اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علی الله انه هو السميع العليم و
ان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله هو الذی ايدك بنصره و بالمؤمنين و
الف بين قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم و لكن
الله الف بينهم انه عزيز حكيم 0 يا ايها النبی حسبك الله و من اتبعك
من المؤمنين ».
در آيات پيش قسمتهائی را خوانديم كه مربوط بود به اينكه چه كسانی
اجازه قتل آنها و جهاد با آنها داده میشود كه از آيه « ان شر الدواب عند
الله الذين كفروا »شروع شد تا رسيديم به آيهای كه
امشب خوانديم . قرآن اول آنها را توصيف كرد به يك صفت ضد انسانی كه
مسئله نقض عهد و پيمان بود ، آن هم نه يك بار بلكه متعدد . بعد قسمتهای
ديگر كه تكرار نمیكنيم همه مربوط به جنگيدن با آنها بود و اين كه اينها
شايسته جنگيدن و تار و مار شدن هستند . حالا اين آيه ، مسئله صلح و سلم با
آنها را بيان میكند . صورت مسئله اين است : اگر مردمی با همين صفاتی كه
ذكر شد سر جنگ و مخالفت دارند تكليف همان است كه گفته شد . حالا اگر
چنين مردمی اعلام صلح بكنند يعنی تمايل به صلح نشان بدهند ، برای پيغمبر
چه وظيفهای است ؟ البته اختصاص به پيغمبر ندارد ، برای رهبر مسلمين كه
میخواهد با اصول اسلامی عمل بكند چه وظيفهای است ؟ میفرمايد اگر آنها
تمايلی به صلح و صفا و به اصطلاح امروز به همزيستی و متاركه جنگ نشان
دادند تو هم مضايقه نكن ، تو هم تمايل نشان بده « و ان جنحوا للسلم فاجنح
لها »اگر تمايل به صلح و صلاح نشان دادند تو هم چنين كن ، يعنی تو هم
حاضر شو . اينجا كلمه " جنح " آمده است كه لغت " جناح " كه به معنی
بال مرغ است از همين كلمه است . اين لغت به معنی متمايل شدن است . "
جنح " يعنی تمايل نشان داد . در اينجا وقتی میفرمايد : « جنحوا للسلم
كأنه اينجور تشبيه شده است كه مرغ وقتی پرواز میكند ، اگر بخواهد به
طرفی گردش كند ، قهرا بالش به آن طرف كج میشود . همين طور است
هواپيما . پس كأنه « ان جنحوا للسلم »يعنی اينها اگر بال خودشان را به
سوی صلح و سلامت كج كردند تو هم همين كار را بكن . سپس میفرمايد : « و
توكل علی الله انه هو السميع العليم ». چون مردمی كه ايمان ندارند فرض
اينست كه به قول و پيمانشان
اعتمادی نيست . آنها اعلام صلح كردهاند ، ما هم میخواهيم صلح و سلامت
باشد ، اما از كجا بشود به اينها اعتماد كرد ؟ تكليف چيست ؟ در اينجا
قرآن میفرمايد : نترس و به خدا توكل كن ، اعتماد كن به خدا « انه هو
السميع العليم »كه خدا هم شنوا و هم دانا است . يعنی تو كارت را بر
اساس حق و بر مر حق قرار بده ، خدا خودش با اسباب و وسائلی كه دارد
شما را حفظ میكند ، شما مطابق اصول رفتار بكنيد ديگر باقيش را به خدا
توكل بكنيد . آيه بعد مربوط به همين قسمت است كه به خدا توكل كن و از
مكر و خديعه هم نترس « و ان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله » اگر
بخواهند تو را بفريبند يعنی اگر اين اظهار صلح و سلامشان خدعه و فريب
باشد خدا تو را كافی است . اينها همه برای اين گفته میشود كه نمیشود به
قول دشمن اعتماد كرد هر چند انسان جستجو و تحقيق بكند . البته اينها
معنايش اين نيست كه لازم نيست در اين زمينه تحقيق بكنی كه آيا دشمن قصد
خدعه دارد يا ندارد . نه ، سخن اين است كه يك چيزهايی مخفی میماند ،
ولی تو به خاطر اين احتمال كه نكند خدعه و نيرنگ باشد ، اگر دست صلح و
سلام به سوی تو دراز شد اين دست را رد نكن . اين جمله كه به خدا توكل كن
، اگر بخواهند ترا بفريبند تو خدا را داری ، نترس ، همه برای اين است
كه میخواهد به پيغمبر ( و نه تنها به پيغمبر بلكه پيغمبر مخاطب است .
بيشتر ، مقصود ديگران هستند كه زمامدار مسلمين میشوند ) بگويد اگر دشمن
دست صلح و سلام به سوی تو دراز كرد تو تحت تأثير اين افكار و انديشهها
كه نكند دروغ باشد ، نكند خدعه و مكر باشد ، امتناع نكن ، تو هم دست صلح
و سلام به سوی او دراز كن . در اين نگرانيها كه
برای هر كسی پيدا میشود كه هيچكس نمیتواند صد در صد مطمئن بشود كه دشمن
راست میگويد : تو به خدا توجه كن ، به خدا اعتماد كن . ²فان حسبك الله
خدا تو را بس است .
« هو الذی ايدك بنصره و بالمؤمنين ». در گذشته هم همين جور بوده . ای
پيغمبر ! مگر در گذشته ، تو را عده و عده ظاهری حمايت كرده است ؟ ! در
گذشته حامی تو تأييد الهی بود ، بعد از اين هم همين طور . « هو الذی
ايدك بنصره وبالمؤمنين »خدا همان است كه تو را با آن نصرتی كه از
آسمان نازل كرد ( ظاهرا مقصود از نصرت آسمانی ، نزول فرشتگان [ در جنگ
بدر ] است ) و به وسيله نيروهای زمينی كه مؤمنين بودند ياری كرد ، يعنی
خدا تو را از آسمان و زمين ياری كرد ، بنابر اين جای اين نيست كه ترس و
بيمی در كار باشد ، نه ، « هو الذی ايدك بنصره وبالمؤمنين ».
مكرر اين مطلب را عرض كردهايم كه با اينكه سراسر قرآن توحيد خالص
است و همه جا صحبت از مشيت مطلق پروردگار است ، ولی قرآن مسئله شرائط
و اسباب را هميشه يادآوری میكند يعنی شرائط و اسباب را صحيح میداند ،
نمیگويد خدا است كه تو را تأييد كرد بدون سبب ، سببش را ذكر میكند :
تو را هم از راه اسباب آسمانی تأييد كرد كه نزول آن ارواح فرشتگان بود و
هم از راه اسباب زمينی ، يعنی به وسيله نفرات با ايمان ، « بالمؤمنين
. بعد در موضوع " مؤمنين " يك مطلبی را قرآن يادآوری میكند كه مطلب
بسيار قابل توجهی است و آن صميميت و اتحادی است كه بر اساس و مبنای
ايمان در ميان مسلمين صدر اسلام به وجود آمد .
همكاری و همدلی
در زندگی فردی بشر عامل اولی اختلاف است يعنی اصل اين است كه هيچ دو
نفری با همديگر اتحاد نداشته باشند . به عبارت ديگر قطع نظر از نيروی
خارجی كه بايد بر وجود انسان حكومت بكند ، اگر انسان باشد با همان
نيروهای داخليش ، اصل ، اختلاف است . چرا ؟ برای اينكه من به حكم غريزه
و طبيعت خودم دنبال منافع شخص خودم و دفع مضرات از شخص خودم هستم .
شما هم به حكم همان غريزه ذاتی خودتان دنبال منافع خودتان و دفع زيانها
از خودتان هستيد . همين مطلب سبب میشود كه ميان ما و شما در يك مواردی
اصطكاك و تصادم پيدا بشود . يك منفعتی را من میخواهم ببرم ، شما هم
میخواهيد ببريد . از همين جا تصادم و اختلاف به وجود میآيد . اين ، اصل
اولی است كه عرض كردم ، ولی يك عواملی پيدا میشود كه اينها اصل اول
نيست ، اصل دوم است . آن عوامل ، افراد را با يكديگر متحد میكند . مثلا
ما چند نفر در عين اينكه منافعمان با يكديگر اصطكاك دارد ، چون فكر و
انديشه داريم ، میبينيم يك منفعتی هست كه من به تنهايی نمیتوانم به
دست بياورم ، شما هم به تنهايی نمیتوانيد به دست بياوريد . میگوييم
بياييم با همديگر اشتراك مساعی كنيم تا همهمان منتفع بشويم ، بعد هم
منافع را ميان خودمان تقسيم میكنيم . اين عامل سبب میشود كه ما با
يكديگر متفق و متحد بشويم . يا يك دشمن مشترك پيدا میكنيم ، با همديگر
متحد شده و يك جبهه تشكيل میدهيم كه در مقابل او بتوانيم دفاع بكنيم .
ولی اينگونه امور ما را متحد
نمیكند ، همكار میكند . وقتی چند نفر سرمايهدار سرمايههايشان را روی هم
میگذارند تا يك معامله پر سودی انجام بدهند ، اينها با يكديگر همكاری
میكنند ، هماهنگی هم در ميانشان پيدا میشود اما روحشان با يكديگر آميخته
نيست ، فقط همكاری است برای بردن سود بيشتر ، و لهذا همان ساعتی كه اين
سود بيشتر از ميان برود ، همكاری بهم میخورد ، همان ساعتی كه میبينند
بعضی از اين افراد را میشود كنار زد تا خودشان سود بيشتری ببرند ، آنها
را كنار میزنند .
ولی گاهی يك عواملی در انسان پيدا میشود كه واقعا انسانها را متفق و
متحد میكند ، نه فقط همكار میكند ، همروح و همدل میكند ، و همدلی ما فوق
همكاری است ، ما فوق همزبانی است ، يعنی طوری میشود كه هر فردی درباره
سرنوشت فرد ديگر آن اندازه میانديشد كه درباره سرنوشت خود میانديشد ،
او را همان مقدار دوست دارد كه خودش را دوست دارد و بلكه بيشتر ،
ديگری را بر خودش مقدم میدارد . آيه كريمه قرآن میفرمايد : « و يؤثرون
علی انفسهم و لو كان بهم خصاصه »( 1 ) يعنی ديگران را بر خودشان مقدم
میدارند هر چند خودشان در فقر و تنگدستی باشند . اين يك مسئله ديگری
است . چطور میشود كه افرادی واقعا از نظر روحی متحد بشوند در حدی كه
همروح بشوند نه فقط همكار برای جلب منافع يا دفع مضرات . گاهی افرادی
با يكديگر همكاری میكنند ولی همروح نمیباشند . همروحی بستگی دارد به اين
كه در روح افراد ، يك عاطفهای پيدا بشود كه به موجب
پاورقی :
1 - سوره حشر ، آيه . 9
آن عاطفه ، افراد خودشان را يكی ببينند ، عضو يك پيكر ببينند . اين است
كه گفتيم اصل اولی در زندگی بشر اختلاف است و اگر اتحادی پيدا بشود به
معنی همكاری است نه اتحاد واقعی ، آن هم در شرائط خاصی كه منافع اقتضا
بكند .
ولی گاهی عاطفهای از خارج بر روح انسان حكومت میكند كه افراد با
يكديگر متحد میشوند ، واقعا همروح میشوند . اين عاطفه گاهی عواطف به
اصطلاح ملی است مثل هموطنی ، همزبانی ، هم نژادی كه تا اندازهای روحيهها
را با يكديگر يكی میكند ولی نه خيلی زياد . آن عاملی كه واقعا افراد را
همروح میكند ايمان الهی است . هرگز تاريخ جهان اتحادی را كه در ميان
همدينها و هم ايمانها بوده است ، در ميان گروههای ديگر نشان نداده است
كه اصلا خودشان را يكی ببينند . در يكی از غزوات صدر اسلام است ، گويا در
مؤته است ، مورخين نوشتهاند بعد از خاتمه جنگ كسی در ميان مجروحين سير
میكرد كه اگر میتواند مجروحين را نجات بدهد . به يك مردی رسيد در حالی
كه سخت تشنه بود . ( 1 ) يك كاسه آب پيدا كرد . وقتی رفت به او بدهد
، او اشاره كرد به رفيق مجروحش كه به او بده . رفت سراغ او ، او نيز
اشاره كرد به رفيق مجروح ديگری و گفت به او بده ( و بعضی تا نه نفر
نوشتهاند ) . رفت
پاورقی :
1 - چون قطع نظر از اينكه انسان در آن گرمای عربستان احتياج به آب
دارد ، خود تلاش جنگ تشنگی آور است و از اين بالاتر كسی كه مجروح میشود
چون خون از بدنش میرود خيلی تشنه میشود زيرا بدن فورا شروع میكند به خون
سازی و میخواهد آن كمبود خون را جبران كند ، و ساخته شدن خون هم در درجه
اول احتياج به آب دارد . اين است كه كسی كه از بدنش خون زياد میرود
فوق العاده تشنه میشود .
سراغ سومی ، ديد مرده . آمد سراغ دومی ديد او هم مرده . آمد سراغ اولی
ديد او هم مرده است . اين مقدار همدلی در جايی است كه انسان واقعا درد
ديگری را درد خودش احساس بكند . اميرالمؤمنين فرمود : « او ابيت
مبطانا و حولی بطون غرثی و اكباد حری او اكون كما قال القائل :
و حسبك داء ان تبيت ببطنه |
و حولك اكباد نحن الی القد |
اين درد مرا بس است كه من با شكم سير بخوابم و در اطرافم شكمهای
گرسنه باشد .
اين مسئله [ يعنی همدلی ] آنقدر مهم است كه قرآن آن را به عنوان يك
نعمت بسيار بزرگ بر پيغمبر اكرم بيان میكند ، مخصوصا در ميان مردم
عربستان كه از همه مردم روی زمين متفرقتر و متشتتتر بودند و اختلافات در
ميانشان بيشتر و شديدتر بود ، هم كما و هم كيفا . كما از آن جهت كه هر
دو قبيلهای با هم جنگ داشتند و در داخل خودشان نيز اختلاف داشتند ، و
كيفا از آن جهت كه كينههای اينها در حد اينكه پشت سر يكديگر حرف بزنند
و از همديگر غيبت و انتقاد بكنند و يا در حد رقابت اقتصادی نبود ،
شمشير بود و خونريزی و اسارت . در خود مدينه دو قبيله زندگی میكردند به
نام اوس و خزرج ، و در كنارشان يهوديها بودند ، يهوديهای بنی قريظه ،
يهوديهای بنی نضير و يهوديان قطفان . خود يهوديها با همديگر اختلاف
داشتند . بنی نضير دشمن بنی قريظه ، بنی قريظه دشمن بنی نضير ، و بنی
قطفان دشمن هر دو ، و همه يهوديها دشمن اوس و خزرج از يك ريشه بودند .
يعنی اولاد دو برادر بودند ولی با همديگر جنگ داشتند ، جنگهايی تمام
نشدنی ! ملای رومی میگويد :
دو قبيله اوس و خزرج نام داشت |
هر يكيشان جام خون آشام داشت |
كينههای كهنهشان از مصطفی |
محو شد در نور اسلام و صفا |
ای پيغمبر ! نترس ! اگر دست صلح و سلامت به سوی تو دراز كردند تو هم
آنها را رد نكن : « و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علی الله انه هو
السميع العليم »تا آنجا كه میفرمايد : « هو الذی ايدك بنصره و
بالمؤمنين و الف بين قلوبهم »خدا همان است كه ميان دلهای اين مؤمنين
التيام و الفت به وجود آورد ، اتحاد و يگانگی به وجود آورد . مگر با
قدرت زر و پول يا با قدرت ديگری مثل زور ممكن است چنين اتحادی را به
وجود آورد ؟ ! « و الف بين قلوبهم » خدا همان كسی است كه با نيروی
ايمان در ميان دلهای اينها الفت به وجود آورد . با قدرت ديگر نمیشد .
« لو انفقت ما فی الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم »اگر مسئله ايمان
نمیبود و میخواستی اينها را با پول متحد كنی ، اگر تمام ثروت جهان را به
اينها میدادی محال بود متحد بشوند ، بلكه ثروت دادن ، بيشتر باعث
اختلاف میشود . با جاذبه ثروت میشود عدهای را دور خود جمع كرد ، ولی
ثروت نمیتواند كسانی را كه پول به آنها داده میشود با همديگر برادر كند
. امكان ندارد . « و لكن الله الف بين قلوبهم انه عزيز حكيم »اما خدا
ميان اينها با نيروی ايمان الفت به وجود آورد . خدا غالب و حكيم است .
ای پيغمبر ! ما برايت نيرو به وجود آورديم . از چه راه ؟ باز تكرار :
« يا ايها النبی حسبك الله ومن اتبعك من المؤمنين »ای پيغمبر ! از اين
خدعهها و مكرها نترس . خدا تو را بس است و اين مؤمنينی كه پيرو تو
هستند و نيروی خدايی دارند . پس نترس از صلح و سلام . در عين حال قرآن
همانطور
كه از مجموع آيات آن معلوم است نه طرفدار جنگ است به طور كلی و در هر
شرايطی و نه طرفدار صلح است به طور كلی و در هر شرايطی . در شرايط خاصی
پيشنهاد صلح میكند و به پيغمبر ( ص ) اصرار و تأكيد میكند و به پيغمبر (
ص ) اصرار و تأكيد میكند كه از صلح و سلام نترس و مگذر ، و در شرايطی كه
معلوم شود طرف خائن است و در همان شرايطی است كه هفته پيش عرض كرديم
، میگويد با اينها بجنگ .
بعد از اين آيه میفرمايد : « يا ايها النبی حرض المؤمنين علی القتال
ای پيغمبر ! اهل ايمان را بر قتال ترغيب و تحريض كن . ممكن است كسی
بگويد در اينجا چه تناسبی است ميان مسئله صلح و اينكه میگويد مؤمنين را
تحريض بر قتال كن . اين مطلب را بايد برايتان روشن كنم .
از مجموع آيات قرآن و سنت پيغمبر ( ص ) اين مطلب به دست میآيد كه
مسلمانان و يا لااقل سربازان اسلامی هميشه بايد آمادگی كامل برای جهاد
داشته باشند. در آيات پيش خوانديم: « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوهغ .
نمیگويد در حال جنگ نيرو تهيه كنيد. میگويد نيرو تهيه كنيد. نيرو را قبلا
بايد تهيه كرد . جنگ ممكن است در فاصله پنج روز ضرورتش احساس شود .
نيرو را كه در ظرف پنج روز نمیشود تهيه كرد . مهيا بودن و نيرومند بودن
را اسلام برای هميشه توصيه میكند اما جنگ را در شرايط خاصی . . . ولی بعد
میگويد مسلمين را ترغيب كن به جنگيدن و جهاد . روح مسلمان هميشه بايد
آماده جنگ باشد. حديثی از پيغمبر اكرم نقل كردهاند كه مضمون عجيبی دارد.
پيغمبر اكرم فرمود : » من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزو مات علی شعبه ²
»من النفاق« آنكس كه جهاد نكرده باشد و يا لااقل آرزوی جهاد را در دل خود
پرورش نداده باشد ( حديث نفس به جهاد نكرده باشد ) يعنی فكر و انديشه
جهاد در قلبش نباشد ، چنين كسی میميرد با نوعی از نفاق . يعنی در عمق
روح اين آدم نوعی نفاق وجود خواهد داشت . اين نفاقی كه در اين حديث
آمده است غير از آن نفاقی است كه انسان خودش هم میفهمد منافق است .
اين يك دوروئی است كه انسان خودش هم نمیداند . مثلا ما عادت كردهايم
كه به لفظ خطاب میكنيم وجود مقدس اباعبدالله ( ع ) را و میگوئيم : »
السلام عليك و علی الارواح التی حلت بفنائك فيا ليتنا كنا معك فنفوز
فوزا عظيما « ای كاش ما با تو بوديم ( البته چون ما عربی نمیدانيم ،
خودمان هم نمیفهميم چه میگوئيم . شايد همين را هم روی جد نمیگوئيم ) كه
به يك رستگاری بزرگ نائل میشديم . اما اين ، حرف است . واقعا اگر
صحنهای مثل صحنه كربلا ايجاد شود يعنی امام حسينی باشد ، همين ماها كه يك
عمر برای امام حسين داد كشيدهايم ، گريه كردهايم ، حسين حسين كردهايم ،
مردی هستيم كه در يك چنين صحنهای پايداری كنيم ؟ البته الان پيش خودمان
اينجور خيال میكنيم ولی اينطور نيست .
قضيه معروفی است درباره يكی از علمای بزرگ شيعه . يكی از علمای قم
برای من نقل میكرد كه مرحوم فيض درباره اين جملهای كه از حضرت امام
حسين نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند : من اصحابی بهتر از
اصحاب خودم سراغ ندارم ، میگفت من باور نمیكنم چنين چيزی را امام
فرموده باشد .
گفته بودند چرا ؟ گفته بود مگر آنها چكار كردند كه امام بگويد اصحابی از
اينها بالاتر نيست . آنهايی كه امام حسين را كشتند خيلی آدمهای بدی بودند
، اينهائی كه امام حسين را ياری كردند كار مهمی انجام ندادند . هر
مسلمانی جای آنها میبود ، وقتی میگفتند فرزند پيغمبر ، امام زمان در دست
دشمن تنها مانده است ، قهرا میايستاد . يك شب در عالم رؤيا ديد كه
صحرای كربلاست ، امام حسين با 72 تن در يك طرف ، لشگر 30 هزار نفری
دشمن هم در طرف ديگر . آن جريان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و
میخواهند نماز بخوانند . حضرت امام حسين ( ع ) به همين آقا فرمودند شما
جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم . ( همانطور كه سعيد بن عبدالله حنفی و
يكی دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند ) . دشمن تيراندازی میكرد .
آقا رفت جلو ايستاد . اولين تير از دشمن داشت میآمد . تا ديد تير دارد
میآيد ، خم شد . ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام . در همان عالم
خواب گفت : استغفر الله ربی و اتوب اليه ، عجب كار بدی كردم ! اين
دفعه ديگر نمیكنم . دفعه دوم تير آمد . تا نزديك او شد دو مرتبه خودش
را خم كرد . چند دفعه اين جريان تكرار شد ، ديد بی اختيار خم میشود . در
اين هنگام امام به او فرمود : » انی لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من
اصحابی « من اصحابی از اصحاب خودم بهتر نمیشناسم . يعنی تو خيال كردهای
هر كه كتاب خواند مجاهد میشود ؟ ! اين حقيقتی است : » من لم يغز و لم
يحدث نفسه بغزو مات علی شعبه من النفاق « كسی كه عملا مجاهد نبوده است
يا لا اقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش يك دورويی
وجود دارد يعنی موقع جهاد كه میشود در
میرود .
داستانی در مثنوی است كه با اين حديث ، خوب تطبيق میكند . میگويد
يك مرد زاهد و عابدی بود كه همه واجبات و مستحبات را بجا میآورد . يك
وقت با خودش فكر كرد كه من همه كارهای ثواب را انجام دادهام مگر جهاد
را . نماز زياد خواندها م ، روزه زياد گرفتهام ، زكات زياد دادهام ، حج
رفتهام ولی جهاد نكردهام . به مجاهدينی كه در آن زمان بودند زمان صليبيها
گفت اگر يك وقت جهادی پيش آمد ما را هم خبر كن كه به اين ثواب نائل
بشويم . گفتند بسيار خوب ، تو را هم خبر میكنيم . يك روز آمدند اين
آقايی را كه به عمرش جهاد نديده بود خبر كردند كه آقای زاهد بفرماييد
برويم جهاد . اسبی هم برای او تهيه كردند و راه افتادند . يك روز توی
خيمه نشسته بودند يك مرتبه شيپور به صدا در آمد ، حمله شروع شد . آنها
كه سرباز بودند و سربازی كرده بودند مثل كبوتر پريدند روی اسبهايشان و
رفتند . اين آقای زاهد تا جنبيد و رفت لباسهايش را به تن كرد ، تير و
كمانش را به پشتش انداخت ، شمشيرش را برداشت و اسبش را آماده كرد
يكی دو ساعت طول كشيد . آنها برگشتند . گفت قضيه چه بود ؟ گفتند : بله
، رفتيم و دشمن چنين بود ، از كجا حمله كرده بود ، زديم و كشتيم و چنين
كرديم و برگشتيم . گفت عجب كاری شد ! پس ما چی ؟ ! گفتند تو كه
نجنبيدی . گفت پس ما از درك اين ثواب و از اين فيض محروم مانديم .
يكی از سربازها گفت حالا برای اينكه دستت خالی نماند ، يكی از آن
شريرهای دشمن كه خيلی مسلمان كشته بود ما او را به اسارت گرفتيم و اكنون
در يك خيمهای است و كتش را بستهايم و اصلا بايد اعدام
بشود . خيلی آدم بدی است . برای اينكه تو هم به ثواب نائل شده باشی برو
او را گردن بزن . زاهد رفت . تا رفت جلو ، اسير كه يك آدم گردن كلفتی
بود يكمرتبه چشم قرهای به او رفت و نعرهای كشيد و گفت برای چه آمدی ؟
تا اين را گفت ، زاهد بيهوش شد و افتاد . اسير در حالی كه كتش بسته
بود آمد روی سينه او خوابيد و با دهانش شروع كرد گلوی او را گاز گرفتن
تا كم كم بلكه شاهرگ او را قطع كند . مجاهدين ديدند زاهد دير كرد .
گفتند نكند حادثهای پيش آمده باشد . وقتی كه رفتند ، ديدند زاهد بيهوش
افتاده و كافر هم نزديك است شاهرگ او را ببرد . او را گرفتند عقب
زدند و از بين بردند و زاهد را آب به رويش پاشيدند و حال آوردند .
گفتند قضيه چه بود ؟ گفت والله من نفهميدم . همينكه نزديك او رفتم چشم
قرهای به من رفت و فريادی كشيد و من ديگر چيزی نفهميدم . اين است معنی
: » من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزو مات علی شعبه من النفاق « .
ما عبادتهائی بی مايه و كم مايه را ، از نظر بدنی انجام میدهيم . اين
عبادتهای ما ، اين نمازهای ما ، اين قرآن خواندنهای ما ، اين ذكر گفتنهای
ما كه روح ندارد و هيكلش هم چيز كوچكی است ، اغلب در ما ايجاد غرور
میكند و در نتيجه خودمان را از همه مردم دنيا بهتر میدانيم . چنين
مسلمانی مسلمان واقعی نيست و همانطور كه پيغمبر اكرم فرمودند اگر بميرد
هم در درونش يك نفاق و دو روئی وجود دارد .
لهذا میفرمايد : « يا ايها النبی حرض المؤمنين علی القتال » هميشه
اينها را ترغيب كن به امر جهاد ، هميشه بگذار روح اينها مجاهد و آماده
باشد ، يادشان نرود كه جهادی هم هست ، در همان حال صلح و
سلم هم اينها روحا مجاهد باشند . بعد میفرمايد : « ان يكن منكم عشرون
صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم مائه يغلبوا الفا من الذين كفروا
بانهم قوم لا يفقهون ». تو مؤمنين را آماده به جنگ كن . اگر مؤمن با آن
فقاهت ايمانی خودش و آن امر معنوی ، تربيت جهادی هم پيدا كند ، يك
فرد از اينها مساوی است با ده فرد از آنها ، بيست تا از اينها مساوی
است با دويست تا از آنها ، صد تا از اينها مساوی است با هزار تا از
آنها . حالا چرا ؟ آيا اينها نژادشان با آنها فرق میكند ؟ نژادشان كه فرق
نمیكند . آيا زور بازوی مؤمنين بيشتر است از زور بازوی كافران ؟ قرآن
اين را نمیخواهد بگويد كه زور بازوی مسلمانها كه در مدينه هستند از زور
بازوی كافرهايی كه در مكه هستند بيشتر است . اينها اغلبشان انصار يعنی
اوس و خزرجی بودند و قريش از اينها طبعا شجاعتر بودند و ضعيفتر نبودند
. مهاجرين هم كه اكثر از قريش بودند و از جنس آنها . در عين حال قرآن
میگويد : مؤمن اگر سرباز و مجاهد بشود ، [ به عبارت ديگر سرباز و مجاهد
] اگر فقاهت ايمانی پيدا بكند با ده كافر برابر است : « ان يكن منكم
عشرون صابرون يغلبوا ماتين »اگر بيست پايدار از اين مؤمنين باشند ، بر
دويست تا از آنها پيروز میشوند . يك بر ده . « و ان يكن منكم مائه
يغلبوا الفا من الذين كفروا »و اگر صد تا از شما به اين شكل باشند ، بر
هزار تای آنها پيروز میشوند و نتيجهاش اين است كه يك لشكر ده هزار
نفری از شما بر يك لشكر صدهزار نفری از آنها پيروز میشوند . به حكم چی ؟
به حكم فقاهت ايمانی . ( اينجا عكسش را میگويد ) : چون آن فقاهت ( 1 )
پاورقی :
1 - [ به معنی فهم عميق ]
ندارند . اينها فقيه ايمانی هستند ، بصيرت ايمانی دارند . اين ، غلبه
بصيرت است . « ذلك بانهم قوم لا يفقهون ». كفار مردمی نفهم و بی
بصيرت هستند . يعنی : بر عكس ، مؤمنين مردمی فهيم و با بصيرت هستند .
بعد از اين آيه ، آيهای است كه به نظر میرسد حكم نسخ را پيدا میكند
ولی نسخ نيست : « الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا ». اكنون
خداوند بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعف وجود دارد . نه ، اگر
صد تا از شما باشد بر دويست تا از آنها پيروز میشوند . در اينجا اين
مسئله پيش میآيد كه اين دو آيه با هم فاصله ندارند و پشت سر يكديگرند ،
چطور میشود كه ابتدا میفرمايد بيست تای شما بر دويست تای آنها پيروز
میشوند ، و بعد بلافاصله میگويد يكی از شما بر دو تای آنها پيروز میشود .
آيا اين آيات مربوط به يك مورد است يا دو مورد ؟ در اينكه مربوط به دو
مورد است شكی نيست . يعنی آيه اول مربوط به يك وقت بوده ، و آيه دوم
مربوط به وقت ديگر . آيه اول مربوط به اوايل كار بوده و جنگ بدر ، آيه
دوم مربوط به وقت ديگر . آيه اول مربوط به اوايل كار بوده و جنگ بدر ،
آيه دوم مربوط به اواخر بوده است مثل جنگ حنين . حال سؤال اين است كه
اگر نيروی ايمان [ نسبت را ] يك بر ده میكند ، چطور اينجا يك بر دو شد
؟ آيا مسلمانها ضعيف الايمان شدند ؟ اول ايمانشان قوی بود ، تدريجا ضعيف
شد ؟ چنين نيست . يا العياذ بالله كه اين كفر است خداوند تبارك و
تعالی اشتباه كرد ، اول گفت يكیتان برابر با ده تا از آنهاست ، بعد
گفت نه ، يكیتان برابر با دو تا از آنهاست ؟ اين هم محال و منافی با
اصول خود قرآن است كه خداوند بر هر چيزی داناست ، بر غيب و شهادت
داناست ، بر گذشته و آينده داناست . پس قضيه از
چه قرار است ؟ قضيه اين است كه آيه نمیگويد هر يك فرد شما در گذشته
برابر بود با ده فرد كافر ، و حالا برابر است با دو فرد كافر ، بلكه
مقصود اين است كه جمع شما در گذشته برابر بود با ده برابر اين جمع از
كافران ، و اكنون جمع شما برابر است با دو برابر اين جمع از كافران .
اكنون ضعيف شدهايد . نه اينكه آن افراد ضعيف شدهاند ، بلكه مسلمين در
ابتداء صدر اول ، مثلا در موقع جنگ بدر افرادی زبده بودند ، همان قوم
يفقهون بودند كه قرآن میگويد ، به تدريج مخصوصا بعد از فتح مكه كه ديگر
مردم گروه گروه میآمدند مسلمان میشدند و در ميان آنها « مؤلفه قلوبهم »و
حتی افراد ضعيف الايمان بودند ، در ميان مسلمين افرادی پيدا شدند كه
نيروی يك نفر اينها فقط برابر بود با نيروی يك نفر آنها يا كمتر .
نتيجه اين شد كه افراد مؤمن زبده مسلمان كه يك نفرشان بر ده نفر از كفار
پيروز میشد در اقليت قرار گرفتند و لشكر مسلمين در مجموع فقط بر دو
برابرش میتوانست غلبه كند نه بر ده برابر .
مؤيد اين مطلب كه عرض میكنم نظر قرآن به جمع است [ اين است كه ]
آنجا هم كه میفرمايد يك نفر شما با ده نفر آنهاست ، نمیخواهد بگويد كه
هر يك فرد از شما با ده نفر از كفار برابر است . مسلم در ميان مسلمين
افرادی بودند كه با ده نفر برابر نبودند و نيز افرادی بودند كه بر پنجاه
نفر هم غلبه میكردند مثل علی ( ع ) . مقصود اين است كه در ابتدا جمع
مسلمين بر ده برابر خود از دشمن پيروز میشد ولی در اواخر كه افرادی كه
تربيت اسلامی داشته باشند در اقليت بودند و مردم فوج فوج مسلمان میشدند
و هنوز ايمانشان قوی نشده
داخل لشكر اسلام میگرديدند ( 1 ) فقط بر دو برابر خود میتوانست پيروز شود
. اين است كه میفرمايد در گذشته چنين بوديد ولی خداوند حالا دانست كه در
شما ضعف است ( نه اينكه قبلا نمیدانست . دانستن خدا مساوی با بودن است
و بودن مساوی با دانستن خداست ) يعنی حالا شما به اين حالت در آمدهايد
كه در شما ضعف است . تفسير بيشترش را انشاءالله در هفته آينده عرض
میكنم .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين .
پاورقی :
1 - مثل خود اهل مكه كه تازه مسلمان شده بودند ، آمدند جزء لشكر اسلام
قرار گرفتند و در حنين مسلمين در يك شبيخون شكست خوردند . البته شكست
خود را جبران كردند . غافلگير شده بودند .
نظرات شما عزیزان: