آل آپای لیلان
دانلود ترانه های عاشقانه غمگین و شاد شعرهای عاشقانه فیلم های اکشن
موضوع: <-PostCategory->
برچسب:, 12:28
امام شناسى
1 - معنى امام .
2 - امامت و جانشينى پيغمبر اكرم (ص ) در حكومت اسلامى .
3 - در تأ ييدات سخنان گذشته .
4 - امامت در بيان معارف الهيه .
5 - فرق ميان نبى و امام .
6 - امامت در باطن اعمال .
7 - ائمه و پيشوايان اسلام .
8 - اجمالى از تاريخ زندگانى دوازده امام (ع ) .
9 - بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر عمومى .
10 - بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر خصوصى .
1 - معنى امام
امام و پيشوا بكسى گفته ميشود كه پيش جماعتى افتاده رهبرى ايشان را در يك مسير اجتماعى يا مرام سياسى يا مسلك علمى يا دينى بعهده گيرد والبته بواسطه ارتباطى كه با زمينه خود دارد در وسعت و ضيق تابع زمينه خود خواهد بود .
آئين مقدس اسلام ( چنانكه از فصلهاى گذشته روشن شد ) زندگانى عموم بشر را ازهرجهت درنظر گرفته , دستور ميدهد .
از جهت حيات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمائى ميكند و در حيات صورى نيز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مينمايد چنانكه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن ( حكومت ) مداخله مينمايد .
بنا برجهاتى كه شمرده شد امامت و پيشوائى دينى دراسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار گيرد .
از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى .
شيعه معتقد است كه چنانكه جامعه اسلامى بهر سه جهت نامبرده نيازمندى ضرورى دارد ,كسيكه متصدى اداره جهات نامبرده است و پيشوائى جماعت را در آن جهات بعهده دارد , ازناحيه خدا و رسول بايد تعيين شود .
و البته پيغمبر اكرم (ص ) نيز بامر خدا تعيين فرموده است .
2 - امامت و جانشينى پيغمبر اكرم (ص ) و حكومت اسلامى
انسان با نهاد خدادادى خود بدون هيچگونه ترديد درك ميكند كه هرگز جامعه انسانى متشكلى مانند يك كشور يا يك شهر يا ده يا قبيله و حتى يك خانه كه از چند تن انسان تشكيل مييابد , بدون سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را بكار اندازد و اراده او باراده هاى جزو حكومت كند, و هر يك از اجزاء جامعه را بوظيفه اجتماعى خود وا دارد , نميتواند ببقاء خود ادامه دهد و دركمترين وقتى اجزاء آن جامعه متلاشى شده وضع عموميش بهرج و مرج گرفتار خواهد شد .
بهمين دليل كسيكه زمامدار و فرمانرواى جامعه ايست ( اعم از جامعه بزرگ ياكوچك ) و بسمت خود و بقاء جامعه عنايت دارد , اگر بخواهد بطور موقت يا غير موقت از سر كار خود غيبت كند البته جانشينى بجاى خود ميگذارد و هرگز حاضر نميشود كه قلمروفرمانروائى و زمامدارى خود را سر خود رها كرده و از بقاء و زوال آن چشم پوشد .
رئيس خانواده اى كه براى سفر چند روزه يا چند ماهه ميخواهد خانه و اهل خانه را وداع كند , يكى از آنان را ( يا كسى ديگر را ) براى خود جانشين معرفى كرده امورات منزل را بوى ميسپارد .
رئيس مؤسسه يا مدير مدرسه يا صاحب دكانى كه كارمندان يا شاگردان چندى زير دست دارد , حتى براى چند ساعت غيبت ,يكى ازآنان را بجاى خود نشانيده ديگران را بوى ارجاع ميكند وبهمين ترتيب .
اسلام دينى است كه بنص كتاب و سنت بر اساس فظرت استوار است و آئينى است اجتماعى كه هر آشنا و بيگانه اين نشانى را از سيماى آن مشاهده ميكندو عنايتى كه خدا و پيغمبر باجتماعيت اين دين مبذول داشته اند هرگز قابل انكار نبوده و با هيچ چيز ديگرى قابل مقايسه نيست .
پيغمبر اكرم (ص ) نيز مسئله عقد اجتماع را در هر جائى كه اسلام در آن نفوذپيدا ميكرد , ترك نميكرد و هر شهر يا دهكده اى كه بدست مسلمين ميافتاد ,در اقرب وقت والى و عاملى در آنجانصب و زمام اداره امور مسلمين را بدست وى ميسپرد حتى در لشگرهائى كه بجهاد اعزام ميفرمود , گاهى براى اهميت مورد بيش از يك رئيس و فرمانده بنحو ترتب براى ايشان نصب مينمود حتى در جنگ موته چهار نفر رئيس تعيين فرمود كه اگر اولى كشته شد دومى را , واگر دومى كشته شد سومى را , و همچنين .
.
.
برياست و فرماندهى بشناسند .
و همچنين بمسئله جانشينى عنايت كامل داشت و هرگز در مورد لزوم , از نصب جانشين فروگذارى نمينمود و هر وقت از مدينه غيبت ميفرمود والى بجاى خود معين ميكرد حتى درموقعى كه از مكه بمدينه هجرت مينمود و هنوز خبرى نبود ,براى اداره چند روزه امور شخصى خود در مكه و پس دادن امانتهائى كه از مردم پيشش بود , على (ع ) را جانشين خود قرار دادو همچنين پس از رحلت نسبت بديون و كارهاى شخصيش على (ع ) را جانشين نمود .
شيعه ميگويد : بهمين دليل , هرگز متصور نيست پيغمبر اكرم (ص ) رحلت فرمايد و كسى را جانشين خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمين و گردانيدن چرخ جامعه اسلامى , نشان ندهد .
اينكه پيدايش جامعه اى بستگى دارد بيك سلسله مقررات و رسوم مشتركى كه اكثريت اجزاء جامعه آنها را عملا بپذيرند , و بقاء و پايدارى آن بستگى كامل دارد بيك حكومت عادله اى كه اجراء كامل آنها را به عهده بگيرد , مسئله اى نيست كه فطرت انسانى در ارزش واهميت آن شك داشته باشد يا براى عاقلى پوشيده بماند يا فراموشش كند در حاليكه نه دروسعت و دقت شريعت اسلامى ميتوان شك نمود و نه در اهميت و ارزشى كه پيغمبراكرم (ص ) براى آن قائل بود و در راه آن فداكارى و از خود گذشتگى مينمود ميتوان ترديد نمود و نه درنبوغ فكر و كمال عقل و اصابت نطر و قدرت تدبير پيغمبر اكرم (ص ) ( گذشته از تأ ييد وحى و نبوت ) ميتوان مناقشه كرد .
پيغمبر اكرم (ص ) بموجب اخبار متواترى كه عامه و خاصه در جوامع حديث ( در باب فتن و غير آن ) نقل كرده اند , از فتن و گرفتاريهائى كه پس از رحلتش دامنگير جامعه اسلامى شد , فسادهائى كه در پيكره اسلام رخنه كرد , مانند حكومت آل مروان و غير ايشان كه آئين پاك را فداى ناپاكيها وبيبند و باريهاى خود ساختند , تفصيلا خبر داده است و چگونه ممكن است كه ازجزئيات حوادث و گرفتاريهاى سالها و هزاران سالها پس از خود غفلت نكند , و سخن گويد ولى ازمهمترين وضعى كه بايد در اولين لحظات پس ازمرگش بوجود آيد غفلت كند يا اهمال ورزد وامرى باين سادگى ( از يكطرف )و باين اهميت ( از طرف ديگر ) بناچيز گيردو با اينكه بطبيعيترين و عادى ترين كارها مانند خوردن و نوشيدن و خوابيدن مداخله و صدها دستور صادر نموده ازچنين مسئله با ارزشى بكلى سكوت ورزيده كسى را بجاى خود تعيين نفرمايد ؟ و اگر بفرض محال تعيين زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام بخود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پيغمبر اكرم (ص ) بيانات شافى در اين خصوص كرده باشد ودستورات كافى بايست بدهد تا مردم در مسئله اى كه اساسا بقاءو رشد جامعه اسلامى و حيات شعائر دين بآن متوقف واستوار است , بيدار و هشيار باشند .
و حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور خبرى نيست و اگر بود كسانيكه پس از پيغمبر اكرم (ص ) زمام امور را بدست گرفتند مخالفتش نميكردند در صورتيكه خليفه اول خلافت را به خليفه دوم با وصيت منتقل ساخت و همچنين خليفه چهارم بفرزندش وصيت نمود و خليفه دوم خليفه سوم را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاء آن و آئين نامه آنرا تعيين و تنظيم كرده بود , روى كار آورد ومعاويه امام حسن را بزور بصلح وادار نموده خلافت را باين طريق برد و پس از آن خلافت بسلطنت موروثى تبديل شد و تدريجا شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى ازمنكر و اقامه حدود و غير آنها يكى پس از ديگرى از جامعه هجرت كرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گرديد .
(177) شيعه از راه بحث و كنجكاوى در درك فطرى بشر و سيره مستمره عقلاء انسان وتعمق در نظر اساسى آئين اسلام كه احياء فطرت ميباشد , و روش اجتماعى پيغمبراكرم , و مطالعه حوادث تاسف آورى كه پس از رحلت بوقوع پيوسته , وگرفتاريهائى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته , و بتجزيه و تحليل در كوتاهى و سهل انگارى حكومتهاى اسلامى قرون اوليه هجرت برميگردد , باين نتيجه ميرسدكه از ناحيه پيغمبر اكرم (ص ) نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيغمبررسيده است آيات و اخبار متواتر قطعى مانند آيه ولايت و حديث (178) غدير وحديث سفينه و حديث ثقلين و حديث حق و حديث منزلت و حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها باين معنى دلالت داشته ودارند ولى نظر بپاره اى دواعى تأ ويل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است .
3 - در تأ ييد سخنان گذشته
آخرين روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم (ص ) بود و جمعى از صحابه حضور داشتند آنحضرت فرمود دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من ( با رعايت آن ) هرگز گمراه نشويد بعضى از حاضرين گفتند ( اين مرد هذيان ميگويد كتاب خدا براى ما بس است ) آنگاه هياهوى حضار بلند شد پيغمبر اكرم فرمود برخيزيد و از پيش من بيرون رويد زيرا پيش پيغمبرى نبايد هياهو كنند .
(179) با توجه بمطالب فصل گذشته و توجه باينكه كسانيكه در اين قضيه ازعملى شدن تصميم پيغمبر اكرم (ص ) جلوگيرى كردند همان اشخاصى بودند كه فرداى همانروز از خلافت انتخابى بهره مند شدند و بويژه اينكه انتخاب خليفه را بياطلاع على (ع ) و نزديكانش نموده , آنانرا در برابر كار انجام يافته قرار دادند آيا ميتوان شك نمود كه مقصود پيغمبر اكرم درحديث بالا تعيين شخص جانشين خود ومعرفى على (ع ) بود ؟ و مقصود از اين سخن ايجاد قيل و قال كه در اثر آن پيغمبر اكرم (ص ) از تصميم خود منصرف شود نه اينكه معناى جدى آن ( سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض ) منظور باشد .
زيرا اولا - گذشته از اينكه در تمام مدت بيمارى از پيغمبر اكرم (ص ) حتى يك حرف نابجا شنيده نشده و كسى هم نقل نكرده است , روى موازين دينى , مسلمانى نميتواند پيغمبراكرم (ص ) را كه با عصمت الهى مصون است بهذيان و بيهوده گوئى نسبت دهد .
ثانيا - اگر منظور از اين سخن معناى جديش بود محلى براى جمله بعدى ( كتاب خدا براى ما بس است ) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پيغمبر اكرم (ص ) با بيماريش استدلال ميشد نه با اينكه با وجود قرآن نيازى بسخن پيغمبر نيست .
زيرا براى يك صحابى نبايست پوشيده بماند كه همان كتاب خدا , پيغمبر اكرم (ص ) را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و بنص قرآن كريم مردم در برابر حكم خدا و رسول هيچگونه اختيار و آزادى عمل ندارند .
ثالثا - اين اتفاق در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و وى بخلافت خليفه دوم وصيت كرد وقتى كه عثمان به امر خليفه , وصيت نامه را مينوشت , خليفه بيهوش شد با اينحال خليفه دوم سخنى را كه درباره پيغمبر اكرم (ص ) گفته بود درباره خليفه اول تكرار نكرد .
(180) گذشته از اينها خليفه دوم در حديث (181) ابن عباس به اين حقيقت اعتراف مينمايد وى ميگويدمن فهميدم كه پيغمبر اكرم (ص ) ميخواهد خلافت را تسجيل كند , ولى براى رعايت مصلحت بهم زدم .
ميگويد : خلافت از آن على بود (182) ولى اگر بخلافت مينشست مردم را بحق و راه راست وادار ميكرد و قريش زير بار آن نميرفتند از اين روى وى را از خلافت كنار زديم .
با اينكه طبق موازين دينى بايد متخلف از حق را بحق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترك نمود موقعيكه براى خليفه اول خبر آوردند كه جمعى از قبائل مسلمان از دادن زكوه امتناع ميورزند , دستور جنگ داد و گفت ( اگر عقالى راكه پيغمبر خدا ميدادند بمن ندهند با ايشان ميجنگم ) (183) و البته مراد از اين سخن اين بود كه بهر قيمت تمام شود بايد حق احياء شود البته موضوع خلافت حقه از يك عقال مهمتر و با ارزشتر بود .
4 - امامت در بيان معارف الهيه
در بحثهاى پيغمبر شناسى گذشت كه طبق قانون ثابت و ضرورى هدايت عمومى , هر نوع از انواع آفرينش از راه تكوين و آفرينش بسوى كمال و سعادت نوعى خود هدايت و رهبرى ميشود .
نوع انسان نيز كه يكى از انواع آفرينش است از كليت اين قانون عمومى مستثنى نيست و از راه غريزه واقع بينى و تفكر اجتماعى , در زندگى خود بروش خاصى بايد هدايت شود كه سعادت دنيا و آخرتش را تامين نمايد و بعبارت ديگر بايد يك سلسله اعتقادات و وظائف عملى را درك نموده روش زندگى خود را بآنها تطبيق كند تا سعادت و كمال انسانى خود را بدست آورد و گفته شد كه راه درك اين برنامه زندگى كه بنام دين ناميده ميشود راه عقل نيست بلكه راه ديگرى است كه بنام وحى و نبوت كه در برخى از پاكان جهان بشريت بنام انبياء ( پيغمبران خدا ) يافت ميشود .
پيغمبرانند كه وظائف انسانى مردم را بوسيله وحى از جانب خدا دريافت داشته بمردم ميرسانند تا در اثر بكار بستن آنها تامين سعادت كنند .
روشن است كه اين دليل , چنانكه لزوم و ضرورت چنين دركى را در ميان افرادبشر بثبوت ميرساند , همچنين لزوم و ضرورت پيدايش افرادى را كه پيكره دست نخورده اين برنامه را حفظ كنند و در صورت لزوم بمردم برسانند , بثبوت ميرساند .
چنانكه از راه عنايت خدائى لازم است اشخاصى پيدا شوند كه وظائف انسانى را از راه وحى درك نموده بمردم تعليم كنند , همچنان لازم است كه اين وظائف انسانى آسمانى براى هميشه در جهان انسانى محفوظ بماند و درصورت لزوم بمردم عرض و تعليم شود يعنى پيوسته اشخاصى وجودداشته باشند كه دين خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم بمصرف برسد .
كسيكه متصدى حفظ و نگهدارى دين آسمانى است و از جانب خدا باين سمت اختصاص يافته , امام ناميده ميشود چنانكه كسيكه حامل روح وحى و نبوت ومتصدى اخذ و دريافت احكام و شرايع آسمانى از جانب خدا ميباشد نبى نام دارد وممكن است نبوت و امامت در يكجا جمع شوند و ممكن است از هم جدا باشند و چنانكه دليل نامبرده عصمت پيغمبران را اثبات ميكرد , عصمت ائمه و پيشوايان را نيز اثبات ميكند زيرا بايد خدا را براى هميشه دين واقعى دست نخورده وقابل تبليغى در ميان بشر داشته باشد و اين معنى بدون عصمت و مصونيت خدائى صورت نبندد .
5 - فرق ميان نبى و امام
دليل گذشته در مورد دريافت داشتن احكام و شرائع آسمانى كه بواسطه پيغمبران انجام ميگيرد همين قدر اصل وحى يعنى گرفتن احكام آسمانى را اثبات ميكند نه استمرار و هميشگى آنرا بخلاف حفظ و نگهدارى آن كه طبعا امرى است استمرارى و مداوم .
و از اينجا است كه لزوم ندارد پيوسته پيغمبرى در ميان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام كه نگهدارنده دين آسمانى است پيوسته در ميان بشرلازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نميشود بشناسند يا نشناسند وخداى متعال در كتاب خود ميفرمايد ( فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ) سوره انعام آيه 89 و اگر بهدايت ما , كه هرگز تخلف نميكند , كافران ايمان نياوردند ما گروهى را بآن موكل كرده ايم كه هرگز بآن كافر نخواهند شد .
و چنانكه اشاره شد نبوت و امامت گاهى جمع ميشود و يك فرد داراى هر دو منصب پيغمبرى و پيشوائى ( اخذ شريعت آسمانى و حفظ بيان آن ) ميشود و گاهى از هم جدا ميشوند چنانكه در ازمنه اى كه از پيغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بديهى است عدد پيغمبران خدا محدود و هميشه وجود نداشته اند .
خداى متعال در كتاب خود جمعى از پيغمبران را بامامت معرفى فرموده است چنانكه درباره حضرت ابراهيم ميفرمايد ( و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين ) سوره بقره آيه 124 وقتيكه خداى ابراهيم او را بكلمه هائى امتحان كرد پس آنها را تمام كرده و بآخر رسانيد فرمود : من تو را براى مردم امام و پيشوا قرار ميدهم ابراهيم گفت و از فرزندان من - فرمود عهد و فرمان من بستمكاران نميرسد .
و ميفرمايد : ( و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا ) سوره انبياء آيه 73 و ما ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه بامر ماهدايت و رهبرى ميكردند .
6 - امامت در باطن اعمال
امام چنانكه نسبت بظاهر اعمال مردم پيشوا و راهنماست همچنان در باطن نيز سمت پيشوائى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار كاروان انسانيت كه از راه باطن بسوى خدا سير ميكند .
براى روشن شدن اين حقيقت بدو مقدمه زيرين بايد عطف توجه نمود .
اول - جاى ترديد نيست كه بنظر اسلام و سايراديان آسمانى يگانه وسيله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى ) واقعى و ابدى انسان , همانا اعمال نيك و بد اوست كه دين آسمانى تعليمش ميكند وهم از راه فطرت و نهاد خدادادى نيكى و بدى آنها را درك مينمايد .
و خداى متعال از راه وحى و نبوت اين اعمال را مناسب طرز تفكر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان , در صورت امر و نهى و تحسين و تقبيح بيان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها , براى نيكوكاران و فرمانبرداران , زندگى جاويد شيرينى كه مشتمل بر همه خواستهاى كمالى انسان ميباشد ,نويد داده و براى بدكاران و ستمگران زندگى جاويد تلخى كه متضمن هر گونه بدبختى و ناكامى ميباشد خبر داده است .
و جاى شك و ترديد نيست كه خداى آفرينش كه از هر جهت بالاتر از تصور ما است , مانند ما تفكر اجتماعى ندارد و اين سازمان قراردادى آقائى و بندگى وفرمانروائى و امر و نهى و مزد و پاداش در بيرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدائى همانا دستگاه آفرينش است كه در آن هستى و پيدايش هر چيز بآفرينش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس .
و چنانكه در قرآن كريم (184) و بيانات پيغمبر اكرم (ص ) شاره شده دين مشتمل بحقايق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما كه خداى متعال آنها را با بيانى كه با سطح فكر ما مناسب و با زبانى كه نسبت بما قابل فهم است , براى ما نازل فرموده است .
از اين بيان بايد نتيجه گرفت كه ميان اعمال نيك و بد و ميان آنچه در جهان ابديت از زندگى و خصوصيات زندگى هست , رابطه واقعى برقرار است كه خوشى و ناخوشى زندگى آينده بخواست خدا مولود آنست .
و به عبارت ساده تر در هر يك از اعمال نيك و بد , در درون انسان واقعيتى بوجود ميآيد كه چگونگى زندگى آينده او مرهون آنست .
انسان بفهمد يا نفهمد , درست مانند كودكى است كه تحت تربيت قرار ميگيرد , وى جز دستورهائى كه از مربى با لفظ بكن و نكن ميشنود و پيكر كارهائى كه انجام ميدهد , چيزى نميفهمدولى پس از بزرگ شدن و گذرانيدن ايام تربيت بواسطه ملكات روحى ارزنده اى كه در باطن خود مهيا كرده در اجتماع بزندگى سعادتمندى نائل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نيكخواه خود سرباز زده باشد جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت .
يا مانند كسيكه طبق دستور پزشك بدوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مينمايد وى جز گرفتن و بكار بستن دستور پزشك با چيزى سر و كار ندارد ولى با انجام دستور , نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پيدا ميكند كه مبدأ تندرستى و هرگونه خوشى و كاميابى است .
خلاصه انسان در باطن اين حيات ظاهرى حيات ديگر باطنى ( حيات معنوى ) دارد كه از اعمال وى سرچشمه ميگيرد و رشد ميكند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا ,بستگى كامل بآن دارد .
قرآن كريم نيز اين بيان عقلى را تأ ييد ميكند و در آيات (185) بسيارى براى نيكوكاران و اهل ايمان حيات ديگر و روح ديگرى بالاتر از اين حيات و روشنتر از اين روح اثبات مينمايد و نتايج باطنى اعمال را پيوسته همراه انسان ميداند و در بيانات نبوى نيز بهمين معنى بسيار اشاره شده است .
(186) دوم - اينكه بسيار اتفاق ميافتد كه يكى از ما كسى را بامرى نيك يا بد راهنمائى كند در حاليكه خودش بگفته خود عامل نباشد ولى هرگز پيغمبران و امامان كه هدايت و رهبريشان بامر خداست , اين حال تحقق پيدا نميكند ايشان بدينى كه هدايت ميكنند و رهبرى آن را بعهده گرفته اند ,خودشان نيز عاملند و بسوى حيات معنوى كه مردم را سوق ميدهند , خودشان نيز داراى همان حيات معنوى ميباشند زيرا خدا تا كسى را خود هدايت نكند هدايت ديگران را بدستش نميسپارد و هدايت خاص خدائى هرگز تخلف بردار نيست .
از اين بيان ميتوان نتايج زيرا را بدست آورد : 1 - در هر امتى , پيغمبر و امام آن امت در كمال حيات معنوى دينى كه بسوى آن دعوت و هدايت ميكنند , مقام اول را حائز ميباشند زيرا چنانكه شايد وبايدبدعوت خود شان عامل بوده و حيات معنوى آنرا واجدند .
2 - چون اولند و پيشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند .
3 - كسيكه رهبرى امتى را بامر خدا بعهده دارد چنانكه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنما است در مرحله حيات معنوى نيز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سير ميكند (187) .
7 - ائمه و پيشوايان اسلام
بحسب آنكه از فصلهاى گذشته نتيجه گرفته ميشود , در اسلام پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) در ميان امت اسلامى پيوسته امامى ( پيشواى منصوب ) از جانب خدا بوده و خواهد بود .
و احاديث انبوهى (188) از پيغمبر اكرم (ص ) در توصيف ايشان و در عدد ايشان و در اينكه همه شان از قريشند و اهل بيت پيغمبرند و در اينكه ( مهدى موعود ) از ايشان و آخرينشان خواهد بود , نقل شده است .
و همچنين نصوص (189) از پيغمبر اكرم در امامت على عليه السلام كه امام اول است وارد شده است و همچنين نصوص قطعى از پيغمبر اكرم (ص ) و على (ع ) درامامت امام دوم و بهمين ترتيب گذشتگان ائمه بامامت آيندگانشان نص قطعى نموده اند .
به مقتضاى اين نصوص , ائمه اسلام دوازده تن ميباشند و نامهاى مقدس شان باين ترتيب است .
1 - على بن ابى طالب 2 - حسن بن على 3 - حسين بن على 4 - على بن حسين 5 - محمد بن على 6 - جعفر بن محمد 7 - موسى بن جعفر 8 - على بن موسى 9 - محمد بن على 10 - على بن محمد 11 - حسن بن على 12 - مهدى عليه السلام
8 - اجمالى از تاريخ زندگى دوازده امام (ع )
امام اول
حضرت امير المؤمنين على عليه السلام , وى فرزند ابوطالب شيخ بنيهاشم عموى پيغمبر اكرم (ص ) بود كه پيغمبر اكرم را سرپرستى نموده و در خانه خود جاى داده و بزرگ كرده بود و پس از بعثت نيز تا زنده بود از آنحضرت حمايت كرد و شر كفار عرب و خاصه قريش را از وى دفع نمود .
على عليه السلام ( بنا بنقل مشهور ) ده سال پيش از بعثت متولد شد و پس از شش سال در اثر قحطى كه در مكه و حوالى آن اتفاق افتاد , بنا بدرخواست پيغمباكرم (ص ) از خانه پدر بخانه پسر عموى خود پيغمبر اكرم (ص ) منتقل گرديد و تحت سرپرستى و پرورش مستقيم آنحضرت درآمد (190) .
پس از چند سال كه پيغمبر اكرم (ص ) بموهبت نبوت نائل شد و براى نخستين بار درغار حرا وحى آسمانى بوى رسيد وقتى كه از غار رهسپار شهر و خانه خود شد شرح حال را فرمود على عليه السلام بآنحضرت ايمان آورد (191) و باز در مجلسى كه پيغمبر اكرم (ص ) خويشاوندان نزديك خود را جمع و بدين خود دعوت نموده فرمود : نخستين كسيكه از شما دعوت مرا بپذيرد خليفه و وصى و وزير من خواهد بود , تنهاكسيكه از جاى خود بلند شد و ايمان آورد على (ع ) بود و پيغمبر اكرم (ص ) ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را درباره اش امضاء نمود (192) و از اين روى على (ع ) نخستين كسى است در اسلام كه ايمان آورد و نخستين كسى است كه هرگز غير خداى يگانه را نپرستيد .
على (ع ) پيوسته ملازم پيامبراكرم (ص ) بود تا آنحضرت از مكه بمدينه هجرت نمود و درشب هجرت نيزكه كفار خانه آنحضرت را محاصره كرده بودند وتصميم داشتندآخر شب بخانه ريخته و آنحضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمايند , على (ع ) در بستر پيغمبر اكرم (ص ) خوابيده و آنحضرت از خانه بيرون آمده رهسپار مدينه گرديد (193) و پس از آنحضرت مطابق وصيتى كه كرده بود , امانتهاى مردم را به صاحبانش رد كرده مادر خود و دختر پيغمبر را با دو زن ديگر برداشته بمدينه حركت نمود (194) .
در مدينه نيز ملازم پيغمبر اكرم (ص ) بود و آنحضرت در هيچ خلوت و جلوتى على (ع ) را كنار نزد و يگانه دختر محبوبه خود فاطمه را بوى تزويج نمود .
و درموقعى كه ميان اصحاب خود عقد اخوت ميبست او را برادر خود قرار داد (195) على (ع ) در همه جنگها كه پيغمبر اكرم (ص ) شركت فرموده , حاضر شد جز جنگ تبوك كه آنحضرت او را در مدينه بجاى خود نشانيده بود (196) و در هيچ جنگى پاى بعقب نگذاشت و ازهيچ حريفى روى نگردانيد و در هيچ امرى مخالفت پيغمبراكرم (ص ) نكرد چنانكه آنحضرت فرمود ( هرگز على از حق و حق از على جدا نميشوند (197) على (ع ) روز رحلت پيغمبر اكرم سى و سه سال داشت و با اينكه درهمه فضائل دينى سر آمد و در ميان اصحاب پيغمبر ممتاز بود , بعنوان اينكه وى جوان است و مردم بواسطه خونهائى كه در جنگها پيشاپيش پيغمبر اكرم (ص ) ريخته با وى دشمنند از خلافت كنارش زدند و باين ترتيب دست آنحضرت از شئونات عمومى بكلى قطع شد وى نيز گوشه خانه گرفته بتربيت افراد پرداخت و بيست و پنج سال كه زمان سه خليفه پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) بود , گذرانيد و پس از كشته شدن خليفه سوم مردم بآنحضرت بيعت نموده و بخلافتش برگزيدند .
آن حضرت در خلافت خود كه چهار سال و نه ماه تقريبا طول كشيد سيرت پيغمبراكرم (ص ) را داشت و بخلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده باصلاحات پرداخت و البته اين اصلاحات بضرر برخى از سود جويان تمام ميشد و از اين رو عده اى از صحابه كه پيشاپيش آنها ام المؤمنين عايشه و طلحه و زبير و معاويه بود , خون خليفه سوم را دستاويز قرار داده سر بمخالفت برافراشتند و بناى شورش و آشوبگرى گذاشتند .
آنحضرت براى خوابانيدن فتنه , جنگى با ام المؤمنين عائشه و طلحه و زبير درنزديكى بصره كرد كه به جنگ جمل معروف است و جنگى ديگر با معاويه در مرز عراق و شام كرد كه بجنگ صفين معروف است و يكسال و نيم ادامه يافت و جنگى ديگر با خوارج در نهروان كرد كه بجنگ نهروان معروف است و باين ترتيب بيشتر مساعى آن حضرت در ايام خلافت خود صرف رفع اختلاف داخلى بود و پس از كمى صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى در مسجد كوفه در سر نماز صبح بدست بعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب بيست و يكم ماه شهيد شد (198) .
اميرالمؤمنين على عليه السلام بشهادت تاريخ و اعتراف دوست و دشمن دركمالات انسانى نقيصه اى نداشته و در فضائل اسلامى نمونه كاملى از تربيت پيغمبر اكرم (ص ) بود .
بحثهائى كه در اطراف شخصيت او شده و كتابهائى كه در اين باره شيعه و سنى و ساير مطلعين و كنجكاوان نوشته اند , درباره هيچيك از شخصيتهاى تاريخ اتفاق نيافتاده است .
على (ع ) در علم و دانش داناترين ياران پيغمبر اكرم (ص ) و ساير اهل اسلام بود و نخستين كسى است در اسلام كه در بيانات علمى خود , در استدلال سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترين عرب بود در سخنرانى ( چنانكه دربخش 1 كتاب نيز اشاره شد ) على (ع ) در شجاعت ضرب المثل بود درآنهمه جنگها كه در زمان پيغمبر اكرم (ص ) و پس از آن شركت كرد , هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد وجنگ صفين و جنگ خيبر و جنگ خندق , ياران پيغمبر اكرم (ص ) و لشكريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار نمودند , وى هرگز پشت بدشمن نكرد و هرگزنشده كه كسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآويزد و جان بسلامت برد و در عين حال با كمال توانائى ناتوانى را نميكشت و فرارى را دنبال نميكرد و شبيخون نميزد و آب به روى دشمن نميبست .
از مسلمات تاريخ است كه آنحضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه بقلعه نمود دست بحلقه در رسانيده با تكانى در قلعه را كنده بدور انداخت (199) .
و همچنين روز فتح مكه كه پيغمبر اكرم (ص ) امر بشكستن بتها نمود بت (هبل )كه بزرگترين بتهاى مكه و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب كرده بودند على (ع ) بامر پيغمبر اكرم (ص ) پا روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه رفت و هبل را از جاى خود كند و پائين انداخت (200) .
على (ع ) در تقواى دينى و عبادت حق نيز يگانه بود , پيغمبر اكرم (ص ) در پاسخ كسانيكه نزد وى از تندى على (ع ) گله ميكردند ميفرمايد ( على را سرزنش نكنيد زيرا وى شيفته خداست .
) (201) ابودردا صحابى جسد آنحضرت را در يكى از نخلستانهاى مدينه ديد كه مانند چوب خشك افتاده اى است براى اطلاع بخانه آن حضرت آمد و بهمسر گرامى وى كه دخترپيغمبر اكرم (ص ) بود,درگذشت همسرش را تسليت گفت دختر پيغمبر (ص ) فرمود : پسر عم من نمرده است بلكه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و اينحال براى وى بسيار اتفاق ميافتد .
على (ع ) در مهربانى بزير دستان و دلسوزى به بينوايان وبيچارگان و كرم و سخا بفقرا و مستمندان قصص و حكايات بسيار دارد .
آن حضرت هر چه را بدستش ميرسيد در راه خدا به مستمندان و بيچارگان ميداد و خود با سختترين و ساده ترين وضعى زندگى ميكرد.
آن حضرت كشاورزى را دوست ميداشت و غالبا باستخراج قنوات و درخت كارى و آباد كردن زمينهاى باير ميپرداخت ولى از اين راه هرملكى را كه آباد ميكرد و يا هر قناتى را كه بيرون ميآورد وقف فقرا ميفرمود و اوقاف آن حضرت كه بصدقات على معروف بود دراواخرعهدوى عوائد ساليانه قابل توجهى (بيست و چهار هزار دنيارطلا ) داشت (202) .
امام دوم
امام حسن مجتبى عليه السلام (آنحضرت و برادرش امام حسين (ع ) دو فرزند اميرالمؤمنين على (ع ) بودند از حضرت فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص ) و پيغمبر اكرم بارها ميفرمود كه حسن حسين فرزندان منند و بپاس همين كلمه على (ع )بساير فرزندان خود ميفرمود : ( شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند (203) .
امام حسن (ع ) سال سوم هجرت در مدينه متولد شد (204) و هفت سال و خرده اى جد خود را درك نمود و در آغوش مهر آنحضرت بسر برد و پس از رحلت پيغمبراكرم (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه سه ماه يا شش ماه بيشتر فاصله نداشت تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود بامر خدا و طبق وصيت آنحضرت , بامامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرده نزديك به ششماه باداره امور مسلمين پرداخت و در اين مدت معاويه كه دشمن سر سخت ( على ) و خاندان او بود و سالها بطمع خلافت ( در ابتدا بنام خونخواهى خليفه سوم و اخيرا بدعوى صريح خلافت ) جنگيده بود بعراق كه مقر خلافت امام حسن (ع )بودلشكر كشيد و جنگ آغاز كرد و از سوى ديگر سرداران لشكريان امام حسن را تدريجا با پولهاى گزاف و نويدهاى فريبنده اغوا نمود و لشكريان را بر آنحضرت شورانيد (205) .
بالاخره آن حضرت بصلح مجبور شده خلافت ظاهرى را با شرائطى ( بشرط اينكه پس از درگذشت معاويه دوباره خلافت بامام حسن (ع ) برگردد و خاندان و شيعيانش از تعرض مصون باشند ) بمعاويه واگذار نمود (206) .
معاويه باين ترتيب خلافت اسلامى را قبضه كرد و وارد عراق شده و در سخنرانى شرائط صلح را الغاء نموده (207) و از هر راه ممكن استفاده كرده سختترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت .
امام حسن (ع ) در تمام اين مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد در نهايت شدت واختناق زندگى كرد و هيچگونه امنى حتى در داخل خانه خود نداشت وبالاخره در سال پنجاه هجرى بتحريك معاويه بدست همسر خود مسموم و شهيد شد (208) .
امام حسن (ع ) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جد بزرگوار خود بودو تا پيغمبراكرم (ص ) در قيد حيات بود , او و برادرش در كنار آنحضرت جاى داشتند و گاهى آنان را بر دوش خود سوار ميكرد .
عامه و خاصه از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده اند كه درباره حسن و حسين عليهما السلام فرموده : (209) اين دو فرزند من امام ميباشند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه است از تصدى مقام خلافت ظاهرى و عدم تصدى آن ) و روايات بسيار از پيغمبر اكرم (ص ) و اميرالمؤمنين على (ع ) در امامت آنحضرت بعد از پدر بزرگوارش , وارد شده است .
امام سوم
امام حسين ( سيد الشهدا ) فرزند دوم على (ع ) از فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص ) كه در سال چهارم هجرى متولد شده است آنحضرت پس از شهادت برادر بزرگوارخود امام حسن مجتبى (ع ) بامر خدا و طبق وصيت وى , بامامت رسيد (210) .
امام حسين (ع ) ده سال امامت نمود و تمام اين مدت باستثناى ( تقريبا ) ششماه آخر در خلافت معاويه واقع بود و در سختترين اوضاع و ناگوارترين احوال با نهايت اختناق زندگى ميفرمود زيرا گذشته از اينكه مقررات و قوانين دينى اعتبار خود را از دست داده بود و خواسته هاى حكومت جايگزين خواسته هاى خدا و رسول شده بود و گذشته از اينكه معاويه و دستياران او از هر امكانى براى خورد كردن و از ميان بردن اهل بيت و شيعيانشان و محو نمودن نام على و آل على استفاده ميكردند , معاويه درصدد تحكيم اساس خلافت فرزند خود يزيد برآمده بود و گروهى از مردم بواسطه بيبند و بارى يزيد ,از اين امر خوشنود نبودند معاويه براى جلوگيرى ازظهور مخالفت بسخت گيريهاى بيشتر و تازه ترى دست زده بود .
امام حسين خواه ناخواه اين روزگار تاريك را ميگذرانيد و هر گونه شكنجه و آزار روحى را از معاويه و دستياران وى تحمل ميكرد تا در اواسط سال شصت هجرى معاويه درگذشت و پسرش يزيد بجاى پدر نشست (211) .
بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجراء ميشد و زيردستان وبويژه سر شناسان دست بيعت و موافقت و طاعت بسلطان يا اميرمثلا ميدادند و مخالفت بعد از بيعت عار و ننگ قومى بود و مانند تخلف ازامضاء قطعى جرم مسلم شمرده ميشد و در سيره پيغمبر اكرم (ص ) فى الجمله يعنى در جائى كه باختيار و بدون اجبار انجام مييافت , اعتبار داشت .
معاويه نيز از معاريف قوم براى يزيد بيعت گرفته ولى متعرض حال امام حسين (ع ) نشده بود و بآن حضرت تكليف بيعت ننموده بود و بالخصوص به يزيد وصيت كرده بود (212) كه اگر حسين بن على از بيعت وى سرباز زند پى گيرى نكند و با سكوت و اغماض بگذارند زيرا پشت و روى مسئله را درست تصور كرده عواقب وخيم آنرا ميدانستند .
ولى يزيد در اثر خودبينى و بيباكى كه داشت وصيت پدر را فراموش كرده بيدرنگ پس از درگذشت پدر بوالى مدينه دستور داد كه از امام حسين براى وى بيعت گيرد و گرنه سرش را بشام فرستد(213) .
پس از آنكه والى مدينه درخواست يزيد را بامام حسين (ع ) ابلاغ كرد آنحضرت براى تفكر در اطراف قضيه مهلت گرفت و شبانه با خاندان خود بسوى مكه حركت فرمود و بحرم خدا كه در اسلام مأ من رسمى ميباشد پناهنده شد .
اين واقعه در واخر ماه رجب و اوائل ماه شعبان سال شصت هجرى بود و امام حسين (ع ) تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگى بسر برد و اين خبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد از يكسوى بسيارى از مردم كه از بيدادگريهاى دوره معاويه دلخور بودند و خلافت يزيد بر نارضايتيشان ميافزود با آنحضرت مراوده و اظهار همدردى ميكردند و از يكسوى سيل نامه از عراق و بويژه از شهر كوفه بشهر مكه سرازير ميشد و از آنحضرت ميخواستند كه بعراق رفته و به پيشوائى و رهبرى جمعيت پرداخته براى برانداختن بيداد و ستم قيام كند و البته اين جريان براى يزيد خطرناك بود
نظرات شما عزیزان:
Copyright 2010 - alapay919.loxblog.com & Designer: