اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« يا ايهاالذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم
سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم ».
در اين آيه مطلبی بيان شده است كه در واقع مشتمل بر سه مطلب است :
1 - آثار تقوا : میدانيم كلمه تقوا در اصطلاح قرآن و اسلام اصطلاح خاصی
است . در عرف عوام و دهاتيها تقوا و طهارت را برابر میدانند ( رعايت
پاكی و نجسی ) ولی در اصطلاح قرآن ، تقوا يك حالت روحی و ملكه اخلاقی
است كه هرگاه اين ملكه در انسان پيدا شد ، قدرتی پيدا میكند كه میتواند
از گناه پرهيز كند اگر چه گناه بر
او عرضه شود . تقوا اولياء حق را نگهداری میكند و مصونيت میدهد . ملكه و
فضيلت تقوا در روح انسان اثر میگذارد و او را از ارتكاب لغزشها و
گناهها باز میدارد .
اثر تقوا در دنيا
در قرآن سه اثر برای تقوا بيان شده . يكی اثر روحی است كه در دنيا
پيدا میشود ، و دو تا در آخرت ظهور پيدا میكند . در دنيا همانطور كه در
آيه هم ذكر شده به انسان روشن بينی میدهد ، چون انسان را روشن میكند .
بايد بدانيم همانطور كه در بيرون خود روشنايی و تاريكی میبينيم و بيرون
وجودمان تاريك يا روشن میشود ، در درون و ضمير خود نيز روشنائی و تاريكی
احساس میكنيم . ضمير بعضی روشن است و گويی در آن چراغی نصب شده است .
و به عكس ، ضمير بعضی تاريك است در اثر خاموشی چراغ باطن ، و اين قطعا
حقيقی است . افراد روشن ضمير اولين چيزی كه دارند اين است كه بهتر از
ديگران خوبيها و بديها را احساس میكنند ، عيبها و نقصها را میبينند و
اعتراف مینمايند . ولی افرادی كه درونی تاريك دارند ، واضحترين و
بزرگترين عيب خود را نمیبينند . و منحصر به اين نيست . نكتهای را
فيلسوفان توجه كردهاند و آن اينكه انسان بيرون خودش را از آئينه و عينك
وجود خودش میبيند . ما يكديگر يا جهان را با عينك وجود خودمان میبينيم
. اگر اين عينك سفيد و بی غبار باشد اشياء و جهان را همانطور كه هست
سفيد و روشن میبينيم ، و اگر تيره و سياه باشد جهان را تيره و سياه
میبينيم ، و اين نكته بسيار جالب
است . ملای رومی میگويد : گر بگردی تو . . .
امتحان كن : دور خود بچرخ ، بعد بايست ، میبينی تمام اطرافت میچرخد ،
در حالی كه اينطور نيست بلكه سر تو میچرخد . اگر انسان با تقوا و روشن و
پاك و صاف باشد ، كوچك را كوچك ، سفيد را سفيد ، و سياه را سياه
خواهد ديد .
اگر چه اين مطلب يك مقدار شوخی است ولی يادم هست خطيب بسيار فاضل
و مبرز مرحوم اشراقی قمی كه شايد خيلی از آقايان اسم ايشان را شنيده
باشند يا سخنرانيشان را ديده باشند ، و از خطبای تقريبا درجه اول ايران ،
و هم فاضل بود و هم سخنور ، يك وقتی در قم ، بالای منبر ، افتاده بود تو
دنده انتقاد از قميها . ( خيلی انسان معتقد خوبی هم بود ) . میخواست
بگويد اين مردم عوام قم ما خيلی خرافاتی هستند . و از جمله میگفت قميها
به گربه سياه خيلی احترام میگزارند ، و فكر میكنند كه گربه سياه از ما
بهتران است ، و لهذا وقتی گربه سياه میآيد فورا از بهترين غذاهاشان و
گوشت خالص برايش میاندازند . بر عكس برای گربههای ديگر اهميتی قائل
نيستند ، آن مقداری هم كه شرعا بايد به او داد نمیدهند ، و لهذا همه
گربههای ديگر در قم منقرض شدهاند و فقط گربه سياهها ماندهاند . هر چه
نگاه میكنی در اين شهر گربه سياه میبينی ، آن هم چاق و چله . از منبر آمد
پائين . طلبه خيلی خوشمزهای بود خرمآبادی . اتفاقا مرحوم اشراقی عينك
سياه به چشمش زده بود . وقتی آمد نشست ، آن طلبه به همان زبان خرمآبادی
و خيلی ساده و لطيف گفت : قربانت ! ما كه تو اين شهر گربه سياه
نمیبينيم . تو عينك سياه به چشمت زدهای
اثر اخروی تقوا
اثر تقوا در آخرت اين است كه گناهان گذشته را پاك میكند ، كفاره عمل
گذشته است ، يعنی [ گناهان گذشته را ] محو میكند : « و يكفر عنكم سياتكم
غ . مقصود اين است كه اثر گناهان گذشته را جبران میكند . چون تقوای
واقعی [ همراه با ] توبه است . كسی كه يك آلودگيهايی در گذشته داشته ،
هنگامی باتقوا خواهد بود كه از آن آلودگيها توبه كند . پس اثر آن گناهان
گذشته پاك میشود ، مجازات اخروی هم از انسان سلب میشود . يعنی خدا
ديگر بنده باتقوايش را به خاطر گناهان گذشتها ش مجازات نمیكند . « و
الله ذو الفضل العظيم »خدا صاحب فضل و بزرگ است . قرآن كريم در اين
آيات میخواهد ما را توجه بدهد كه اگر ايمان ما ايمان واقعی باشد و اگر
عمل ما عمل اسلامی باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان باشد ، مشمول انواعی
از عنايتهای الهی خواهيم بود و موفقيتها خواهيم داشت . از جمله همان
آيهای است كه خواندم : « ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا »تقوا داشته
باشيد تا روشن بين باشيد . و اين خودش چه موفقيت بزرگی است كه يك فرد
يا يك جامعه روشن بين باشد . گاهی قرآن داستان نقل میكند بر همين اساس
، يعنی جريانهائی از تاريخ مسلمين نقل میكند كه به موجب اين جريانها
نشان میدهد كه در صدر اول خداوند چگونه پيغمبر خودش را و به تبع ،
مؤمنينی را كه همراه او بودند ، چون بر راه حق و بر راه خدا و بر راه
تقوا بودند مؤيد كرد و از چه مضايق و تنگناهايی نجات داد و بر عكس
دشمنان آنها را با آن
همه قدرت و سطوت ، با آن همه طنطنه و طمطراق نيست و نابود كرد . همه
اينها را به صورت درس عملی بيان میكند .
« و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون
و يمكرالله و الله خير الماكرين ». در اين آيه يكی از فرازهای حساس
تاريخ اسلام بيان میشود و نشان میدهد كه چگونه در سختترين شدائد ، خداوند
اسلام و مسلمين را نجات داد . چرا ؟ چون واقعا اسلام و ايمان حكمفرما بود
. يكی از آن سختترين شدايد ، مسئله هجرت پيغمبر اكرم ( ص ) است .
جريانی كه منتهی شد به هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه بسيار حيرت
انگيز است . پيغمبر اكرم در ده سال اول بعثتشان كه جناب ابوطالب پدر
بزرگوار علی عليه السلام هنوز در قيد حيات بود و او رئيس بنیهاشم و مورد
احترام همه قريش بود به واسطه حمايت ابوطالب كمتر مورد آزار قرار
میگرفت . بعد از وفات ابوطالب ، به فاصله چند روز همسر بزرگوارشان
خديجه سلام الله عليها نيز از دنيا رفت . اين زن واقعا مصداق يار غمگسار
بود و از نظر روحی به قدری انطباق داشت با رسول خدا كه بايد گفت در
جهان نظير نداشت . اين زن بسيار فداكار و عاقله بود ، مالش ، جانش ،
هستيش ، خوشی ، سعادت و همه چيز خود را به پای رسول اكرم ريخت . بعد
از وفات ابوطالب و خديجه ، سختگيری بر رسول اكرم به حد اعلا رسيد . در
اين ميان خدا وسيله عجيبی فراهم كرد :
مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با هم جنگ
داشتند . يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره میآيد به مكه برای اينكه
از قريش استمداد كند . وارد میشود بر يكی از مردم قريش .
كعبه از قديم معبد بود گو اينكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه
از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت . هركس كه میآمد ،
يك طوافی هم دور كعبه میكرد . اين شخص وقتی خواست برود به زيارت كعبه
و طواف بكند ، ميزبانش به او گفت : " مواظب باش ! مردی در ميان ما
پيدا شده ، ساحر و جادوگری كه گاهی در مسجد الحرام پيدا میشود و سخنان
دلربای عجيبی دارد . يك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بی
اختيار میكند . سحری در سخنان او هست " . اتفاقا او موقعی میرود برای
طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان
قرآن میخواندند . در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزی نشنود
. مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصی خيلی او را جذب كرد . ( رسول اكرم
سيمای عجيبی داشتند ) . گفت نكند اين همان آدمی باشد كه اينها میگويند ؟
يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب ديوانگی است كه من گوشهايم را پنبه
كردهام . من آدمم ، حرفهای او را میشنوم ، پنبه را از گوشش انداخت
بيرون . آيات قرآن را شنيد . تمايل پيدا كرد . اين امر منشأ آشنايی مردم
مدينه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهايی كرد و بعدها ملاقاتهای
محرمانهای با حضرت رسول كردند تا اينكه عدهای از اينها [ به مكه ] آمدند
و قرار شد در موسم حج در يكی از شبهای تشريق يعنی شب دوازدهم وقتی كه
همه خواب هستند بيايند در منا ، در عقبه وسطی ، در يكی از گردنههای آنجا
، رسول اكرم ( ص ) هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند . در آنجا رسول
اكرم فرمود من شما را دعوت میكنم به خدای يگانه و . . . و شما اگر
حاضريد ايمان بياوريد ، من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و
مسلمان شدند ، كه جريانش مفصل است . زمينه اينكه رسول اكرم ( ص ) از
مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد . اين اولين [ حادثه ] بود . بعد
حضرت رسول ( ص ) مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و او در آنجا به
مردم قرآن تعليم داد . اينهايی كه ابتدا آمده بودند ، عده اندكی بودند ،
به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگری مسلمان شدند و تقريبا جو مدينه
مساعد شد . قريش هم روز بروز بر سختگيری خود میافزودند ، و در نهايت
امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم را يكسره كنند . در " دارالندوه
" تشكيل جلسه دادند ، كه اين آيه قرآن يكسره اشاره به آنهاست . "
دارالندوه " در حكم مجلس سنای مكه بوده . مكه اساسا نه از خودش حكومتی
داشت به شكل پادشاهی يا جمهوری ، و نه تابع يك مركزی بود . يك نوع
حكومت ملوك الطوايفی داشتند . قراری داشتند كه از هر قبيلهای چند نفر
با شرايطی و از جمله اينكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا
جمع بشوند و درباره مشكلاتی كه پيش میآيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه
در آنجا تصميم میگرفتند ، ديگر مردم قريش عمل میكردند . " دارالندوه "
يكی از اطاقهايی بود كه در اطراف مسجد الحرام بود . الان آن محل خراب
شده و داخل مسجد الحرام است .
در آنجا پيشنهادهايی كردند ، گفتند بالاخره بايد به يك شكلی آزادی را
از محمد سلب كنيم ، يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يا لااقل شرش
را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم ، هر جا میخواهد برود . در اينجاست كه
هم شيعه و هم سنی نوشتهاند پيرمردی در اين مجلس
ظاهر شد با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راه بدهند
و گفت من اهل نجد هستم . گفتند اينجا جای تو نيست . گفت نه ، من راجع
به همين موضوعی كه قريش در اينجا بحث میكنند صحبت و فكر دارم . بالاخره
اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده كه اين پيرمرد انسان نبود و
شيطان بود كه به صورت يك پيرمرد مجسم شد . به هر حال در تاريخ ، او به
نام " شيخ نجدی " معروف شد كه در آن مجلس شيخ نجدی هم اظهار نظر كرد
و در آخر هم نظر شيخ نجدی تصويب شد . آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را
بفرستند پيغمبر را بكشد رد شد . همان شيخ نجدی گفت اين عملی نيست . اگر
شما يك نفر بفرستيد ، قطعا بنی هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند
كشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته میشود و حاضر شود اين كار را
انجام دهد . گفتند او را حبس میكنيم . گفت حبس هم مصلحت نيست زيرا
باز بنی هاشم به اعتبار اينكه به آنها بر میخورند كه فردی از آنها محبوس
باشد ، اگر چه به تنهايی زورشان به شما نمیرسد ولی ممكن است در موقع حج
كه مردم جمع میشوند ، از نيروی مردم استمداد كنند و محمد را از حبس
بيرون بكشند . پيشنهاد تبعيد شد . گفت اين از همه خطرناكتر است . او
مردی خوش صورت و خوش بيان و گيرا است . الان به تنهايی در اين شهر
افراد شما را به تدريج دارد جذب میكند . [ يك وقت میبينيد ] رفت در
ميان قبايل عرب چندين هزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح
آمد سراغ شما . در آخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند
ولی به اين شكل كه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند ،
و از
بنی هاشم هم يك نفر باشد ( چون از بنی هاشم ، ابولهب را در ميان خودشان
داشتند ) و دسته جمعی او را بكشند و به اين ترتيب خونش را لوث كنند ،
و اگر بنی هاشم ادعا كردند ، میگوييم قبيله شما هم شركت داشتند . حداكثر
اين است كه به آنها ديه میدهيم . ديه ده انسان را هم خواستند ، میدهيم .
همان شبی كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرا بكنند وحی
الهی بر پيغمبر اكرم نازل شد ( همان حرفی كه به موسی گفته شد : « ان الملا
يأتمرون بك يقتلوك فاخرج ) : و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او
يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ». از مكه
بيرون برو ، خواستند شبانه بريزند . ابولهب كه يكی از آنها بود مانع شد
. گفت شب ريختن به خانه كسی صحيح نيست . در آنجا زن هست ، بچه هست ،
يك وقت اينها میترسند يا كشته میشوند . بايد صبر كنيم تا صبح شود . (
باز همين مقدار وجدان و شرف داشت ) . گفتند بسيار خوب . آمدند دور
خانه پيغمبر حلقه زدند و كشيك میدادند ، منتظر كه صبح بشود و در روشنايی
بريزند خانه پيغمبر . اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين و مورخين است و
در اين جهت حتی يك نفر تشكيك نكرده است كه پيغمبر اكرم ، علی عليه
السلام را خواست و فرمود علی جان ! تو امشب بايد برای من فداكاری بكنی .
عرض كرد يا رسول الله ! هر چه شما امر بفرماييد . فرمود امشب ، تو در
بستر من میخوابی و همان برد و جامهای را كه من موقع خواب به سر میكشم به
سر ميكشی . عرض كرد : بسيار خوب . قبلا علی عليه السلام و " هند بن ابی
هاله " آن نقطهای كه رسول
اكرم بايد بروند در آنجا مخفی بشوند يعنی غار ثور را در نظر گرفتند ، چون
قرار بود در مدتی كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانهای در كار باشد و
اين دو ، مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند . شب ، علی ( ع )
آمد خوابيد و پيغمبر اكرم ( ص ) بيرون رفت . در بين راه كه حضرت
میرفتند به ابوبكر برخورد كردند . حضرت ، ابوبكر را با خودشان بردند .
در نزديكی مكه غاری است به نام غار ثور ، در غرب مكه و در يك راهی
است كه اگر كسی بخواهد به مدينه برود از آنجا نمیرود . مخصوصا راه را
منحرف كردند . پيغمبر اكرم ( ص ) با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفی
شدند . قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعی بريزند و اينقدر كارد و چاقو به
حضرت بزنند نه با شمشير كه بگويند يك نفر كشته كه حضرت كشته بشود و
بعد هم اگر بگويند كی كشت ، بگويند هر كسی يك وسيلهای داشت و ضربهای
زد . اول صبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا
بيرون نرود . ناگاه كسی از جا بلند شد . نگاه كردند ديدند علی است . اين
صاحبك رفيقت كجاست ؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديد كه از من
میخواهيد ؟ گفتند پس چه شد ؟ فرمود : شما تصميم گرفته بوديد كه او را از
شهرتان تبعيد كنيد ، او هم خودش تبعيد شد . خيلی ناراحت شدند . گفتند
بريزيم همين را به جای او بكشيم ، حالا خودش نيست جانشينش را بكشيم .
يكی از آنها گفت او را رها كنيم ، جوان است و محمد فريبش داده است .
فرمود : به خدا قسم اگر عقل مرا در ميان همه مردم دنيا تقسيم كنند ، اگر
همه ديوانه باشند عاقل میشوند . از همهتان عاقلتر و فهميدهترم .
حضرت رسول ( ص ) را تعقيب كردند . دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا
به آن غار رسيدند . ديدند اينجا اثری كه كسی به تازگی درون غار رفته باشد
نيست . عنكبوتی هست و در اينجا تنيده است ، و مرغی هست و لانه او .
گفتند نه ، اينجا نمیشود كسی آمده باشد . تا آنجا رسيدند كه حضرت رسول (
ص ) و ابوبكر صدای آنها را میشنيدند و همين جا بود كه ابوبكر خيلی
مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و میترسيد . اين آيه قرآن است ،
يعنی روايت نيست كه بگوييم فقط شيعهها قبول دارند و سنيها قبول ندارند
. آيه اين است : « الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانی
اثنين اذ هما فی الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ». يعنی اگر
شما مردم قريش پيغمبر را ياری نكنيد ، خدا او را ياری كرد و ياری میكند
همچنانكه در داستان غار ، پيغمبر را ياری كرد ، در شب هجرت در حالی كه
آن دو در غار بودند . " هما " نشان میدهد كه غير از پيغمبر يك نفر
ديگر هم بوده است كه همان ابوبكر است . « اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان
الله معنا ». ( كلمه " صاحب " اصلا در لغت عرب يعنی همراه . حتی به
حيوانی هم كه همراه كسی باشد عرب میگويد : صاحب ) . آنگاه كه پيغمبر به
همراه خود گفت : نترس ، غصه نخور ، خدا با ماست . « فانزل الله سكينته
عليه و ايده بجنود لم تروها »( 1 ) خداوند وقار خودش را بر پيغمبر نازل
كرد . ديگر نمیگويد وقار را بر هر دو نفر نازل كرد . رحمت خودش را بر
پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تأييد نمود .
پاورقی :
1 - سوره توبه ، آيه . 40
نمیگويد هر دو را تأييد كرد . حالا بگذاريم از اين قضيه .
تا به اين مرحله رسيد ، از همان جا برگشتند . گفتند ما نفهميديم اين
چطور شد ؟ به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت ؟ مدتی گشتند . پيدا
نكردند كه نكردند . سه شبانه روز يا بيشتر پيغمبر اكرم ( ص ) در همان
غار بسر بردند . آن دلهای شب كه میشد ، هند بن ابی هاله كه پسر خديجه
است از شوهر ديگری ، و مرد بسيار بزرگواری است محرمانه آذوقه میبرد و
بر میگشت . قبلا قرار گذاشته بودند مركب تهيه كنند . دو تا مركب تهيه
كردند و شبانه بردند كنار غار ، آنها سوار شدند و راه مدينه را پيش
گرفتند .
حالا قرآن میگويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايی به چه نحوی
كمك و مدد كرد . آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياست به كار بردند
ولی نمیدانستند كه خدا اگر بخواهد ، مكر او بالاتر است . « و اذ يمكر بك
الذين كفروا »و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيله به كار میبرند
برای اينكه يكی از سه كار را درباره تو انجام بدهند : « ليثبتوك » "
اثبات " معنايش حبس است . چون كسی را كه حبس میكنند در يك جا
ثابت و ساكن نگه میدارند . عرب وقتی میگويد " اثبت " يعنی حبس كن )
برای اينكه تو را در يك جا ثابت نگه دارند يعنی زندانيت كنند . « او
يقتلوك »يا خونت را بريزند . « او يخرجوك » يا تبعيدت كنند . « و
يمكرون »آنها مكر میكنند . قريش به مكر و حيلههای خودشان خيلی اعتماد
داشتند و مثلا میگفتند چنان میكنيم كه خونش لوث بشود ، ولی نمیدانستند
كه بالای همه اين تدبيرها و نقشهها تقدير و اراده الهی
است و اگر بندهای مشمول عنايت الهی بشود ، هيچ قدرتی نمیتواند او را از
ميان ببرد . " مكر " نقشهای است كه هدفش روشن نيست . اگر انسان
نقشهای بكشد كه آن نقشه هدف معينی در نظر دارد اما مردم كه میبينند خيال
میكنند برای هدف ديگری است ، اين را میگويند " مكر " . خدا هم گاهی
حوادث را طوری به وجود میآورد كه انسان نمیداند اين حادثه برای فلان هدف
و مقصد است ، خيال میكند برای هدف ديگری است ، ولی نتيجه نهائيش چيز
ديگری است . اين است كه خدا هم مكر میكند يعنی خدا هم حوادثی به وجود
میآورد كه ظاهرش يك طور است ولی هدف اصلی چيز ديگر است . آنها مكر
میكنند، خدا هم مكر میكند ، و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتر است.
« و اذا تتلی عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان
هذا الا اساطير الاولين ». میدانيم كه ابزار پيغمبر ، معجزه پيغمبر و آن
چيزی كه برای پيغمبر نظير عصای موسی بود ، قرآن بود و بس ، و پيغمبر غير
از قرآن مددكار ديگری نداشت . يك فرد ، تنهای تنها مبعوث میشود و با
نيروی قرآن تدريجا افراد را جمع میكند و تشكيل نيرو میدهد . اين بود كه
مسئلهای كه درباره پيغمبر مطرح بود مسئله قرآن بود . قريش ناچار بودند
كه با اين وسيله پيغمبر به مبارزه بپردازند . پيغمبر میگفت اين كتاب ،
سخن خدا و ما فوق سخن بشر است . آنها میبايست پاسخی تهيه كنند . [
مسائلی كه درباره قرآن مطرح بود ] يكی مسئله زيبايی و فصاحت و بلاغت
قرآن بود . ديگر . خبرها و داستانهايی بود كه پيغمبر راجع به انبياء
گذشته میگفت و
قريش به كلی از اينها بی خبر بودند . آنها برای اينكه با پيغمبر مبارزه
كنند ، رؤسايشان گاهی میآمدند پارازيت میدادند به صورت ادعا ولی هيچگاه
عمل نمیكردند . « و اذا تتلی عليهم آياتنا »هنگامی كه آيات ما بر اينها
تلاوت میشود « قالوا قد سمعنا »میگويند ما هم شنيديم « لو نشاء لقلنا
مثل هذا »اگر ما هم بخواهيم میتوانيم مثلش بگوييم اما نمیخواهيم بگوييم
. خيلی حرف عجيبی است ! اگر میتوانستيد ، همان ساعت اول میگفتيد .
ابوی ما نقل میكردند كه يك استاد بنايی بود از اين بناهای خود ساخته
به قول امروزيها . يك وقت او را آورده بودند يك ضربی در منزل ما بزند
. گفتند كه اين آمد يك ضربی زد ، وقتی آخرهای كار رسيد ، يكدفعه آمد
پائين . گفتيم خوب دفعه اولش است ، اشتباه كرد . دو مرتبه همه اينها
راجمع كرد و از نو ضربی زد . دفعه دوم هم آمد پائين . دفعه سوم هم
همينطور . ابوی ما رفته بودند ناراحت كه بابا تو كه بلد نيستی چرا مردم
و خودت را معطل میكنی ؟ ! روز اول بگو من بلد نيستم ضربی بزنم . تو ، هم
خودت را ناراحت كردی هم ما را ، خوب بگو من بلد نيستم . گفته بود : "
آقای حاج شيخ اين چه حرفی است شما میزنيد ؟ ! من اگر ميلم باشد ضربی
میسازم " . من نمیدانم اين ميل كی میخواهد پيدا بشود ؟ !
اينها هم گفتند اگر ميلمان باشد مثل قرآن میگوييم ، حالا نمیخواهيم
بگوييم . اين سخن برای اين بود كه بلكه بعضی از مستضعفين و بيچارهها را
گول بزنند . میگفتند مگر محمد چه میگويد ؟ ! داستانها و افسانههای گذشته
را میگويد . خوب ما هم
میتوانيم افسانههای گذشته را بگوييم . مردی از اينها به نام نضربن
الحارث برای همين كار آمد به ايران ( رؤسای قريش با ايران هم روابط
داشتند ) و مقدار زيادی از افسانههای قديم ايرانی رستم و اسفنديار و
كيكاووس و جمشيد و از اين حرفها را جمع كرد و بعد گفت : مردم ! بياييد
تا برايتان داستان بگويم . اگر محمد ( ص ) برايتان داستان میگويد من هم
برايتان داستان میگويم . اما كسی نرفت حرفش را گوش بكند . چون
داستانهای قرآن افسانه نيست . گفتند « لو نشاء لقلنا مثل هذا »ميل ما
نيست و الا اگر ميل ما باشد ، مثل اين میتوانيم بگوييم . چيزی نيست ،
اينها افسانههای گذشتگان است ، و افسانههای گذشتگان موضوع مهمی نيست .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
نظرات شما عزیزان: