اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ( 1 )
« و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من
السماء او ائتنا بعذاب اليم ».
قرآن روحيهها را نقاشی میكند ، جملههايی را كه افراد میگويند و خودشان
نمیتوا نند توضيح بدهند بيان میكند : « اللهم ان كان هذا هو الحق من
عندك فامطر علينا حجاره من السماء او ائتنا بعذاب اليم ». خدايا اگر
حق همين است ، و سخن حق و
پاورقی :
1 - [ اين جلسه علاوه بر اينكه نوار آن در دست نيست ، متن پياده شده
آن نيز به شكل خلاصه برداری و آنهم به صورت غير منقح بوده است ، لهذا
ممكن است برخی عبارات آن عين جملات استاد نباشد ] .
قرآنی كه پيغمبر مدعی است منحصر به همين است ، اگر اين راست است ، حق
است و اين پيغمبر راستگو است و هر چه میگويد از جانب تو میگويد (
انتظار میرود كه در ادامه آيه بگويد " پس ما میپذيريم " يا " خدايا
آن را بر ما آشكار كن " . اگر انسان حقيقتجو باشد چنين میگويد . ولی
میگويد اگر چنين است ) سنگی از آسمان بر سر ما بفرست و ما را نابود كن
، يا به شكل ديگری عذاب دردناكی بر ما بفرست . يعنی من تاب و تحمل
شنيدن اين حقيقت را ندارم . اگر حق و حقيقت است فورا سنگی از آسمان بر
سرم بفرست تا من چنين روزی را نبينم . من میخواهم آن طوری كه دلم
میخواهد راست باشد و الا از حقيقت بيزارم .
قرآن زبان حال آنها را بيان كرده ولی آيا در عالم فقط همانها آن طور
بودهاند ؟ ما نبايد به خودمان خوشبين باشيم . مسلما آن حالت واقعی تسليم
در مقابل حقيقت ، صد در صد در ما نيست . علی عليه السلام در جواب از
تعريف اسلام فرمودند : « الاسلام هو التسليم » در مقابل چه ؟ شخص ؟ نه ،
بلكه تسليم در مقابل حق ، يعنی وقتی مواجه با حق شد ، حالت طغيان و
عصيان نداشته باشد . فرق اصول دين و فروع دين اين است كه فروع ، آن
چيزهايی است كه انسان بايد عمل بكند ، اما در اصول ، علم يا يقين لازم
است . ولی آيا در اصول ، علم يا يقين كافی است ؟ اينطور نيست . البته
اعتقاد و علم لازم است . تا عقل چيزی را نفهمد نمیتواند قبول كند . ولی
غير از اعتقاد ، در مقابل اصول دين ، تسليم لازم است ، يعنی تمرد نداشتن
. اسلام يعنی بی تمردی . اينكه كسی بگويد اگر حقيقت اين است مرا بكش ،
اين ايمان نيست زيرا
ايمان آن است كه انسان در مقابل چيزی كه راست است تسليم و رام باشد .
آيا شيطان كافر است يا مؤمن ؟ كافر . آيا به خدا يقين داشت ؟ بله ،
علم داشت ، از ما بهتر بود . در مقابل خدا میگويد به عزت خودت همه
آنها را گمراه میكنم . « فبعزتك لاغوينهم اجمعين »( 1 ) . همچنين میگويد
: « رب فانظرنی الی يوم يبعثون »( 2 ) . اعتقاد به خدا و قيامت داشت
. تنها داشتن اعتقاد و علم ، برای ايمان كافی نيست بلكه انسان بايد
نسبت به آنچه اعتقاد دارد رام باشد . « و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم
ظلما و علوا » ( 3 ) . بايد خودمان را بشناسيم . اگر حقيقتی را كه
میشناسيم و میدانيم ، منكر میشويم ، پس ما جاهديم و مؤمن نيستيم . بشر
صرف اينكه به يك مطلب علم پيدا كند كافی نيست كه مؤمن باشد بلكه بايد
حالت عصيان و تمرد نيز نداشته باشد .
آن زمانی را توجه كن كه آن مردم میگفتند ما تاب ديدن چنين حقيقتی را
نداريم . « و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم
يستغفرون »خدا چنان نيست كه اين مردم را عذاب كند در حالی كه تو در
ميان آنها هستی ، و خدا چنان نيست كه آنها را عذاب كند در حالی كه
گنهكارند و استغفار میكنند . در نهج البلاغه نقل شده كه خدا دو امان داشت
، اول رسول خدا و دوم
پاورقی :
1 - سوره ص ، آيه . 82
2 - سوره ص ، آيه . 79 [ پروردگارا پس مهلتم ده كه تا روز قيامت
زنده بمانم ] .
3 - سوره نمل ، آيه 14 - [ و با اينكه پيش نفس خود به يقين دانستند (
معجزه خداست ) از روی ستمگری و نخوت آن را انكار كردند ] .
استغفار . ايهاالناس ! يك امان رفت ، امان ديگر را ميان خودتان حفظ
كنيد . آيا مقصود از عذاب چيست ؟ در اصطلاح مفسرين عذاب استيصال [
داريم و عذاب ] عادی و غير استيصال . اول ، عذابهائی است كه برای قومی
جنبه فوق العاده دارد مثل صاعقه ، باد ، مسخ و غيره .
در قرآن در آيات مكرری كلمه عذاب ذكر شده ، عذابهائی كه شكل مذكور را
نداشته و شكل ديگر دارد مثل آيهای كه میگويد : قومی مسلط بر قوم ديگر
شدند و اينها به دست آنها ذليل شدند . در سوره انعام میفرمايد : « قل هو
القادر علی ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم
شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض »( 1 ) خدا قادر است كه عذابی را از بالای
سر شما فرود آورد يا از زير پای شما بجوشاند ، و يا شما را فرقه فرقه
نمايد ، يا بدی بعضی از شما را به بعض ديگر بچشاند . عذاب از بالای سر [
يعنی ] اقويای شما را بر شما مسلط كند . [ و عذاب از زير پای شما يعنی ]
تحت تسلط زير دستها باشيد . آيه ديگر : « قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و
يخزهم و ينصركم عليهم »( 2 ) شما را مسلط میكند .
مقصود از آيه مورد بحث اين است كه خداوند شما را تا پيغمبر در
ميانتان هست و استغفار میكند معذب نخواهد كرد . آيا مقصود ، عذابی
مانند عذاب قوم لوط است يا عذابی ديگر مثل گرفتاريها ؟ ظاهرا شامل هر
دو میشود . و آيا مقصود اين است كه جسم پيغمبر در ميان
پاورقی :
1 - سوره انعام ، آيه . 65
2 - سوره توبه ، آيه 14 - [ با كافران بجنگيد تا خدا آنان را به دست
شما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها مسلط نمايد ] .
مردم باشد ؟ ظاهر همين است ، ولی بعيد نيست كه منظور ، سنت و احكام
پيغمبر و تعليمات او باشد . در اين صورت معنی آيه چنين میشود . و
مادامی كه تو در ميان آنها باشی يعنی مادام كه دستورات و تعليمات تو در
ميان آنها باشد و يا حالت توبه و بازگشت و پشيمانی داشته باشيد ،
خداوند شما را عذاب نمیكند . ظاهرا منظور اين است كه اگر ملت اسلام از
عذابهايی از قبيل عذابهای عاد و ثمود در امان باشند ، از عذابهای ديگر در
امان نيستند . اگر پيغمبر رفت ، عذاب پشت سرش آمده است . قرآن
عذابهائی را ذكر میكند از قبيل تسلط اغنيا بر ضعفا ، و از همه بالاتر فرقه
فرقه شدن كه نيروها عليه يكديگر به كار میافتد و دشمن شاد میشود . اينها
عذابهای الهی است « و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم »تا تو در ميان
مردم باشی خدا اينها را عذاب نخواهد كرد . تو نباشی ولی تعليمات تو
باشد . باز هم خدا عذاب نمیكند . و در صورت استغفار و بازگشت نيز خدا
آنها را عذاب نمیكند .
« و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام ، و ما كانوا
اولياءه ان اولياؤه الا المتقون ». اشارهای به خصوص قريش دارد و شامل
بعد از قريش هم میشود . میگويد مردم قريش مستحق عذاب هستند . اينها
صاد و مانع مردم از مسجدالحرام شده و خودشان را اولياء و متوليان
مسجدالحرام میدانند . قريش خودشان را متوليان كعبه و مسجدالحرام
میدانستند ، میگفتند كعبه مال ما است ، هر كه را میخواستند راه میدادند
يا راه نمیدادند . چون اينها در مكه ساكن بودند خانهها و زمينها را مال
خودشان میدانستند . قرآن با اين فكر مبارزه كرد . گفت هيچكس تا دامنه
قيامت حق ندارد
ادعا كند من اختياردار مسجدالحرام و كعبه هستم . ايندو متعلق به عموم
مردم متقی و مسلمان است . آيهای است در سوره حج : « سواء العاكف فيه و
الباد »( 1 ) . مردم بومی و كسانی كه از خارج میآيند مساويند .
درباره خانههای مكه يكی از گرفتاريها اجاره خانه است ، آن هم اجارههای
سنگين . ما خيال میكنيم حق دارند اجاره بگيرند . حتی در فقه اهل تسنن هم
به اين نحو نيست . در نهج البلاغه [ نامها ی است از حضرت امير به ] قثم
بن عباس [ زمانی كه از طرف آن حضرت ] والی مكه بود . میفرمايد : « مر
اهل مكه الا يأخذوا من ساكن اجرا » ( 2 ) . اهل مكه حق ندارند از افرادی
كه به آنجا میآيند اجارهای بگيرند زيرا حكم وقفی را دارد ، و حق هم
ندارند مانع ديگران بشوند . حتی پيغمبر دستور داد دربهای دو لنگهدار
بگذارند . . . لذا شهر مكه تعلق دارد به تمام مسلمين دنيا و كسی حق ندارد
به [ كسانی كه به اين شهر میآيند ] اعتراض كند .
« و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام »جلوی مردم را
میگيرند و خودشان را متولی میدانند « و ما كانوا اولياءه »صاحب اختيار
نيستند « ان اولياءه الا المتقون »[ صاحب اختيار آن فقط متقين هستند ] .
« و لكن اكثرهم لا يعلمون » [ اكثر آنها ] سر اين نكته را نمیدانند .
مسجدالحرامی كه اكنون میبينيم ، در صدر اسلام اينقدر
پاورقی :
1 - سوره حج ، آيه . 25
2 - نهج البلاغه ، نامه . 67
بزرگ نبود . در واقع فاصله كعبه تا مسجدالحرام حدود پانزده متر بيشتر
نبود . مسجدالحرام حدود 32 32 متر بود و كعبه 4 متر عرض و كمی بيشتر طول
نداشت . در صدر اسلام خانههای اطراف را خريدند و مسجدالحرام را توسعه
دادند . در زمان مهدی عباسی خليفه سوم عباسی تصميم گرفتند بار ديگر آن را
توسعه بدهند . خلفای اسلام در توسعه آن سعی داشتند رعايت كنند [ كه
خانههای مردم را ] به زور نگيرند زيرا برخی اين كار را غصب میدانستند .
مهدی میخواست مسجد الحرام را توسعه بدهد . برخی گفتند نمیفروشيم . عدهای
از فقهای اهل تسنن گفتند خانه خودشان است دلشان بخواهد میفروشند و
نخواهد نمیفروشند . بعضی ديگر گفتند مسجدالحرام است ، به زور میشود
گرفت . معمولا مشكلی میشد و به ائمه اطهار عليهم السلام رجوع میكردند .
امام باقر ( ع ) استدلال عجيبی كرد ، ثابت نمود چون مسجدالحرام است ،
اگر مصلحت مسجدالحرام ايجاب كند ، رضايت صاحب خانه شرط نيست . فرمود
آيا اول كعبه اينجا بود و مردم به خاطر كعبه اينجا آمدند يا اول مردم
آمدند بعد كعبه را ساختند ؟ مثلا مردمی میآيند نقشهای میكشند ، خانههايی
بنا میكنند ، بعد میگويند زمينی وقف مسجد نمائيم . اول مردم تملك
زمينها را كردهاند بعد قسمتی از آن را اختصاص به مسجد دادهاند . پس
مسجد وارد شده بر مردم . تمام مسجدهای دنيا اينطور بوده حتی مسجد پيغمبر
( ص ) . در همه دنيا يك نقطه است كه اول مسجد در آنجا بنا شده و بعد
خانههای آن سرزمين را احياء كرده ، و آن ، سرزمين مكه است زيرا مكه وادی
غير ذی ذرع بود و مالكی نداشت ، ابراهيم ( ع ) آمد برای اولين بار كعبه
را در آنجا برای
مردم ساخت و اختصاص داد به عبادت كه تا دامنه قيامت بيايند مناسك
انجام دهند . پس اول ابراهيم آمد آن را ساخت ، بعد مردم آمدند . حق
كعبه و مسجدالحرام محفوظ است . مردم تا جايی كه مزاحم كعبه و مسجدالحرام
نشوند [ در تملك زمين آزادند ] . وقتی استدلال گفته شد همه [ آن را
پذيرفتند ] .
سرزمين مكه وضع خاصی دارد . قرآن نيز همين منطق را پيروی میكند .
میگويد آنها مستحق عذابند ، متوليان مسجدالحرام متقيان عالمند . حرمی
است متعلق به مسلمانان دنيا و متقيان .
آيه ديگر : « و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصديه ». اين آيه ،
متمم آيه قبلی است . قرآن عمل اين اولياء را كه خودشان را صاحب اختيار
میدانستند ، نشان میدهد كه با كعبه چه كردند . ابراهيم ( ع ) به دستور
خدا خانه را ساخت و خداوند در ضمن آيهای فرمود خانه مرا پاكيزه كنيد
برای طواف كنندگان ، برای توحيد و عبادت خدای يگانه . سرنوشت اين را
به كجا كشاندند ؟ « و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلی »( 1 ) . يكی از
كارهائی كه بايد انجام میشد نماز بود . آنقدر از سر و ته آن زدند و بر آن
افزودند كه به صورت سوت كشيدن و كف زدن در آمد . و حال آنكه عبادتها
توقيفی هستند يعنی در عبادت خدا ، از نظر كيفيت و كميت نبايد اعمال
سليقه شود ، بلكه بايد همان طور كه برای ما بيان كردهاند ، بدون كم و
زياد اجرا شود .
پاورقی :
1 - سوره بقره ، آيه 125 - [ و دستور داده شد كه مقام ابراهيم را
جايگاه پرستش خدا قرار دهيد ] .
چون و چرا بردار نيست . اينكه عدهای عربی بخوانند ، عدهای فارسی ، عدهای
تركی ، و خلاصه هركس به زبان ملی خود بخواند [ اعمال سليقه است ] . يا
بگوئيم در مسافرتها ، قديم نماز دو ركعتی بوده ولی اكنون چون با هواپيما
مسافرت میكنند بايد چهار ركعتی بخوانند زيرا اين سفر مشقت ندارد . اگر
در عبادتها سليقه را دخالت بدهيم به تدريج چيزی از آب در میآيد كه
مصداق اين شعر میشود :
بس كه ببستند بر او برگ و ساز |
گر تو ببينی نشناسيش باز |
نمازی كه به شكل سوت كشيدن میخواندند ، يكمرتبه اينطور نشد بلكه اول
يك گوشه آن را تغيير دادند بعد گوشه ديگر ، و همينطور . در طول نسلهای
متوالی به اين شكل درآمد ، زيرا هر نسلی از نسل قبل خبر ندارد [ و فكر
میكند آنچه به دستش رسيده از اول به همين صورت بوده است ] . بعد از
چندين نسل به چيزی شبيه میشود كه با اصل آن شباهتی ندارد .
راجع به اينكه قرآن و نماز را مثلا به فارسی بخوانند ، ذكر تجربهای كه
خارجيها در مورد ترجمه پی در پی يك جمله به زبانهای مختلف كردهاند بی
فايده نيست . اگر سخنی مثلا به زبان فارسی باشد و كسی آن را به زبان عربی
ترجمه كند ، بعد تركی ، انگليسی ، فرانسه ، آلمانی ، و روسی و . . .
تجربه كردهاند ديدهاند از جمله اول يك ذره در جمله چهلم باقی نيست .
ممكن است بپرسيد چرا انسان در بعضی مسائل ، فهميده يا نفهميده بايد
متعبد باشد ، مانند اخفات نماز ظهر ؟ البته فلسفه دارد ، تأمل بكن ، اما
هيچوقت فكر نكن كه به خاطر فلسفه انجام میدهی ،
بلكه بگو انجام میدهم و سعی میكنم بيشتر بفهمم . نمازی كه ابراهيم ( ع )
میخواند به صورت كف زدن نبود ، تدريجا به اين صورت بدعت درآمد . قرآن
میگويد متوليان كعبه نمازشان بجز سوت كشيدن و كف زدن چيز ديگری نيست .
عذاب الهی را بچشند به موجب كفر و عنادی كه در مقابل حق و حقيقت
داشتند .
نظرات شما عزیزان: