد مشروعیت مىدانستند و سقف مخالفتشان به همان شعار انحرافى؛ «شاه باید سلطنت كند، نه حكومت» محدود شده بود. جناح راست افراطى این جریان در آخرین روزهاى حیات ننگین رژیم، رسماً به جبهه طاغوت پیوست و رهبر آن «شاهپور بختیار»، پس از دستبوسى شاه، زیر عكس مصدق بر اریكه نخست وزیرى رژیم رو به زوال شاهنشاهى تكیه زد.
ج - چپهاى شبه مذهبى - التقاطى.
نماد اصلى این طیف، گروهك التقاطى موسوم به «مجاهدین خلق» بود. بخش اعظم وابستگان این گروهك كه به دلیل عدم اعتقاد به مبانى اسلام فقاهت و رهبرى امام(ره)، تأثیرپذیرى شدید از آراء و مكاتب فلسفى مادى وارداتى؛ خصوصاً ماركسیزم و اگزیستانسیالیزم دچار بحران شدید عقیدتى - سیاسى شده بودند، در پى چندین رشته عملیات تروریستى كور و بىحاصل كه منجر به دستگیرى و اعدام شمار زیادى از كادرهاى آنان گردید، سرانجام در سال 1354 رسماً مرتد شده و خود را ماركسیست - لنینیست اعلام كردند. مابقى سران و اعضاى دوراندیشتر این گروه نیز، كه صرفاً به دلایل تاكتیكى - و نه اعتقادى - حاضر به اعلام ماركسیزم به عنوان ایدئولوژى خویش نشدند، در جبههگیرى علیه پیروان امام و روحانیت مبارز بسا افراطىتر از كمونیستها عمل مىكردند.
نقل است كه در پى كشتار مردم تهران در میدان شهداى فعلى (ژاله سابق)، آنان حتى حاضر به مشاركت در اعتصاب غذاى زندانیان سیاسى طرفدار امام(ره)، در اعتراض به این كشتار وحشیانه نشدند و ضمن ترغیب زندانیان مذهبى به شكستن اعتصاب غذا، به صدور بیانیهاى، به میدان كشاندن مردم در روز جمعه 17 شهریور 57 را «یك اقدام احساسى و كور» معرفى كرده و رذیلانه مدعى شدند: «[امام ]خمینى با فرستادن مردم بىسلاح به میدان ژاله و به كشتن دادن آنها، انقلاب را صد سال به عقب انداخت!»(57)
د - چپ ماركسیستى.
اینان در دو طیف عمده دستهبندى مىشدند. نخست، تودهاىها كه به اقتضاى معتقدات الحادى مبتنى بر جبر تاریخ خویش، روند تحول تاریخى جامعه ایران را معطوف به سوى یك «انقلاب بورژوا - دمكراتیك» با هدف تشكیل «جمهورى دموكراتیك خلق» در حداقل 20 سال دیگر مىدانستند!
صرفنظر از ترهات مرهوم ایدئولوژیكى، آنان خاصه تحت تأثیر خیمه شببازى «انقلاب سفید» و اعلام حمایت «برادر بزرگ»! و ستاد زحمتكشان از رژیم شاه، در تحلیلهاى خود مىگفتند: انقلاب سفید نشان داد كه رژیم قادر است پتانسیل بقاى خود را با یك رشته اصلاحات اجتماعى افزایش دهد. بر همین اساس، شاه را دیگر نباید «فردى از طبقه حاكم»، بلكه شخصیتى برتر و بیرون از چارچوب طبقهاش باید دانست! شخصى كه به ادعاى ایشان قادر بود در صورت لزوم، علیه پارهاى از مصالح و منافع طبقاتى هیأت حاكمه خود نیز، وارد عمل شود!
طیف دیگر چپ ماركسیستى؛ طرفداران مشى چریكى با گرایشهاى متفاوت استالینیستى، مائونیستى، گواریستى، كاستریستى و... را در برمىگرفت. این زمره اخیر هم كه نماد بارز آنها گروهك «چریكهاى فدایى خلق» بود، حتى در میان مجموعه جریانهاى غیرمذهبى مخالف شاه در اقلیت به سر مىبرند. عناصر این طیف، به دلیل مناقشات درون گروهى، بحران حاد ایدئولوژیك، چندین انشعاب و گسست سازمانى و تحمل ضربات وارده از سوى ساواك، به كلى از نفس افتاده و در مقطع انقلاب، حتى از اعلام یك موضع سیاسى مشخص، ثابت و متفقالرأى عاجز بودند.
نظرات شما عزیزان: