اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن
سبيل الله و الله بما يعملون محيط 0 و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال
لا غالب لكم اليوم من الناس و انی جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص علی
عقبيه و قال انی بریء منكم انی اری ما لا ترون انی اخاف الله و الله شديد
العقاب ».
آيه اول ترجمهاش اين است : ای مسلمانان ! شما مانند آن مردم نباشيد
كه آنگاه كه از خانههای خود بيرون آمدند با يك حالت غرور و نعمتزدگی ،
و به خاطر ريا و تظاهر ، و متظاهرا بيرون آمدند ، همانها كه مانع مردم از
راه خدا هستند ، و خدا بر همه كارهای آنها احاطه دارد .
اين آيه دنباله دو آيه قبل است . اشارهای به آن دو آيه بكنيم تا معنی
اين آيه روشن بشود . اين سه آيه متوالی ، دستور و آداب است برای
مجاهدين مسلمان كه ای مسلمانان مجاهد ! آنگاه كه با حريف روبرو میشويد و
برای جهاد بپا میخيزيد اينگونه باشيد .
به نكاتی كه در اينجا هست توجه بفرمائيد و بعد مقايسه بكنيد ميان
دستورهايی كه اسلام به سربازان و مجاهدين میدهد و دستورهايی كه معمولا و
بلكه عموما به سربازها میدهند . و مخصوصا توجه كنيد كه از جنبه احساسی ،
اسلام احساسات مجاهدين را در چه جهتی رهبری میكنند ، و معمولا تربيتهای
بشری احساسات سربازان را در چه جهتی رهبری میكنند ؟ البته يك قسمتهائی
هست كه مشترك است . مشتركات و مختصات هر دو را عرض میكنم .
در آن آيه خوانديم : « يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئه فاثبتوا
وقتی كه با دشمن روبرو شديد ثابت قدم باشيد . دستور ثبات و استحكام و
پايداری است . اين چيزی است كه ديگران هم به سربازان همين طور دستور
میدهند ، و سرباز و مجاهد بايد هم همين طور باشد ، غير از اين اگر باشد
نمیتواند سرباز باشد . و البته در ميان اديان ، اين از مختصات اسلام است
كه پيروان خود را دعوت به قوت و قدرت میكند . " ويل دورانت " مورخ
معروف ، يك دوره تاريخ تمدن نوشته است كه بيشتر قسمتهای آن به فارسی
ترجمه شده و در جلد يازدهم از ترجمهها درباره تمدن اسلامی بحث كرده كه
خواه ناخواه مربوط به اسلام میشود . در آنجا میگويد هيچ دينی مانند اسلام
پيروان خود را دعوت به قوت و قدرت نكرده است . و اين يك حقيقتی است
. « يا ايها الذين آمنوا اذا »
« لقيتم فيه فاثبتوا »وقتی كه گروهی از دشمن را ملاقات میكنيد ثابت قدم
باشيد ، پشت به دشمن نكنيد . و ما آيات حماسی زيادی در اين زمينه داريم
. مثلا در سوره صف میفرمايد : « ان الله يحب الذين يقاتلون فی سبيله صفا
كانهم بنيان مرصوص »خدا دوست میدارد آن سربازانی را كه در راه او
میجنگند وصف میبندند محكم و پابر جا مثل ديواری روئين كه كندنی نيستند .
در افسانههای قديم خودمان میگفتند اسفنديار روئينتن . به اعتبار يك فرد
میخواستند بگويند او روئينتن است يعنی در تنش مثلا تير اثر نمیگذارد .
ولی اينجا قرآن راجع به جماعت میگويد . نمیگويد روئينتن به آن معنی
افسانهای ، میگويد اين صف ، اين سپاه چنان محكم در جای خودشان میايستند
كه گوئی اين ديوار گوشتی ، ديوار روئين است . يا در آيه ديگر میفرمايد :
« و كأين من نبی قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فی سبيل الله
و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين »( 1 ) .
دستور اول ثبات است كه اين بيشتر بسته به آن ارادهای است كه انسان
در مقابل دشمن [ به كار میبرد ] . میگويد ترس نداشته باشيد ، ثابت قدم
باشيد . دوم : « و اذكروا الله كثيرا »در همان حال ، خدا را زياد ياد
كنيد ، شعارهائی كه میدهيد شعارهای خدايی باشد .
پاورقی :
1 - سوره آل عمران ، آيه 146 - [ ترجمه : چه بسيار رخ داده كه پيغمبری
، جمعيت زيادی از پيروانش در جنگ كشته شده و با اين حال اهل ايمان با
سختيهايی كه در راه خدا به آنها رسيده مقاومت كردند و هرگز بيمناك و
زبون نشدند و سر زير بار دشمن نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه
خداوند صابران را دوست میدارد ] . « و لا تنازعوا »با يكديگر به نزاع و مشاجره بر نخيزيد « فتفشلوا
كه پشت سرش فشل يعنی سستی پيدا میكنيد ، مثل يك بدن كه وقتی تعادلش
به هم میخورد و بيماری پيدا میكند و گلبولهای سفيد خون با ميكروبها
میجنگند ، میبينيد سستی پيدا میكند و قوت و نيروی آن میرود . و وقتی
سستی پيدا كرديد « و تذهب ريحكم »" ريح " در لغت عرب يعنی باد ،
ولی اين كلمه با كلمه " باد " در فارسی خيلی تفاوت دارد يعنی منشأ
خيلی چيزهای ديگر شده است . ما حركت هوا را باد میگوييم و از اين كلمه
، لفظ ديگری نساختهايم ، ولی در زبان عربی از كلمه " ريح " خيلی كلمهها
ساختهاند . كلمه " رايحه " كه به معنی " بو " است از همين جا آمده
چون بو در هوا پخش میشود و به وسيله حركت هوا به انسان میرسد . كما
اينكه روح را هم از همين ماده گرفتهاند . در فارسی كلمه " باد " گاهی
به عنوان كنايه به كار میرود مثل اينكه وقتی میخواهيم بگوييم كسی صاحب
قدرت و شوكت است و كارها در اختيار اوست ، میگوييم باد به پرچم فلانی
میوزد . وقتی هم میخواهيم بگوييم فلانی ديگر قدرتش از بين رفت ، میگوئيم
بادش خالی شد . در اينجا كلمه " ريح " كه به معنی " باد " است ممكن
است كنايه از همان شوكت و قدرت باشد ، يعنی [ اگر با يكديگر اختلاف و
نزاع كنيد ] شوكت و قدرت شما از ميان میرود . و ممكن است از همان
رايحه باشد : بوی شما از ميان میرود . نتيجه هر دو يكی است . پس اين
دستور هم اين است كه با يكديگر منازعه و مشاجره نكنيد كه پشت سرش سستی
و ضعف پيدا میشود و پشت سر ضعف ، آن شوكت و عظمت و قدرت شما از
ميان میرود . بیجهت
نيست كه امثال " ويل دورانت " میگويند : هيچ دينی مثل اسلام پيروان
خودش را به قدرت دعوت نكرده است . در اديان ديگر اين مسائل مطرح
نيست ، عظمت و شوكت مطرح نيست ، قدرت و قوت مطرح نيست . ولی اسلام
كه دينی است كه علاوه بر جنبههای معنوی ، جنبه اجتماعی هم دارد ، قهرا به
" قدرت " كه يكی از اصول و نواميس اجتماع است اهميت میدهد .
« و اصبروا ان الله مع الصابرين »دستور ديگرش مسئله صبر است . صبر
يعنی جزع و فزع نكردن در مقابل مصائبی كه پيش میآيد ، ثبات . در مقابل
قدرت دشمن پا بر جا باشيد يعنی ترس و جبن به خود راه ندهيد . در مقابل
مصائبی كه خواه ناخواه برايتان رخ میدهد صابر باشيد .
مخصوصا مقداری از حرفهای جلسه پيش را تكرار كردم برای اينكه آيهای را
كه امشب خواندم درست برايتان توضيح بدهم .
در عين حال كه به مجاهدين و سربازان دستور ثبات قدم و اتحاد و انضباط
و رعايت مقررات میدهد و از قدرت و شوكت دم میزند ، باز دين است ،
اخلاق و معنويت است ، نمیخواهد احساسات مسلمين را طوری تحريك بكند كه
آنها را در جهت غرور و منيت سوق بدهد . در ابتدا عرض كردم ببينيد اسلام
احساسات مسلمين را در چه جهتی هدايت و راهنمايی میكند ؟ مقايسه را در
اينجا میخواستم به عمل بياورم . اين مطلبی كه عرض میكنم استثنا ندارد .
تمام مكتبهايی كه در دنيا هست ، مكتبها و فلسفههای اجتماعی يا روشهای
عملی كه دولتها در تربيت سرباز دارند ، هميشه كوشش میكنند در سرباز به
اصطلاح يك غرور ملی به وجود آورند ، يك روحيه بالخصوصی كه به موجب آن
او فقط به خودش و كشورش بينديشد . همواره صحبت اين است كه ما چنين ،
مفاخر ما چنان ، ما چنينيم ، ديگران كوچكند . قرآن میگويد مبادا شما
اينگونه باشيد ، مبادا روحيه شما روحيه تظاهر و روحيه بطر باشد . بطر
يعنی چه ؟ انسان وقتی كه يك نعمتی به او میرسد ، يك خوشحالی و سرور و
بلكه يك غروری پيدا میكند كه ديگر پايش روی زمين بند نيست و به ديگران
اعتنايی ندارد ، خودش را بالا دست همه میبيند . حالا آن نعمت هر چه
میخواهد باشد . بعضی به واسطه ثروت زياد اهل بطر میشوند ، بعضی به واسطه
قدرت زياد يك حالت بی اعتنايی و غرور و تكبر نسبت به ديگران پيدا
میكنند ، همين طور كه راه میروند ، با راه رفتنشان میخواهند نشان بدهند
كه منم صا حب قدرت ، منم صاحب ثروت . حرف كه میزند ، با حرف زدنش
كأنه میگويد منم صاحب قدرت ، منم صاحب ثروت ، منم صاحب علم . حتی [
غرور و تكبر ] در نگاه كردنش پيداست . قرآن میگويد ولی شما از آن دسته
نباشيد ، فتحها و پيروزيها شما را سرمست نكند ، شما را متكبر و مغرور و
اهل منيت نكند . لذا میگويد ديگرانند كه چنينند .
پس آخرين دستوری كه قرآن به سربازانش میدهد دستور تواضع اخلاقی است .
نمیگويد شما چنين نباشيد ، میگويد مانند آنها كه چنين هستند نباشيد .
میخواهد بگويد ديگران چنيناند . « و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم
بطرا »مانند آن اشخاص نباشيد كه وقتی از خانههايشان بيرون آمدند با بطر
بيرون آمدند يعنی با غرور و
تكبر و بی اعتنايی و منيت « و رئاء الناس »و از روی تظاهر و خودنمايی
بيرون آمدند . قهرا چنين اشخاصی فقط خودشان را میبينند ، خدا را نمیبينند
« و يصدون عن سبيل الله »و مانع مردم میشوند از راه خدا . شما مثل اينها
نباشيد . پس آخرين دستوری كه میدهد دستور فروتنی و تواضع است . در
اينجا قرآن از روشهای معمول و عادی بشری به كلی فاصله میگيرد و حاضر
نيست احساسات [ سربازان ] را در جهت منيتها و خودپسند يها و
خودپرستيهای شخصی يا ملی تحريك بكند ، همان طور كه در اول گفت : خدا را
ياد بكنيد ، همواره بگوييد خدا ، حقيقت ، اين منيتها را بريزيد دور .
²و الله بما يعملون محيط »اشاره میخواهد بگويد اين كارها كيفر دارد. خدا
به چنين كارهايی كه آنها میكنند احاطه دارد . يعنی بترسيد از خدا . كار
خدا شوخی بردار نيست . اسم و لفظ و ظاهر در كار خدا و اسلام مؤثر نيست .
مسلمين تا وقتی كه در زير لوای پيغمبر اكرم يا به پيروی از سيرت
پيغمبر اكرم اينطور جهاد میكردند : متكی به ايمان به خدا بودند ، ثابت
قدم بودند ، در ياد خدا بودند ، با يكديگر نزاع نمیكردند ، دستورهای اسلام
را رعايت میكردند ، انضباط را رعايت میكردند ، جزع و فزع نمیكردند و از
همه بالاتر اين بطرها و خودنمائيها و تكبرها و غرورها در آنها وجود نداشت
و فروتن بودند ، قهرا وعده ا لهی بر آنها ثابت بود و نتيجه میگرفتند .
ولی به تدريج نه تنها سربازيشان از اين سادگی اخلاقی بيرون آمد بلكه حتی
در كارهای عبادی هم اينطور شدند . اين داستان را مكرر شنيدهايد كه حضرت
رضا عليهالسلام در مرو ، و وليعهد بودند ، آن وليعهدی اجباری كه همه
میدانيم مأمون
بالاجبار حضرت را وادار [ به پذيرش آن ] كرد و حضرت هم آخر با اين شرط
قبول كردند كه عملا دست به هيچ كاری نزنند چون شرايط ، آن طوری كه حضرت
میخواستند عمل بكنند فراهم نبود ، اگر هم میخواستند آن طوری كه شرايط
فراهم بود كار بكنند ، جز اينكه جزء عمله واكله مأمون قرار بگيرند چيز
ديگری نبود . اين سياست حضرت ، مأمون را از نتيجهای كه میخواست بگيرد
كه از حيثيت حضرت رضا استفاده بكند ، قهرا محروم كرد يعنی سياست مأمون
با اين كار خنثی میشد . میديدند علی بن موسی الرضا ( ع ) وليعهد هست ولی
در هيچ كاری مداخله نمیكند . اين خودش عملا اعتراض و صحه نگذاشتن روی
كارهای مأمون بود . روز عيد اضحی ( عيد قربان ) پيش آمد . مأمون فرستاد
خدمت حضرت كه خواهش میكنم نماز عيد را شما بجای من برويد شركت كنيد .
حضرت فرمود : من شرط كردهام كه در هيچ كاری مداخله نكنم و مداخله نمیكنم
. گفت : نه ، اين نماز است و عبادت ، و به علاوه اين مداخله نكردن شما
سر و صدای مردم را نسبت به من درآورده است . مردم میگويند چرا علی بن
موسی الرضا در هيچ كاری مداخله نمیكند ؟ ! درست است كه شما شرط كردهايد
، ولی اين يك نماز بيشتر نيست . همين قدر برويد كه ديگر مردم خيلی به
ما حرف نزنند . فرمود : بسيار خوب ، من میروم اما به آن سنتی رفتار
میكنم كه جدم رفتار میكرد ، يعنی به سنت اسلامی كه جدم عمل كرد عمل میكنم
نه به اين سنتهايی كه امروز رايج است . گفتند در اين جهت مختاريد .
اعلام شد كه نماز عيد قربان را علی بن موسی الرضا ( ع ) میخواند . حالا
حدود صد و پنجاه سال بود - از زمان معاويه تا زمان
مأمون - كه معمول شده بود خلفا با جلال و شكوه و جبروت بيرون بيايند .
مردم هم بی خبر ، گفتند لابد وليعهد هم با همان جلال و جبروتهای معمول
بيرون میآيد . رؤسای سپاه ، اعيان و اكابر لشگری و كشوری بنی العباس كه
حكم شاهزادههای آن وقت را داشتند همه آمدند در خانه حضرت كه با ايشان
بيايند به نماز . اما به رسم سابق ، اسبهای خود را زين و يراق كرده و
گردنبندهای طلا و نقره به گردن آنها بسته بودند ، خودشان چكمههای مخصوص
بپا كرده و مسلح شده بودند ، شمشيرهای مرصع به كمر بسته بودند با يك جلال
و جبروت عجيبی . ولی حضرت قبلا فرموده بود من میخواهم مثل جدم بيرون
بيايم . در داخل منزل كه بودند به عدهای از كسانشان فرمودند : اينطور كه
من میگويم رفتار كنيد . وضو گرفتند و آماده شدند . حضرت خيلی ساده پاها
را برهنه كرد و ضامنهای كمر را بالا زد ، عصا را به دست گرفت و ذكرگويان
حركت كرد : « الله اكبر الله اكبر الله اكبر علی ما هدينا و له الشكر
علی ما اولينا » . اطرافيان هم با حضرت همصدا شدند . همه منتظر بودند .
در كه باز شد يكوقت ديدند امام با آن هيئت آمدند بيرون : الله اكبر .
جمعيت بی اختيار گفت : الله اكبر . از اسبها پياده شدند و آنها را رها
كردند و لباسها را كندند . چكمهها را طوری بسته بودند كه از پاها بيرون
نمیآمد . نوشتهاند خوشبختترين افراد ، كسی بود كه يك چاقو پيدا میكرد
كه چكمهها را پاره كند بيندازد دور . اشكها جاری شد . تا حالا انتظار
داشتند امام با جلال و جبروت مادی و دنيايی و زر و زيور و اسب و شمشير
بيرون بيايند ، برعكس ، جلال و جبروت معنوی جايش را گرفت . اينها هم
فرياد
كشيدند : الله اكبر . مردم ديگر هم فرياد كشيدند : الله اكبر . زنها و
بچهها روی پشت بامها جمع شده بودند كه جلال وليعهدی را ببينند . يك وقت
ديدند اوضاع طور ديگر است . نوشتهاند يكمرتبه تمام شهر مرو فرياد الله
اكبر شد و صدای ضجه و گريه در شهر بلند شد . جلال ، چند برابر شد اما در
سادگی و معنويت . راه افتادند به طرف مصلی . ( چون نماز عمومی است
مستحب است زير آسمان خوانده شود ) . چنان جمعيت هجوم آورد و چنان
ابراز احساسات میكردند كه گوئی زمين و آسمان میلرزد . جاسوسهای مأمون به
او خبر دادند كه قضيه از اين قرار است ، اگر اين نماز را امروز علی بن
موسی الرضا بخواند تو ديگر مالك چيزی نيستی . اگر از همانجا به مردم
بگويد برويم سراغ مأمون ، همان لشكريان خودت به سراغت خواهند آمد و
تكهتكهات خواهند كرد . هنوز كه كار به آنجا نكشيده جلويش را بگير . اين
بود كه آمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش كه شما خسته و
ناراحت میشويد و خليفه گفته من راضی نيستم ، مانع ايشان شدند . فرمود من
كه اول گفتم كه من اگر بخواهم بيايم ، با آن زی بيرون میآيم كه جدم بيرون
میآمد . جدم اينطور میآمد .
عبادت اسلامی هم اينطور شده بود ، تا چه رسد به جهادشان . ولی از وقتی
كه جهادهای اسلامی آمد رنگ جهادهای مادی ديگران را گرفت ، و چه
اشتباهات بزرگی [ حكام اسلامی مرتكب شدند ] . خدا لعنت كند معاويه را
كه اين كار از او شروع شد . در زمان خلافت عمر ، معاويه استاندار سوريه
بود و بيزانس ( روم شرقی ) كه مركزش همين استامبول فعلی و قسطنطنيه
قديم بود همسايه ديوار به ديوار سوريه
بود . عمر در سفری كه به شام میآمد ، به تبعيت از سنت پيغمبر كه هنوز
به هم نخورده بود با يك زی سادهای میآمد . خودش بود و يك مركب كه
ظاهرا شتر بوده ، و غلامش كه به نوبت سوار میشدند . گاهی خودش سوار
میشد غلام پياده بود و گاهی غلام سوار میشد و او پياده بود . مشك آبی
داشتند و يك مقدار نان خشك . معاويه و لشگريانش با جلال بسيار آمدند
بيرون به استقبال خليفه . مردم شام كه هنوز خليفه را نديده و به استقبال
آمده بودند از اينها رد میشدند و گاهی از اينها میپرسيدند از موكب خليفه
چه خبر داريد ؟ اينها هم جوابی نمیدادند ، تا خود معاويه و همراهانش
رسيدند كه آشنا بودند . همينكه عمر چشمش به اينها افتاد كه با آن جلال و
جبروت میآيند ، از مركبش پياده شده ، دامنش را پر از سنگ كرد و پراند
به معاويه و گفت اين چه وضعی است كه درست كردهای ؟ ! ولی معاويه آنقدر
زيرك و زرنگ و حقه باز بود كه بالاخره خليفه را قانع كرد . گفت چون ما
در مجاورت بيزانس هستيم مصلحت اسلام چنين اقتضا میكند . خليفه هم سكوت
كرد .
به اين شكل جلال معنوی را تبديل به همين شوكتهای مادی كردند ، در صورتی
كه قدرت در جلال معنوی است . سر موفقيت مسلمين در قدرت روحی و
معنويشان بود .
« و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم ». مانند آنها نباشيد آنگاه كه شيطان
كارهايشان را در نظر خودشان زيبا جلوهگر ساخت « و قال لا غالب لكم اليوم
من الناس »و به آنها چنين گفت كه شما خيلی صاحب قدرتيد ، هيچ قدرتی
در مقابل شما مقاومت ندارد
و انی جار لكم »من هم كمك شما هستم ، شما در جوار و در پناه من هستيد.
راجع به اينكه شيطان به اينها چنين گفت ، از قديم الايام مفسرين اختلاف
كردهاند كه به چه شكل گفت ؟ آيا به شكل وسوسه بود يا به شكل تمثل ؟
میدانيم كه قرآن كريم از حقيقتی ياد كرده است بنام ملك و فرشته ، و از
حقيقت ديگری ياد كرده است به نام شيطان و جن . معمولا ارتباط ملك با
انسان را به شكل القاء خاطرات خوب در روح انسان بيان میكنند كه حديث
هم هست كه در قلب انسان دو گوش است ، از يك گوش ملك و از گوش
ديگر شيطان القائات تلقين میكنند . و در قرآن آمده است كه ملك يا
فرشته تمثل پيدا میكند يعنی ذات و جنسش جسم نيست ولی میتواند مثال
جسمانی پيدا كند و در نظر انسان ، در جلوی چشم انسان مجسم بشود . درباره
روح القدس و مريم میگويد : « فتمثل لها بشرا سويا » ( 1 ) . شيطان هم
همين طور است ، گاهی بشر را صرفا به وسيله وساوسی كه در دل او القاء
میكند اغوا مینمايد و گاهی در جلوی چشم بشر تمثل پيدا میكند .
در اين آيه از قديم مفسرين اختلاف كردهاند كه آيا منظور اين است كه
شيطان در دل كفار اينطور القاء كرد يا مقصود اين است كه شيطان در نظر
كفار متمثل شد ؟ هر دو را گفتهاند و هر دو هم میتواند صحيح باشد . غرض
اين جهت است كه شيطان به اينها القاء كرد ، يا از راه وسوسه در دلشان و
يا متمثل شد ، گفت شما خيلی نيرومند
پاورقی :
1 - سوره مريم ، آيه 17 - [ آيه به طور كامل چنين است . فاتخذت من
دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا ». و آنگاه كه از
همه خويشانش به كنج تنهايی پنهان گرديد ، ما روح خود را بر او مجسم
ساختيم ] .
هستيد ، و به همين جهت اينها را مغرور و متكبر كرد . گفت : من كمك شما
هستم ، اما آنوقتی كه دو لشگر با يكديگر روبرو شدند شيطان فرار كرد . يا
همان شيطان متمثل شده فرار كرد بنابر يك تفسير ، و يا آن وساوسی كه در
دلشان میافتاد و اينها را مغرور میكرد و قوت قلب میداد ، يكمرتبه از
بين رفت ، بجايش جبن و ترس آمد ، بنابر تفسير ديگر .
« فلما ترائت الفئتان » همينكه دو گروه يكديگر را ديدند « نكص علی
عقبيه »شيطان عقبگرد كرد و از اينها تبری جست .
هميشه همين طور است : شيطان از هر راهی وسوسه يا تمثل وارد میشود ،
بشر مغرور میشود و دست به جنايت میزند ، عاقبت كار كه شد همه آن عوامل
شيطانی عقب میروند و انسان تنها باقی میماند . پس فرمود شما مغرور
نباشيد و مانند آنها نباشيد كه شيطان آمد آنها را اينچنين فريب داد .
« اذ يقول المنافقون و الذين فی قلوبهم مرض غر هؤلاء دينهم و من يتوكل
علی الله فان الله عزيز حكيم ». منافقان و دورويان و بيماردلان كه فقط
ظاهر را میبينند و عوامل معنوی را نمیبينند میگفتند اين بيچارهها را ببين
! دينشان اينها را مغرور كرده . مكرر عرض كردهايم كه جنگهای صدر اسلام
بالخصوص جنگ بدر حكم يك معجزه را داشته است يعنی از نظر عوامل مادی و
نيروهای جسمانی هيچ كس پيش بينی نمیكرد كه مسلمين فاتح بشوند . [ در
جنگ بدر ] پيش بينیها همه اين بود كه مسلمين مغلوب و منكوب شده و
شكست خواهند خورد . يك عده كه خودشان را عاقل حساب
میكردند و منافق و دورو بودند پوستخند میزدند ، میگفتند اين بيچارهها را
ببينيد ! وعدههای قرآن ، وعدههای دينشان اينها را مغرور كرده ، ديوانهاند
دارند خودكشی میكنند . كجا دارند میروند ؟ ! با چه عدهای ! با چه عدهای !
با چه قدرتی ! يك لقمهاند در مقابل دشمن . فريب خوردهاند ، دينشان
اينها را فريب داده است . قرآن میگويد اينها نمیدانند كه اگر كسی با
خدا باشد ، تكيهاش به خدا باشد ، چگونه عوامل الهی به نصرت او میآيند و
او را در هدفش تأييد میكنند و قوت میدهند . « و اذ يقول المنافقون » (
عطف به ما قبل است ) نباشيد از كسانی كه [ از شهرشان ] بيرون شدند در
حالی كه چنان بودند و در حالی كه منافقين و بيماردلان چنين میگفتند . « اذ
يقول المنافقون »آنگاه كه منافقين میگويند در اينجا يعنی " میگفتند "
« و الذين فی قلوبهم مرض »و آنها كه در دلشان بيماری است ، بيمار دلان
. ( مقصود بيماری معنوی است نه اينكه قلبشان مريض است و بايد به دكتر
مراجعه كنند . قرآن هر جا میگويد : « فی قلوبهم مرض »مقصود مرضهای
روانی و اخلاقی است ) . منافقين و آنها كه در دلشان بيماريهای روانی و
اخلاقی است میگفتند : « غر هؤلاء دينهم »دين اينان ، اينها را مغرور كرده
. بيچارهها ! كجا میرويد و با كدام قدرت ؟ ! ولی اينها غافل بودند كه
²و من يتوكل علی الله فهو حسبه »هر كه اتكايش به خدا باشد ، خدا [ برای
او ] كافی است . شما واقعا توكل را در كارهای پيدا بكنيد ( توكل يعنی
انسان وظيفه خودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد ) آن وقت میبينيد
چطور دست خدا به همراهتان میآيد « فان الله عزيز حكيم »خدا غالب و
قاهر است ،
اگر بخواهد ، هيچ قدرتی در مقابل او نيست ، و حكيم است : و كارهايش
حكيمانه و بر اساس مصلحت است ، بی جهت كسی را تأييد نمیكند . در
اينجا اين قسمت از آيات كه دستورهای روانی و روحی به مردم است تمام
میشود . آيه بعد : « و لو تری اذ يتوفی الذين كفروا الملائكه يضربون
وجوههم و ادبارهم »موعظهای است كه حال كافران را در وقت قبض روحشان
بيان میكند ، كه اين باشد ان شاءالله برای جلسه آينده .
نظرات شما عزیزان: